پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

آب

آب         آب            آب                  آب             آب               آب                 آب              آب قدم به قدم پسر گلم داره پیش میره  قدم به قدم بزرگتر و باسوادتر! و من ذره ذره  اشتیاق وشعف نوشتن اولین کلمه ی زندگیت مبارک پسر گلم  همیشه سربلند باشی همه ی زندگی من ...
4 آبان 1394

پسر کلاس اولی من

یکی از شیرین ترین لحظات زندگی یک مادر دیدن پسر دلبندش توی لباس فرم و ایستادن تو صف مدرسه است، بالا بردن دستای کوچیکش برای خوندن دعای صبحگاهی ! و از جلو نظام گفتنش   یا وقتی میری دنبالش و میبینی کیفشو دستش گرفته و با یه دست هم سیوشرتشو گرفته هم قمقمه آبشو و در کمال استقلال میخاد با همون دست برات دست تکون بده که ماماااااان من اینجام وقتی دارین برمیگردین خونه برات هییی توضیح بده که کلاس دومیا فضولی کردن..... کلاس چارمیا خییییلی گنده بودن!.... کلاس شیشمیا قدشون اندازه بابایی بود ..... خانوممون..... نیمکتمون..... تخته سیاهمون.....  یکی از شیریییین ترین لحظات زندگی یک مادر وقتیه که اولین روز مدرسه پسرش عین یه مرررد بره ت...
9 مهر 1394

خواب چیست؟

امروز چهارشنبه است، از شنبه شروع شده...بی تابی... تب..نق نق...جیغغغ..گریه...هی بغل... تا الان درست و حسابی نخوابیدم. هر شب 3 ساعت مثلا...روز که هیچی کلا.خوب دوساعت میگم. جان جان. دوساعت سرگرمش میکنم. دو ساعت بازی. دوساعت میبرم بیرون. دوساعت با شیر و غذا سرگرم..خو بالاخره خسته میشم آهن که نیستم آخه  کمرم در حد نهایت درد میکنه دیسکم دوباره شیک و مجلسی داره خودشو رو میکنه .زانوهام بسکه این وروجکو رو پا تکونش دادم دررررد. دیشب اونقد جیغ زدیکه عمو از طبقه بالا از خواب بیدار شد و اومد بردت بالا خونه خودشون....ساعت 2 بامداد!    چقددددر سخته... میگم بهشت باید طبقات و مراتب جدا جدا داشته باشه. آخه مورد داریم ساعت 10 شب!!! ب...
11 شهريور 1394

روزهای شیرین زندگی

هر زندگی ای روزهای شاد داره و روزهای غم وقتی روتخت نشستم و با گوشیم ور میرم درحالی که پرده رو کشیدم که باد از در بالکن میاااد و میره هوا دل انگیز میشه تو اوج گرما. پرنیا کنارم دراز کشیده و خوابیده و پویا هر چند دقیقه از قاب چهارچوب در رد میشه و معلومه که باز داره دور پذیرایی راه میره و به فکراش میرسه.... امیر هیچ صدایی ازش بلند نمیشه و گه گاه یهو صدای خنده اش میاد و هرکی نفهمه من خووب میدونم که باز هدفن تو گوششه و داره یواشکی تنهاخوری میکنه و فیلم طنز میبینه.... کارای فردا رو مرور میکنم سوپ پرنیا رو گذاشتم ولی هنوز میکسش نکردم و هیییچ نیازی به نگران شدن نیست چون یه پرستار گل داره که فردا حتما اول میریزه میکسش میکنه وبعد میده بهش ....
18 مرداد 1394

