تاتی تاتی
یک سال پیش اواخر 9 ماه سختی و درد کشیدنم بود. احساس وجود یه ماهی نه چندان کوچولو توی وجودم که دایم وول میخورد و لبخند خیییلی شیرینی رو لبهام میزاشت. دعای ثانیه ثانیه ی من برای همه ی اونهایی که نچشیدن این لحظات رو. بی صبریهای پویا برای دیدن صورت آبجی و صدالبته آوردن کادو براش، موج اشتیاق داشتن دختر تو چشمای امیر، نمیدونم بگم این یک سال چقد زود گذشت! یا چقد سخت گذشت! فقط میدونم یک سال سخت بچه داری گذشت. به سلامتی گذشت ...الهی شکر...
و پرنیای خونه ی ما یک ساله شد. یه جشن 4 نفره ی عشقولانه گرفتیم و کیک و شمع و فوت کردن بابایی و داداشی به جای دخترم.
و در سن یک سال و 5 روزگی درتاریخ 94/8/11 دختر کوچولوی ما بدون کمک راه افتاد .عییین یه رباط ، آروم ، خندون. پر از هیجان . دستا مشت شده رو به بالا . تاتی تاتی.......
فعالیتای دخترم تو یک سالگی»
ب ب » بابا
دادا» داداش
م م » مامان
تت تت » تاتی تاتی
ت با فتحه » توپ
زد (فتحه رو ز)» زرد
کلاه میاره میده بهت» ینی پاشو سرم کن منو ببر بیرون
اوووع» ینی دارم صدات میزنم
انگشت تو دهن گذاشتن » ینی خوراکی بده
عین قورباغه سرجا جهیدن » ینی تایید شد این خوراکیه ! بده هنوزم میخام
نای نای
دست دست
بگی حسین حسین کن! سینه میزنه
چشمک میزنه به صورتیکه جف چشارو با هم میبنده و موووش میکنه خودشو
بای بای
دست میده
دستشو میبره بالا میاره پایین تند تند و بدون وقفه» ینی بریم حموم آب بازی کنیم(الکی مثلا در اون لحظه داره دستشو میزنه به آب )
بگی بوس کن یا بوس بده صورتشو میاره جلو
خدایا! چقدددررر کارای معمولی و گاهی خنده دار برای پدر مادرها لذیذه.....