یه شب خوب دیگه
چقدر این روزا پستام زیاد شدن خوب قصد زدن این وبلاگ این بوده که کلیه خاطرات برای پسرک ثبت بشه و پس هر اتفاقی میافته و خوبه که بمونه رو ثبت میکنم دیشب مامان النا (همسایه) اومد خونمون . بابایی میخواست بره شب شعر و ماقرار بود تنها باشیم که به دادمون رسید. بعد صرف نسکافه و کمی حرف زدن پیشنهاد داد بریم بیرون پیاده روی. که من چون پویا از صبح نخوابیده بود میترسیدم منو خیلی اذیت کنه ولی به امید خدا حاضر شدیم و راهی. از در خونه تا اول معلم رفتیم (فقط یه طرف خیابونو و کلیه مغازه ها رو از پوشاک گرفته تا لوازم قنادی زیرو رو کردیم.چه حس خوبی نه؟ تازه قراره امشب اونور دیگه خیابونو بریم..... شکر خدا پویا هم زیاد نق نق نکردو اینو بخر اونو...
نویسنده :
مامانی
21:35