پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

جشن پایان سال مهد

1392/2/30 8:32
نویسنده : مامانی
2,652 بازدید
اشتراک گذاری

بچه ها سلام پست قبلی عکس تنهاست

واما جشن:

گفته بودن کادو ها رو خودتون تهیه کنین. منم یه روز که مهدی و پویا خونه ما بودن بهشون گفتم بچه ها وقتی برین جشن و شعراتونو قشنگ بخونین فرشته ی مهربون براتون جایزه میاره . حالا بگین چی م یخواین اون داره از آسمون نیگاتون میکنه همونو براتون میخره . دوتایی روشونو به آسمون کردن و مهدی بللللللللند گفت:یه هواپیمای گنننده گنننننده وپویا بلننندتر: مرررررررد عنکبوتییییییییییییییییییی .وبا هم خندیدن و بی توجه به من داشتن صحبت میکردن که: مهدی، اگه شعرامونو بلندتر و بلندتر بخونیم فرشته ی مهربون اسباب بازی بزرگتر  وبزرگتر میاره و.....

این شد که به آبجی هم اطلاع داده شد و فرشته های مهربون رفتن و جایزه های سفارش داده شده رو خریدن مژه(طفلی بابایی رو فرستادم آدرس مغازه رو هم بهش دادم رفته از همون مغازه دقیقا همون جعبه ای که خودت قبلا دیده بودی رو خریده)

-------------------------------------------------------

 ظهر که از مهد برگشتیم بهش گفتم بخواب که اگه نخوابی عصری جشن بی جشن .

میگه:آخه خوابم نمیاد به زول بخوابم؟

آره به زور بخواب. کنارش دراز کشیدم و چشاشو بست. منم بلند گفتم :فرشته ی مهربون ببین پویا چه پسر خوبیه ! وقتی بیدار شد یه بستنی بزرگ بزاری تو دستش . آروم از زیر ملاف با چشمای بسته میگه: مرد عنکبوتی رو نگفتی! بگو اونم بیارهخندهومنم دوباره به سمت آسمون! وقتی هم رفت جشن شعراشو خوووند جایزه اش رو بهش بده.... نه! بگو مررررد عنکبوتی رو بهش بده بغل

بیدار شده میگه: مامان چشمام باز نمیشه تو دستمو ببینم دیدم ای وای یادم رفته کلا بدو رفتم بستنی آوردم گذاشتم کنار دستش نیشخند میگم اااا پویا این چیه اینجا مامانی؟  میگه:شاید مرد عنکبوتی باشه!!!!!

-------------------------------------------------------

من و پویا راهی جشن شدیم و بابایی هم قول داد بیاد و پسرکم رو ببینه. مهدی هم با خاله زهرا وآقا مصطفی اومده بود و مامان و بابا و ریحانه وسطای جشن اومدن.(می بینین ؟اون ساعت روز وقت استراحت این زن و شوهر بود  ولی مهدی رو آورده بودن چون مامانش نمیتونست با ریحانه از اول تا آخر جشن بیاد!چقدررر ما خانوادتا خوبیم آخه !!! زبان)

 

خلاصه وقتی که میومدن این سمت پرده لحظه ی اول فقط دنبال مامانو بابا ها می گشتن و بعد با خوشحالی تمام شعر میخوندن. کلی پسرکم برای بابایی دست تکون داد و صد البته خاله زهرا هم براشون بوس می فرستاد و اونا هرهرمیخندیدن. خدایا خاله زهرا رو همیشه خوشحال نگه دار نزار غم این آبجی کوچیک و مهربونم رو ببینیم.

 

شعراش رو اونقدددددر قشنگ خوند که من در حین فیلم برداری اونقددددر ذوق میکردم که خدا میدونه. بچه ی 4 ساله ی من اون بالا روی سن بود و با اعتماد به نفس کامل بلند بلند شعرش رو میخوند و گاهی نگاهش به آسمون بود و میخواست مطمئن بشه از اینکه فرشته ی مهربون می بینتش! خدایا نگاههای معصوم پسرم که به اون بالاست رو بپذیر. تقویت کن. آرومش کن.قویش کن و برگردون به سمت زمین. کمکش کن همیشه قوی و موفق باشه.

