پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

همه چی واقعا آرومه

1392/7/23 9:37
نویسنده : مامانی
375 بازدید
اشتراک گذاری

هوای بیرجند اونقددددددددددر عالی و پاییزی شده که خدا میدونه. از آفتاب خبری نیست. از گردوخاک نیز. فقط هوا خوبه .عالی.خنک .دلپذیر. الان پنجره ی اتاقمو باز کردم و دارم چای میخورم!!!(اشتباه نکنین من الان سرکارم مثلا!!!خخخخخخخخخ) پاییز رو دوست دارم. رنگ برگا رو . ماه منه اصلا پاییز . نه گرمه. نه سرده ... صدتا بهاره پاییزقلب

دیروز پویا و خاله راضیه! تنها بودن با هم . و امروزم همینطور . من فکر میکردم پویا وقتی بیدار شه ببینه من نیستم داد و بیداد راه بندازه که مامانمو میخوام و با تو تنها نمیمونم تو خونه. ولی خاله میگه بیدار شده اومده گفته: با بچه ات اومدی؟؟؟؟   خاله راضیه: آره خوبی تو ؟دلم برات تنگ شده بود!!!!

پویا: این اسباب بازیا مال پسرته جدا کردم گذاشتم اینجا به درد من نمیخوره!!!!

خاله: دستت در نکنه عزیزم چه پسر خوبی .میگم اگه منو دوست نداری که به مامانت بگم ببرتت مهد! وگرنه هر روز بیام پیشت

پویا: شایییییید خاله زهرا بهتر بود. ولی تو بازم از مهد بهتری!!!!!

خاله:    مهد:هیپنوتیزم     خونه:خنثی      پویا:

----------------------------------------------------------------

با پسر عمه به جون هم میافتن ول نمیکنن  . بعد 4ساعت فضولی پسر عمهه هولش داد افتاد رو دستش ساعت 11شب!!! بهش میگم پاشو برو پیش مامانت بسه دیگه. هی پویا میگه چرا انداختی منو پاشو برو بابا! اونم رفت

2ثانیه بعد: دلم برای صدرا میسوزه که منو انداخت!تعجب شاید منو نمینداخت که تو بهش نمیگفتی اونجوری! اونم نمیفهمید که بره!!!!هیپنوتیزم ( انشای جملات پسرکم !!!)

---------------------------------------------------------------

میگم میریم بالا پیش زن عمو و رضا اگه داد و بیدادت بلند شد به زور میارمت پایین از الان مراقب رفتارت باش

راه افتاده سمت در میگه: باشه بی مروت بیا بریم...........

---------------------------------------------------------------

ساعت 1بامداد زده شبکه پویا و بعد اینکه دیده همه چی تمو شده میگه: اوووووه بازم بدشانسی!!!!!!!!!!!!!!! (دوبله ی این سی دی های کارتون تو حلقم!)

--------------------------------------------------------------

دوغ آلیس=دوغ خوشمزه

مامان یه دوغ خوشمزه کوچولو بخر برام

میگم خوب بزرگ بردار دیگه!  نه این کوچیکه بچگونه اس

اومده خونه با پسرعمه! ریختم براشون تو 2 تا لیوان میخوان بخورن که پویا میگه بیا لیوانامون رو بزنیم به هم ! به افتخار بهترین دوغ دنیا!!! مثل ناخدا دزده!!!

(ینی بازم این کارتونا ........)

-------------------------------------------------------------

عاقا از قدیم! من و شوهری یه مشکل داشتیم هی من میگفتم با من حرف بزن!!! و اون همیشه مشکل داشت که چی بگم!!! خدایا خوب یه چیزی بگو دیگهنیشخند

چند شبه وقتی دراز میکشیم به پسرک میگم باهام حرف بزن! (هی بیان بگین مادرشوهرا از پسرشون انتظاراتی دارن که باید از شوهرشون داشته باشن خوب بابا شوهره حرف نمیزنه به پسره پناه میبریم چه کنیم پ؟؟؟) خلاصه دو سه شب که پسرم قششششنگ موضوع پیدا کرد و با مامانی یه عالمه حرف زد.

چند شب پیش من: پویا باهام حرف میزنی؟

دقیقا با یه حالت اینجوری آخ میگه :صدمین بااارررررررررررخنده

من:نگران         پویا:نیشخند        حرف:خنثی        امیر:

-------------------------------------------------------------

پینوشت ا : روح آدم تازه میشه .اصلا آدم دوباره متولد میشه وقتی 2تا جاری زنگ بزنن و تولدت رو تبریک بگن

پینوشت 2 : دیگه قول قول پست بعدی عکسه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

ال جی
23 مهر 92 9:42
سلام
ممنون از نوشته های جالبتون
به نظرم یه مقدار هم میشه با نوع فونت ، حرف و لحن رو منتقل کرد. فقط از شکلک ها استفاده نکنید. نوع خط و تا حدی درشتی و اندازه اون ( به شرطی که متن رو زشت نکنه ) می تونه خوب باشه.
همیشه موفق باشید.