دندون 6 و 7

دقیقا از 5 شنبه 94/5/2  تا شنبه دوتا دندون در اومد و الان هم جای چندتا رو لثه مشخصه و چیزی نمونده که نیش بزنن خلاصه که دختری در 9 ماهگی 7 تا دندون داره و کمر همت روبسته که تا دهنشو پر دندون نکرده آروم نشینه دیشب تا خود صبح پهلو به پهلو شد و نق نق نق و من الان رسما چشمام بسته است و هیچی نمیفهمم -------------------------------------------- 4 مرداد تولد بابایی بود و ما، یه جشن کوچیک 4 نفره گرفتیم و کنار هم خندیدیم و از داشته ها لذت بردیم.چقدر روزها و لحظه هایی هستن که خیلی کم اند خیلی ساده اند ولی خیلی قشنگند.خدایا این لحظه ها این دلخوشی های خیلی کم ولی قشنگ رو از زندگیمون نگیر. درسن 37 سالگی بابا امیر...
5 مرداد 1394

پنجمین دندون پرنیا

دقیقا تو محدوده ی ساعت 2 تا 4 بعدازظهر چهارشنبه 94/4/31  تو سن 8ماه و 24 روزگی پنجمین دندون گل دخترم نیش زد . قبل ساعت 2 نیگاه میکردم فقط لثه ورم داشت و اذیت بودی. کمی دیفن مالیدم رولثه هات و بازی میکردم و راه میبردم و سرگرمت میکردم ولی بازم گریه هات عادی نبود. و ساعت 4 دیگه سفیدی دیده میشد و لثه پاره شده بود خدایا لحظه لحظه ی این دارایی ها رو شکر ------------------------------------------------------- واما پویا. کلاس روباتیک ثبت نام کرده و البته هنوز شروع نشده ولی دیگه در تخیلاتش به سر میبره گاهی زیااد کمکم میکنه و گاهی هم شاکی میشه که: بچه ی خودته! یه کمی به بچه ات برس! من خسته میشم پله ها رو برم پایین...
1 مرداد 1394

راه افتادن پرنیا

8ماه و 12 روزگی دوسه روزه که دخترم چاردست و پا میره. اولش از آروم آروم شروع کرد. هر یه قدمی میره باز میشینه استراحت میکنه ، به ذوق کردن ما نیگا میکنه، باز ادامه ی راه.... هیییچی نمیتونم بگم جز اینکه: شیرینه...شیرییییین. عییین عسل ...
21 تير 1394

از خونه تا مهدکودک

دیروز از مهد زنگ زدن که عکس پویا آماده شده بیاین ببرینش منم بهش گفتم میتونی تا مهد بری و عکستو بگیری و بیای؟ مراقب خیابون هستی؟ گفت بلههه خودم میدونم چجوری رد بشم. مهدکودک دقیقا اونطرف خیابونه. خونه این سمت خیابون. ینی من از پنجره آشپزخونه در مهد کودک رو میبنم. و به کل خیابون تسلط دارم. لباس پوشید و پس از شنیدن توصیه های ایمنی رفت. منم از پنجره آشپزخونه چک میکردمش. میرف جلووو. تا یه ماشین یا موتور از اون دوووور میومد سریع میکشید عقب! باز دوباره باز دوباره. وقتی مطمین میشد کل دوطرف خیابون خالی خالیه رد شد. یه چند دقیقه هم داخل مهد بود و بعد هم عکس به دست اومد بیرون. خدا لذت تک تک این ثانیه ها رو به همه ی زنها و مرده...
4 تير 1394

دندون شماره 3 پرنیا - مدرسه پویا

شب شنبه تا صبحححح خروس خون نق نق کردی و مامانی رو بیدار داشتی. یه کم روپا. حالا شیر بده. حالا بغل کن. دوباره بزار رو پا. و همینطور مشغولت بودم. حدس زدم که مال دندون هست و یه کم دیفن کشیدم رو لثه هات. ولی آروم نمیشدی. مسکن هم دادم. صبح شنبه رفتم سرکار و ظهر که برگشتم دیدم بعلهههه دندون نیشت در اومده . جیگر دخترمو که اینقد خانوم شده. نق نق ها و بیتابی ها ادامه داره و مطمینم که هنوزم دندون جدید تو راهه. من با تمام قدرت در خدمتتم مامانی. قوی باش و بزرگ شو. بزرگتر و بزرگتر. و دیگه اینکه دختر گلم در سن 7 ماه و 20 روزگی میگه: ب ب      د د      م م  که ما ترجمه میکنیم بابا &nbs...
25 خرداد 1394