وقت نمایش شد و یه پسرک با لباس قهوه ای با یه تاج و یه نوک هی برای من دست تکون میداد و من ذوق میکردم.هی نوکش رو به مامانی نشون میداد و چشماشو به علامت رضایت می بست و باز می کرد. ای جااااااااانم.

مدیر مهد گفت تو بهشت یه ویلایی هست! خخخخخ مخصوص پدرومادرایی که برای شادی فرزندانشون تلاش کردن. مخصوصا تا 7 سالگی . به زهرا میگم اگه خونتون دیر آماده میشه نگران نباش جوش نزن از همون ویلاهه یه اتاق میدم علی الحساب با دلبرت توش زندگی کن حالشو ببر. 

آخرای جشن بابایی رفت چون جلسه داشتن تودانشگاه و من و تو پیاده خیابون معلم رو اومدیم تا نزدیکای خونه و تو فقط با همون شخصیتها بازی میکردی به قول یکی از رهگذرا با خودت درگیر بودی. و من تونستم تمام مغازه های تزئینی روببینم و یه چیز میزایی برای خونه جدید بخرم . حالشو ببرم.

خدایا این آرامش و شادی رو از ما مگیر. می دونم که تو این اوضاع می تونم خیلی نداشته ها رو بگم و نق بزنم ولی میگم: من همه چی دارم! شکرت خدا 

 شیرین کاری ها ادامه مطلب

 

 

بابایی گفته اجازه نداره سی دی بن تن نیگاه کنه چون خیلی وحشیه خداییش! جالبه همون هیولاها مثلا دارن آدما رو نجات میدن و کارای خوب میکنن .من نمیدونم چرا مثلا اونایی که کار خوب میکنن رو لااقل با یه چهره ی خوب نشون ندادن تو این سی دی! تازه آبجیم میگه یکی از شاگرداش گفته:خانووووم شما میدونین بن تن همون خداست! چون همه رو نجات میده.....بگذریم.

بابایی نیست و پویا خیلی نق میزنه منم میگم آروم باش اجازه میدم یه کم بن تن ببینی .اگه بابا بیاد چی؟     خوب یه کم ببین زود خاموشش میکنیم

دراز میکشم یه کم استراحت کنم و پویا مشغوله . نیم ساعت بعد می بینم نه خیر ول نمیکنه میگم: مامانی خاموشش کن بسه

ای بابااااااااا تو بخواب (میره صداشو صفر میکنه) بیا اینم صدای کم که تو آرون بخوابی

5ثانیه بعد میگم: پویا زیاد نیگاه کردی ها بابایی بفهمه ناراحت میشه

دستشو میزاره رو چشام میگه: بخوااااااااااااب بچه جان . دخترم ! بخواب....تو به سی دی پسرانه چیکار داری آخه؟؟؟؟

--------------------------------------------------------

مادر که باشی صبح باید هزار دلقک بازی در بیاری که دردونه ات خوشحال از خواب بیدار شه ومجبوری در حالی که لباس اداره پوشیدی و کیف پسرک رو حاضر کردی هی با این آدمکای لاکپشتهای نینجا و مرد عنکبوتی مبارزه کنی و زیر چشمی به چشای پسرت نیگاه کنی ببینی دارن باز میشن یا نه؟ مادر که باشی در اوج بی حوصلگی باید با حوصله ترین آدم روی زمین باشی و الکی الکی هر هر بخندی تا اونم بخنده .

از همه قشنگترش اینه که گاهی بین خواب و بیداری بهت بگه: مامانی زیاد خودتو خسته نکن اونا اسباب بازی ان . نمی جنگن که!بیا بخواب!