اوکی . ممنون
مامان ترنم
24 مهر 92 8:26
خدا رو كه همه چي آرومه. به قول پويا از مهد كه بهتره.


از مهد که خیلی هم بهتره و اصلا منم آرومم
مامان ترنم
24 مهر 92 8:27
آخه چقدر بچه موضوع پيدا كنه و حرف بزنه؟؟؟؟ اونوقت مي‌گن مادر شوهر فلان و بهمان.
مامان ترنم
24 مهر 92 8:28
واقعا بي مروت شدي رقيه جون. آخه چرا اينقدر براي اين بچه خط و نشون مي‌كشي؟؟
خداييش چه كلمات به جا و سنگيني هم استفاده مي‌كنه اين پسر شيطون.


کجاشو دیدی
زهره
25 مهر 92 11:00
اپم با کارتون های جدید
باران
25 مهر 92 13:26
ای جان دلم خیلی عزیزه این پویای گل
روژان&رهام
27 مهر 92 14:54
سلام عزیزم
ممنون که سر زدی
و کللللللللللللللللللللی کامنتای خوشمل گذاشتی


ماشالا چه گلپسر خوشملی

ایشالا زنده باشه




و اما جواب سوالا...

ما کلا شهرامون جداست
و هنوز سر خونه زندگی خودمون نرفتیم
ولی نامزد هستیم
ینی رسمی شدیم...

اوکی پ هنوز خوش خوشانتونه
روژان&رهام
27 مهر 92 14:55
الان من نمیدونم پیامم ثبت شد عایا؟؟؟ خو وبلاگت خعلی خارجیه
زی زی بانو
28 مهر 92 9:05
اسممو یادم رفت


قدرت خدا!!!! از شدت آرامش؟یا شیرین زبانیهای پسرک؟؟؟
محبوبه
28 مهر 92 10:25
برات خوشحالم كه اروم تري
به قول قديميا،زندگي صدسال اولش سخته
الان اگه جاي من بودي چكار ميكردي؟
حيف كه نميتونم شرح ماوقع بدم!
رقيههههههه،جاري خوب هم وجود داره آيا؟
من از اولي شانس نياوردم.حالا دارن ميشن دوتا…تازه سه تا هم ميشن بعدا...
اين روزا خيلي فشار رواني روم هست.


آره بابا جاری خوب هست چه جورشم هست
اگه جای تو بودم؟؟؟ خوب شرح ما وقع بده خوووو
منم 2تا هستن بعدا میشن سه تا از سومی میترسم هنوز نیومده ها ولی نگرانم انگار خخخخخخخخخ
روژان&رهام
28 مهر 92 14:58
قربونت عزیزم بههههههله فعلا خوش خوشان میباشیم
مرد كوچك من
30 مهر 92 11:09
سلام عزيزم
كلن هرچيزي و هر كسي براي بچه‌ها بهتراز مهد خواهد بود شك نكن مامان رقيه جون
خب بعضي آقايون كم حرفن مشكل توهم كه با وجود پويا حل شد
به‌به جاري‌هاي مهربون


اینو فقط کسی درک میکنه که مثل تو بچه رو از اول مهد برده و بدیهای مهد رو لمس کرده و پسرش مثل پسرای ما حساسه و..... خوشحالم که تو اینجایی الن یه دلگرمی هستی اصلن!
آره مهربان
مامان خورشيد
1 آبان 92 10:06
الهي هميشه براتون همينجور همه چي عالي و آروم باشه و از بودن پسري كيف كنيد.

حالا من يه مشكلي دارم وقتي ميرم خونه تا قبل اومدن همسر انقدر با خورشيد بايد حرف بزنم و كلنجار برم و وقتي او مياد ديگه نايي برا حرف زدن باهاش ندارم.


دیگه قطعا همینجوریه آخه اون طفلی هام کی پس با ما حرف بزنن؟؟؟ من که از وقتی میرسم خونه تا آخر شب کلی با پسرک بازی میکنم و نقاشی میکشم و حرف میزنم البته گاهی هم با هم دعوامون میشه خخخخخخخخ
همسر هم که دور از جون وقتی میرسن اگه بهشون کاری نگیری بلدن تا خود فردا صبح با لپ تاپ و تلویزیون سرگرم باشن و نیاز به حرف زدن با ایشون نیست!!!