همه چی واقعا آرومه
هوای بیرجند اونقددددددددددر عالی و پاییزی شده که خدا میدونه. از آفتاب خبری نیست. از گردوخاک نیز. فقط هوا خوبه .عالی.خنک .دلپذیر. الان پنجره ی اتاقمو باز کردم و دارم چای میخورم!!!(اشتباه نکنین من الان سرکارم مثلا!!!خخخخخخخخخ) پاییز رو دوست دارم. رنگ برگا رو . ماه منه اصلا پاییز . نه گرمه. نه سرده ... صدتا بهاره پاییز
دیروز پویا و خاله راضیه! تنها بودن با هم . و امروزم همینطور . من فکر میکردم پویا وقتی بیدار شه ببینه من نیستم داد و بیداد راه بندازه که مامانمو میخوام و با تو تنها نمیمونم تو خونه. ولی خاله میگه بیدار شده اومده گفته: با بچه ات اومدی؟؟؟؟ خاله راضیه: آره خوبی تو ؟دلم برات تنگ شده بود!!!!
پویا: این اسباب بازیا مال پسرته جدا کردم گذاشتم اینجا به درد من نمیخوره!!!!
خاله: دستت در نکنه عزیزم چه پسر خوبی .میگم اگه منو دوست نداری که به مامانت بگم ببرتت مهد! وگرنه هر روز بیام پیشت
پویا: شایییییید خاله زهرا بهتر بود. ولی تو بازم از مهد بهتری!!!!!
خاله: مهد: خونه: پویا:
----------------------------------------------------------------
با پسر عمه به جون هم میافتن ول نمیکنن . بعد 4ساعت فضولی پسر عمهه هولش داد افتاد رو دستش ساعت 11شب!!! بهش میگم پاشو برو پیش مامانت بسه دیگه. هی پویا میگه چرا انداختی منو پاشو برو بابا! اونم رفت
2ثانیه بعد: دلم برای صدرا میسوزه که منو انداخت! شاید منو نمینداخت که تو بهش نمیگفتی اونجوری! اونم نمیفهمید که بره!!!! ( انشای جملات پسرکم !!!)
---------------------------------------------------------------
میگم میریم بالا پیش زن عمو و رضا اگه داد و بیدادت بلند شد به زور میارمت پایین از الان مراقب رفتارت باش
راه افتاده سمت در میگه: باشه بی مروت بیا بریم...........
---------------------------------------------------------------
ساعت 1بامداد زده شبکه پویا و بعد اینکه دیده همه چی تمو شده میگه: اوووووه بازم بدشانسی!!!!!!!!!!!!!!! (دوبله ی این سی دی های کارتون تو حلقم!)
--------------------------------------------------------------
دوغ آلیس=دوغ خوشمزه
مامان یه دوغ خوشمزه کوچولو بخر برام
میگم خوب بزرگ بردار دیگه! نه این کوچیکه بچگونه اس
اومده خونه با پسرعمه! ریختم براشون تو 2 تا لیوان میخوان بخورن که پویا میگه بیا لیوانامون رو بزنیم به هم ! به افتخار بهترین دوغ دنیا!!! مثل ناخدا دزده!!!
(ینی بازم این کارتونا ........)
-------------------------------------------------------------
عاقا از قدیم! من و شوهری یه مشکل داشتیم هی من میگفتم با من حرف بزن!!! و اون همیشه مشکل داشت که چی بگم!!! خدایا خوب یه چیزی بگو دیگه
چند شبه وقتی دراز میکشیم به پسرک میگم باهام حرف بزن! (هی بیان بگین مادرشوهرا از پسرشون انتظاراتی دارن که باید از شوهرشون داشته باشن خوب بابا شوهره حرف نمیزنه به پسره پناه میبریم چه کنیم پ؟؟؟) خلاصه دو سه شب که پسرم قششششنگ موضوع پیدا کرد و با مامانی یه عالمه حرف زد.
چند شب پیش من: پویا باهام حرف میزنی؟
دقیقا با یه حالت اینجوری میگه :صدمین باااررررررررررر
من: پویا: حرف: امیر:
-------------------------------------------------------------
پینوشت ا : روح آدم تازه میشه .اصلا آدم دوباره متولد میشه وقتی 2تا جاری زنگ بزنن و تولدت رو تبریک بگن
پینوشت 2 : دیگه قول قول پست بعدی عکسه