-------------------------------------------------------

وسایل مامان بزرگ رو آوردن خونه جدید پویا توی وانت هستش من از این بالا براش دست تکون میدم میگه: نگران نباش الان میام پیشتبغل وقتی تو هستی من نگران چی باشم آخه؟؟؟؟

-------------------------------------------------------

 چهارشنبه ها روز اسباب بازیه. هر روز صبح میپرسه: امروز چال شنبه اس؟؟؟

اگه بگم آره که دنیا بهشته وای که بگم نه ....چرا ؟؟؟هر روز هر روز میگی دوشنبه- سه شنبه-

تازه وقتی هم 4شنبه میشه کلی تجزیه و تحلیل میکنه یه اسباب بازی انتخاب کنه. این شاخش سفته میخوره به چشم بچه ها! این دستاش شل هست زود میشکنه! - این خیلی بزرگه بچه ها میترسن- این خیلی کوچیکه زود گم میشه- اونو که دیروز بردم(دیروز یعنی قبلا)- و خلاصه یه 45 دقیقه ای به تجزیه و تحلیل میرسه آخرشم با نق نق یکی رو میبره!!!!

----------------------------------------------------------

من پای سیستم نشستم و بهروز و پویا کنارم دارن نقاشی می کشن

هی میخوام حواسمو جمع نوشتن کنم

بهروز: مامان پویا موضوع نقاشی آزاده؟؟؟؟    میگم:اوهوم و ادامه میدم

پویا: مامان خط کش نداریم؟    نگاهی بهش میندازم منظورمو خوب می فهمه میخنده میگه ههه نداریم

بهروز: مامان پویا ماشینمو ببینین                من: واااااای بچه ها خودتون تنهایی نقاشی بکشین

آهنگو روشن میکنمم شاید ساکت شن میبینم نه بابا هی قر میدن هی با شعره میخونن

میگم : ساکت باشین ای بابا . پاشین برین تو حال

پویا: مامان دخلت دراومد؟  من:عصبانی   بهروز و پویا:قهقهههورا

----------------------------------------------------------------------------------------

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (19)

مامان ترنم
29 اردیبهشت 92 21:01
مبارک باشه. چه فرشته مهربون حواس پرتی. منم خدا رو شکر می کنم بابت داشتن دوستای خوب و شادی مثل شما.با خوندن پستهات واقعا لذت می برم.
مامان ترنم
29 اردیبهشت 92 21:07
بخوااااااااااااب بچه جان . دخترم ! بخواب....تو به سی دی پسرانه چیکار داری آخه؟؟؟؟ وافعا چکار داری آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ارغوان
29 اردیبهشت 92 21:26
م (خط خطی های خوانا)
29 اردیبهشت 92 22:57
با حال بود جانم پویا
مرد كوچك من
30 اردیبهشت 92 8:41
امان از دست مامانا كه براي بچه‌ها به هر ترفندي متوسل ميشن اما امان از حواس پرتي بي موقع
مهتاب
30 اردیبهشت 92 10:05
سلام مامان رقیه..
من مهتابم.وبلاگ حوای تو تنهاست.
یادمه خیلی وقت پیشا چندبار اومدی وبلاگم و خواهرانه راهنماییم کردی.
اومدم اینجا بهت بگم بچه بازی و حماقت رو گذاشتم کنار.پا مو از اون رابطه کشیدم بیرون و الان به لطف خدا و دوستای خوبم یه برگ جدیدی از زندگیم رو دارم ورق می زنم.
وبلاگ قبلیم حذف شد.
این آدرس جدیدمه.



خیلی خوشحالم مهتاب جان الان میام پیشت فداااااااات
آسمان آبي
30 اردیبهشت 92 12:21
به به به سلامتي و ميمنت. هم خونه جديد رو عرض مي كنم هر جشن بچه ها رو. ايشالا كه تا باشه از اين خبرهاي خوب خوب داشته باشيد. ارامش و اسايش و سلامتي و ....... در كنار هم. در ضمن خواهر عزيز اين روند خريد مرد عنكبوتي و ساير اقلام از اين قبيل تازه شروع شده. خودت رو آماده كن
آسمان آبي
30 اردیبهشت 92 12:22
به به به سلامتي و ميمنت. هم خونه جديد رو عرض مي كنم هم جشن بچه ها رو.
ايشالا كه تا باشه از اين خبرهاي خوب خوب داشته باشيد. ارامش و اسايش و سلامتي و ....... در كنار هم.
در ضمن خواهر عزيز اين روند خريد مرد عنكبوتي و ساير اقلام از اين قبيل تازه شروع شده. خودت رو آماده كن


