پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

عکس

بقیه چون مطلب طولانی نشه بدون رمز تو ادامه مطلبه عزیزان دوست خوبم اسما برای نی نی و پویا هدیه فرستاده اینجا نوشتم تا علاوه بر تشکر پویا و نی نی هم بدونن همچین خاله ی ندیده ای دارن که به فکرشون هست .روزهات پراز لحظات شیرین باشه اسمای خوبم تخم مرغو برداشته با انگری بردهاش بازی کرده وقتی به این روز افتاده با قیافه ی پایین اومده میگه: مامان اجازه تخم مرغ بردارم؟تو رو خدااااااا اجازه بده   پویا ور دختر خاله اش ریحانه  ...
8 مهر 1393

مهر

ماه مهر قشنگه. بوی ماه مهر ماه مهربان  بوی بازیهای راه مدرسه چرا اینقدر برای ما لذت بخش بود و بچه های الان نق میزنن؟؟  چرا ما اونقدر روز شماری میکردیم و بچه های الان نه؟ شاید چون از وقتی یادشون میاد رفتن مهد . امروز پویا رو بردم مهد. گفتم این دو روز که خلوت تره بره که اول مهر یهو با شلوغی مواجه نشه . یه کمم نشستم اونجا بعد اومدم. بهش گفتم من کنار دوستات میشینم هر وقت خودت دیدی دیگه زشته من باشم بگو برم!!!! یه کم سرش پایین بود و خجالت میکشید کم کم چند تا پسرک همسن خودش اومدن و منم یکی از حیووناش!! که تو کیفش گذاشته بودو درآوردم و گفتم پویا اطلاعات زیادی در مورد حیوونا داره میتونین ازش بپرسین براتون توضیح بده!!! ضمن ...
30 شهريور 1393

عایا؟

کسی هست از اینا برای نی نیش خریده باشه و حالا دیگه به کارش نیاد؟ میخوام که با قیمت مناسب تر بخرم  نو نباشه  ...
27 شهريور 1393

برای دخترم

کم کم داریم به اومدنت نزدیک میشیم  هنوز خیلی مونده ولی خوب دیگه آخراشه (فرض بر این بگیریم که شهریور دیگه تموم شد. میشه گفت 45 روز دیگه و شایدم کمی زودتر یا دیرتر)  میخوام از این چند ماه بگم . از سختیاش شیرینیاش. مادر شدن سخته دخترم ولی ایشالا که خدا این نعمت رو ازت دریغ نکنه و حس خوبش رو بهت هدیه بده. ایشالا که تو روهم یه روز با شیکم  گنده ببینم و تا اون روز زنده و سالم باشم و بتونم پرستاریت کنم. کارهایی که هیچ کس برای من تو این چند ماه نکردو من برای تو خوب و از ته دل انجام بدم. تو این چند ماه از همه بدترش همون ویارش بود که کل ماه 2-3-4-5 رو درگیرش بودم !! هر ثانیه دستامو میشستم ولی وقتی میخواستم غذا بخورم قاشقو میاوردم سمت د...
25 شهريور 1393

این روزهای ما(رمزو برداشتم یه چیزایی هم اضافه شد)

سه نفری نشستیم داریم حرف میزنیم (البته 4 ر نفری ) بابایی یه چیزی به پویا گفت دقیقا یادم نمیاد چی بود!!! وقتی من از اتاق اومدم بیرون رو کرده به باباش میگه: جلوی مامانم منو مسخره میکنی؟؟    میگه بیا باهام بجنگ. حین بازی میپره بالا میاد پایین رو میکنه بهم میگه: بیا جلووووو خرفت شیکم گنده!!! یا وسط کشتی گرفتن با باباش میگه: چی از جونم میخوای جونور موزی؟؟؟ (اینقد سی دی نشون ندین به بچه هاتون )   دوروز پشت سر هم اومده باهام اتحادیه عصر روز دوم در حین بازی کردن با وسایلش هی تکرار میکنه:  فک کُلُم ! میپرسم  چی میگی؟ میگه همونی که تو امروز به اون آقاهه گفتی ، فک  کُلُم دیگه و من پس از...
12 شهريور 1393

گلودرد

دیشب وسط شب یه حالتی مثل خروسک گرفته بود پویا رو راه گلوش بسته شده بود و نمیتونست نفس بکشه .ساعتای 4 صبح بود بردیمش بیمارستان یه قرص داد که همون موقع بدم بهش و گفت که اگه خوب نشد آمپول بزنین و بازم اگه ادامه داشت بیارین دوباره .  موندم تو کار این بچه . بس که هیچ غذایی نمیخوره بدنش ضعیفه و خیلی راحت ویروس بهش منتقل میشه خیییلی زود مریض میشه. تورو خدا شماهایی که میخونین اگه دکتر آشنایی دارین باهاش صحبت کنین. بگین از لجبازی و کم اشتهایی گذشته . این بچه از صبح که بیدار میشه تا خود شب یه سیب درختی میخوره فقط!!! یا فوق فوقش یه ساندویچ پنیر. به خوراکی ها حسی نداره مثل اشیاء رفتار میکنه باهاشون. دستم به دامنتون. امونمو بریده . قرص اشتها آور ش...
6 شهريور 1393

این حال منه تو شب!!!

عاقا گرمه به خدا گرمه . شبا نمیدونم چیکار کنم . من تقریبا از 2 سالگی پویا دیسک کمر گرفتم و الان 4 ساله که همرامه چقدر زیاد و چقدر سخت. سخته که تو سن 25 سالگی نتونی جارو برقی رو راحت بلند کنی بیاری بزاری تو آشپزخونه مثلا! سخته که وقتی بچه ات تو ماشین بخوابه و تو تنها باشی با خودت بگی حالا کی بغلش کنه از پله ها ببرتش بالا؟؟ سخته که موقع شستن ظرفا هی لنگر بندازی رو این پات باز لنگر بندازی رو اون پات و در آخر دیگه اشکاتم مث شیر آب روون شه و هیچی نگی و به کارت ادامه بدی چون هم بااااید با اون سر کنی هم با این. خوب حالا برای کمرم باید رو زمین سفت بخوابم ینی اگه شده رو خود زمین اگرم نه یه پتوی نازک پهن کنمو بخوابم. حالا تو این وضعیت باز شیکم و...
19 مرداد 1393

اوضاع و احوال

*یه چند شب پویا پشت سر هم تب داشت فقط تب. که شکر خدا هرجور بود سر کردم و فعلن خوب شده. *خودمم  روز رو به زور شب میکنم و شب رو به زور صبح . درد زیاد دارم ولی دکتر میگه طبیعیه!!! و باید تا آخر تحمل کنی ایشالا کم میشه!!! و منم خوب میدونم دیگه دلیلش چیه باید کنار بیام باهاش *نی نی هم خیییلی خانومی و شیک لگد میزنه  * فعلا همسر رو راضی کردم اسمی انتخاب کنه که پ باشه اولش و قبول کرده البته اگه آخر سر مثل همیشه محبتم گل نکنه کیمیا رو قبول نکنم  * 2روز مادر شوهر نبود پویا رو با خودم آوردم اتحادیه امروزم بردمش خونه آبجیم   (ینی الان شدن پویا+مهدی+ریحانه!!!!)     ظهر باید برم آبجیمو ببرم بیمارس...
14 مرداد 1393