از خونه تا مهدکودک
دیروز از مهد زنگ زدن که عکس پویا آماده شده بیاین ببرینش
منم بهش گفتم میتونی تا مهد بری و عکستو بگیری و بیای؟ مراقب خیابون هستی؟
گفت بلههه خودم میدونم چجوری رد بشم.
مهدکودک دقیقا اونطرف خیابونه. خونه این سمت خیابون. ینی من از پنجره آشپزخونه در مهد کودک رو میبنم. و به کل خیابون تسلط دارم. لباس پوشید و پس از شنیدن توصیه های ایمنی رفت.
منم از پنجره آشپزخونه چک میکردمش. میرف جلووو. تا یه ماشین یا موتور از اون دوووور میومد سریع میکشید عقب! باز دوباره باز دوباره. وقتی مطمین میشد کل دوطرف خیابون خالی خالیه رد شد. یه چند دقیقه هم داخل مهد بود و بعد هم عکس به دست اومد بیرون.
خدا لذت تک تک این ثانیه ها رو به همه ی زنها و مردهای سرزمینم بده ان شاء لله
باز هم به همون صورت. آروم و با احتیاط از خیابون رد شد. و ظرف چند ثانیه صدای آیفون و پسری که بجای صورت خودش عکسشو گرفته پشت آیفون و بلند میگه : مامان ببیییییین
خدایا شکرت