حرف زدن پرنیا.... خاله زهرا
دخترمون در سن 1 سال و 8 ماهگی بطور کاامل حرف میزنه....
داداشی پوبا(پوو بببا) بیا بلیم بازی کنیم..... داداشی پاشو چایی بخولیم
داداشی و مهدی هییسسس بابایی لالا یه
میگم اینو از کجا آوردی کجا بود؟ میگه اینجا بووود...آنجا بود... خخ
مامانی پول بلیم به به بخلیم..... داداشی بیا بلیم دردر به به بخلیم(یه بار با پویا رفته سوپر)
گفتم هر وقت جیش داری بگو بریم دسشویی.... دم به ثانیه مامانی بلیم جیش کنیم ... جیشه ... جیشه... میبرمش اب بازی میکنه میگه بلیم داداشی ...جیش نیس!
------------------------------------
دیروز کلا هراسون بودیم، خاله زهرا بیمارستان و کورتاژ و....
خدا خودش کمک کنه
مامان و مریم و ریحانه رفتن تربت پیشش.....
دیگه بیشتر اصلا دوست ندارم توضیح بدم که یادم نمونه.....
------------------------------------
پویا روزها تنها میمونه که من میام سرکار و پرنیام مهد.... البته که تو ساختمون بالاخره یکی هست... زن عمو... مادربزرگ... ولی بااز هم از پویا بعید بود که خداروشکر راه افتاده
کلاس چرتکه و زبانم میره
بزرگ شده و رشید.... و هنوووز کوچیک تر از پرنیا.... و هنوووز من عاشقش ... صورتش یادآور اولین تجربه ی شیرین مادرشدنه... امید من تویی پسر آقای من