تولد پرنیا
سلام به همگی . روزام میگذره البته سخت. وصدالبته درعین حال شیرین گاهی به اطرافم نگاه میکنم و میگم خدایا این خونه ی گرم رو ازم نگیر، این شوهر مهربونو ازم نگیر محبتشو ازم نگیر. خدایا بچه ها!!! رو برامون نگهدار و مارو سالم نگهدار بتونیم بزرگشون کنیم. خلاصه که خونمون شلوغ شده شدیم یه خانواده 4 نفره و بابایی شدیدا عیال وار شده . دختری هم دلدرد شدید داره( البته اگه بخام باپویا مقایسه کنم خفیف! ولی به قول دکتر کولیک شدیذ) و زیاد میخوره منم که همش باهاش تنهام هی شیرمیدم هی شیر میدم!!! توحلقم واقعن خخخخ. خلاصه درگیرم دیگه ومحتاج دعا
از روز تولد گل خانوم: خوب وقتی سزارین باشی دیگه روز موعودو میدونی و هی میشمری تابرسه . شب قبل عمل همه ی وسایلمو اماده کردم گذاشتم دم در مامانمم اومد شب پیشمون که صبح بریم بیمارستان. نگران پویا بودم که اون چند روز چیکار میکنه و مخصوصا غذاخوردنش واسه همین یه چیرایی که دوست داشت براش درست کردم مثلا شکلات صبحانه و گذاشتم یخچال و بهش گفتم این شیشه مال تو هروقت خاستی خودت برداری بخوری و خلاصه اماده اش کردم از نظر روحی که شب باید با بابایی تنها باشی تامن برم ابجی رو بیارم. صبح هم من و مادرشوهر و شوهری اول وقت بیمارستان بودیم و مامانم موند پویا بیدارشه ببرتش پیش دبستانی و یع یکساعت بعد بهمون ملحق شد. خلاصه که مقدمات عمل انجام شد و من 10 دقیقه مونده به 9 روی تخت اتاق عمل دراز کشیدم و ساعت 9و ده دقیقه صبح 6 ابان 93 گل دختر مامان به این دنیا اومد ایشالاکه همیشه از این اومدن خوشحال و راضی باشه. وقتی به هوش اومدم دیدمش ایشالا که اون لحظه ی شیرین نصیب همه بشه برای خیلی ها دعا کردم. خیلیا که التماس دعا گفته بودن وحتی خیلیا که روحشونم خبرنداشت و من از ته ته دلم براشون ازخدا اون لحظه رو خواستم اون لذت رو اون شادی رو.