یا خدا!!! خودت رحم کن
نسرین مامان باران
30 اردیبهشت 92 13:45
کو عکسهای جشن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟


پست پایین 2تاگذاشتم ازاونروز
elham
30 اردیبهشت 92 16:12
خیلی مامان خوبی هستی رقیه
خیلی مهربونی


میدونم هههههههههههههههه
مهتاب
30 اردیبهشت 92 16:41
منم لینکت کردم تا همیشه اسمت تو لیست بهترین دوستام بمونه


الهی من قررررررررربونت برم
مامان گلاب و هلنا جون
30 اردیبهشت 92 17:06
وای رقیه جون واقعا خوش به حالت که همچین ووجکی داری؟
به خدا هرکی یه فسقلی مثه پویا داشته باشه پیر نمیشه
کلی خندیدم کلی هم شاد شدم خدا پدر و مادرتو بذاره وسط بهشت
از طرف من پویا جون رو ببوس


الهی قربونت برم چقدر لطف داری تو
زهره
30 اردیبهشت 92 19:24
سلام رقیه جون خسته نباشید اپم
elham
31 اردیبهشت 92 13:40
ممنونم از لطفت عزیزم
نظر سنجی کجاست؟



پرشین بلاگ بود اینم آدرسش سالی یه بار گمونم نظر سنجی میزاره و وبلاگهای پرطرفدار انتخاب میشن هر نفر باید به 5وبلاگ رای بده من یکی از وبلاگام تو بودی
http://vote.persianweblog.com/
زی زی بانو
31 اردیبهشت 92 14:08
میگما اون ژست های خندش تو حلقم

عجب جیگریه بخدا

آخی کاش اونجا بودیم حداقل کمک کاری میتونستیم بکنیم...

جاهای دیگه که شرمندت شدیم...

میگم کجا نظر سنجی پرشین بید؟ من نمیدونم کجارو میگی. بهم ادرسشو بده

مرررررررررررررسی که بهم رای دادی


ممنونم ازت شکر خدا زیادن برای کمک .
پرشینبلاگ بود اینم آدرسش سلی یه بار گمونم نظر سنجی میزاره و وبلاگهای پرطرفدار انتخاب میشن هر نفر باید به 5وبلاگ رای بده من یکی از وبلاگام تو بودی
http://vote.persianweblog.com/
دو دانشجو
1 خرداد 92 19:01
سلام عزيزم. واي دلمون برات تنگ شده بود. توخوبي پوياجووون؟ خداكنه هميشه شاد و خوشبخت باشيد.
براي ماهم دعا كنيد. پوياجووون نقاشيت خيلي قشنگ بود. آفرين. راستي داريد خونه عوض مي كنيد ديگه؟


ممنونم از جفتتون.آره عزیزم میریم خونه خودمون
بهار
1 خرداد 92 23:19
آخ فداي اون شيرين كاريهات خاله جون دلم برات اندازه ي يه ذره شده بود واسه اين شيريني هات خيلي دوستون دارممممممممممممممممم فداتون شمممممممممممممممممم ( آقا پويا و مامان ) ماچچچچچچ


ای جوووووووووووووووووون دلم
مامان نازدونه ها
2 خرداد 92 10:23
قربون اون نگاه معصوم رو به آسمونش برم من خوشحالم که فعلن خدا براتون علل الحساب این خونه رو آماده نشستنتون کرد تا اون دنیا که ویلای اختصاصیتون رو بهتون بده
کادوی پویا جون هم مبارکش باشه ومیبوسمش


ممنونم ازت عزیییییییییز و مهربون همیشگی
مامان یاشار
6 خرداد 92 22:40
بچه جان دخترم خوب راست میگه دیگه بزار مسائل پسرونه رو خودش با باباش حل میکنه دیگه. یعنی میخوام قورتش بدم. جیگرشو که بالاخره این جشن رسید و پویا جونم لباس رو پوشید و شعرش رو خوند. دست فرشته مهربون درد نکنه که همونی رو که دلش میخواست براش گرفته بود. دلم براتون تنگ شده بود خیـــــــــــــــــــــــــــلـــــی


بووووووووووووووووس خیلی