کمی شیرین زبانی
بدون رمزه
عکسای پویا رو زدم رو دیوار. خاله راضیه(پرستار پویا) که اومده خونه امیر علی(پسرش ) که یک سال و نیمشه برداشته میگه : ااااااا 3 تا پایا!!!!
شب موقع خواب پویا میگه مامان نی نی که دنیا بیاد بیاریش جلو دیوار عکسامو ببینه. گفتم باشههههه اونوخ اونم مث امیر علی میگه سه تا پایا
و پویا: نههههه اون میگه سه تا دادا سه تا دادا!!!!! مگه من داداشش نیستم؟؟؟؟
-----------------------------------------------------------------
با مهدی (پسر آبجیم) به قول خودش شلوغ بازی میکنن پویا از رو تخت میپره رو دست مهدی و مهدی دادش بلند میشه که آآآآآآآآآآآآی دستم پویای بد دستمو کند!!! و تا آخر شب نشینی پسرک تو آشپزخونه کز میکنه و گریه که ببخشیییییییییییییید حالا چیکار کنم اینا برن شماها با من دعوا میکنیننننننن و....
فقط همون لحظه اول که مهدی جیغ زد من بهش گفتم که خیلی برای خودم متاسفم که قبل اومدن مهمونا اونقدر باهات حرف زدم و حرفام اصلا برات ارزشی نداشته!!! دیگه مهمونا که رفتن ما هیچی نگفتیم حالا خود پویا: باشه باشه باهام قهر باش حقمه من پسر بدی ام میرم تو بالکن تا صبح میشینم یخ بزنم بمیرم ........من سکوت.........
باشه باشه متهسف باش از دستم........سکوت.............
کنترل رو برداشته شبکه پویا رو آورده هی این دکمه هی اون دکمه چیه مادر چیکار میکنی؟؟ میخوام شبکه پویا رو حذف کنم اصلا . که شبکه نداشته باشم . تو هم برام نخری دوباره خخخخخخخخ
ینی عذاب وجدان در حد بنز
و من هم دیگه دیدم بچه ام دق کرد خودشو گفتم یه کمشم تقصیر خود مهدی بود شاید اونم آروم بازی میکرد و فضولی نمیکرد . و بغلش کردم و دوست شدیم
-----------------------------------------------------------------
هر روز میگه عکس نی نی رو بهم نشون بده منم تو گوگل میزنم مقدار هفته رو بهش نشون میدم
دیشب بین عکسا یه جنین بود که تو خیابونای تهران انداخته بودنش تو جوی آب!!
دیدنش عذاب آور بود کلا پنجره رو بستم و گفتم بسه مامانی حالم داره بد میشه دیگه .
میگه: ماماااان بهش فکر نکن . عیبی نداره خوب انداختن که انداختن. منم میگم باشه و هردو سکوت میکنیم
چند ثانیه بعد: چرا انداختنش تو خیابون؟؟؟ شاید بغلش میکردن اون گناه داره . مامان باباش آدمای ونجنسی بودن؟؟؟؟
میگم قرار شد بهش فکر نکنیم باشه؟ میگه آخه همش تو فکرمه چیکا رکنم
2ثانیه بعد: شاید اصلا عکسا رو نمیاوردی کی گفت بیار!!!!!
2ثانیه بعد: آهان فهمیدممممممممممم شاید اونجا شیکم مامانش بود . تو شیکم مامانش یه شهر بود و اونم داشت تو اون شهر زندگی میکرد!!!!
2ثانیه بعد: اصلا چرا عکسا رو آوردی؟هان؟ خخخخخخخخخخخخخ