جشن پایان سال مهد
بچه ها سلام پست قبلی عکس تنهاست
واما جشن:
گفته بودن کادو ها رو خودتون تهیه کنین. منم یه روز که مهدی و پویا خونه ما بودن بهشون گفتم بچه ها وقتی برین جشن و شعراتونو قشنگ بخونین فرشته ی مهربون براتون جایزه میاره . حالا بگین چی م یخواین اون داره از آسمون نیگاتون میکنه همونو براتون میخره . دوتایی روشونو به آسمون کردن و مهدی بللللللللند گفت:یه هواپیمای گنننده گنننننده وپویا بلننندتر: مرررررررد عنکبوتییییییییییییییییییی .وبا هم خندیدن و بی توجه به من داشتن صحبت میکردن که: مهدی، اگه شعرامونو بلندتر و بلندتر بخونیم فرشته ی مهربون اسباب بازی بزرگتر وبزرگتر میاره و.....
این شد که به آبجی هم اطلاع داده شد و فرشته های مهربون رفتن و جایزه های سفارش داده شده رو خریدن (طفلی بابایی رو فرستادم آدرس مغازه رو هم بهش دادم رفته از همون مغازه دقیقا همون جعبه ای که خودت قبلا دیده بودی رو خریده)
-------------------------------------------------------
ظهر که از مهد برگشتیم بهش گفتم بخواب که اگه نخوابی عصری جشن بی جشن .
میگه:آخه خوابم نمیاد به زول بخوابم؟
آره به زور بخواب. کنارش دراز کشیدم و چشاشو بست. منم بلند گفتم :فرشته ی مهربون ببین پویا چه پسر خوبیه ! وقتی بیدار شد یه بستنی بزرگ بزاری تو دستش . آروم از زیر ملاف با چشمای بسته میگه: مرد عنکبوتی رو نگفتی! بگو اونم بیارهومنم دوباره به سمت آسمون! وقتی هم رفت جشن شعراشو خوووند جایزه اش رو بهش بده.... نه! بگو مررررد عنکبوتی رو بهش بده
بیدار شده میگه: مامان چشمام باز نمیشه تو دستمو ببینم دیدم ای وای یادم رفته کلا بدو رفتم بستنی آوردم گذاشتم کنار دستش میگم اااا پویا این چیه اینجا مامانی؟ میگه:شاید مرد عنکبوتی باشه!!!!!
-------------------------------------------------------
من و پویا راهی جشن شدیم و بابایی هم قول داد بیاد و پسرکم رو ببینه. مهدی هم با خاله زهرا وآقا مصطفی اومده بود و مامان و بابا و ریحانه وسطای جشن اومدن.(می بینین ؟اون ساعت روز وقت استراحت این زن و شوهر بود ولی مهدی رو آورده بودن چون مامانش نمیتونست با ریحانه از اول تا آخر جشن بیاد!چقدررر ما خانوادتا خوبیم آخه !!! )
خلاصه وقتی که میومدن این سمت پرده لحظه ی اول فقط دنبال مامانو بابا ها می گشتن و بعد با خوشحالی تمام شعر میخوندن. کلی پسرکم برای بابایی دست تکون داد و صد البته خاله زهرا هم براشون بوس می فرستاد و اونا هرهرمیخندیدن. خدایا خاله زهرا رو همیشه خوشحال نگه دار نزار غم این آبجی کوچیک و مهربونم رو ببینیم.
شعراش رو اونقدددددر قشنگ خوند که من در حین فیلم برداری اونقددددر ذوق میکردم که خدا میدونه. بچه ی 4 ساله ی من اون بالا روی سن بود و با اعتماد به نفس کامل بلند بلند شعرش رو میخوند و گاهی نگاهش به آسمون بود و میخواست مطمئن بشه از اینکه فرشته ی مهربون می بینتش! خدایا نگاههای معصوم پسرم که به اون بالاست رو بپذیر. تقویت کن. آرومش کن.قویش کن و برگردون به سمت زمین. کمکش کن همیشه قوی و موفق باشه.
وقت نمایش شد و یه پسرک با لباس قهوه ای با یه تاج و یه نوک هی برای من دست تکون میداد و من ذوق میکردم.هی نوکش رو به مامانی نشون میداد و چشماشو به علامت رضایت می بست و باز می کرد. ای جااااااااانم.
مدیر مهد گفت تو بهشت یه ویلایی هست! خخخخخ مخصوص پدرومادرایی که برای شادی فرزندانشون تلاش کردن. مخصوصا تا 7 سالگی . به زهرا میگم اگه خونتون دیر آماده میشه نگران نباش جوش نزن از همون ویلاهه یه اتاق میدم علی الحساب با دلبرت توش زندگی کن حالشو ببر.
آخرای جشن بابایی رفت چون جلسه داشتن تودانشگاه و من و تو پیاده خیابون معلم رو اومدیم تا نزدیکای خونه و تو فقط با همون شخصیتها بازی میکردی به قول یکی از رهگذرا با خودت درگیر بودی. و من تونستم تمام مغازه های تزئینی روببینم و یه چیز میزایی برای خونه جدید بخرم . حالشو ببرم.
خدایا این آرامش و شادی رو از ما مگیر. می دونم که تو این اوضاع می تونم خیلی نداشته ها رو بگم و نق بزنم ولی میگم: من همه چی دارم! شکرت خدا
شیرین کاری ها ادامه مطلب
بابایی گفته اجازه نداره سی دی بن تن نیگاه کنه چون خیلی وحشیه خداییش! جالبه همون هیولاها مثلا دارن آدما رو نجات میدن و کارای خوب میکنن .من نمیدونم چرا مثلا اونایی که کار خوب میکنن رو لااقل با یه چهره ی خوب نشون ندادن تو این سی دی! تازه آبجیم میگه یکی از شاگرداش گفته:خانووووم شما میدونین بن تن همون خداست! چون همه رو نجات میده.....بگذریم.
بابایی نیست و پویا خیلی نق میزنه منم میگم آروم باش اجازه میدم یه کم بن تن ببینی .اگه بابا بیاد چی؟ خوب یه کم ببین زود خاموشش میکنیم
دراز میکشم یه کم استراحت کنم و پویا مشغوله . نیم ساعت بعد می بینم نه خیر ول نمیکنه میگم: مامانی خاموشش کن بسه
ای بابااااااااا تو بخواب (میره صداشو صفر میکنه) بیا اینم صدای کم که تو آرون بخوابی
5ثانیه بعد میگم: پویا زیاد نیگاه کردی ها بابایی بفهمه ناراحت میشه
دستشو میزاره رو چشام میگه: بخوااااااااااااب بچه جان . دخترم ! بخواب....تو به سی دی پسرانه چیکار داری آخه؟؟؟؟
--------------------------------------------------------
مادر که باشی صبح باید هزار دلقک بازی در بیاری که دردونه ات خوشحال از خواب بیدار شه ومجبوری در حالی که لباس اداره پوشیدی و کیف پسرک رو حاضر کردی هی با این آدمکای لاکپشتهای نینجا و مرد عنکبوتی مبارزه کنی و زیر چشمی به چشای پسرت نیگاه کنی ببینی دارن باز میشن یا نه؟ مادر که باشی در اوج بی حوصلگی باید با حوصله ترین آدم روی زمین باشی و الکی الکی هر هر بخندی تا اونم بخنده .
از همه قشنگترش اینه که گاهی بین خواب و بیداری بهت بگه: مامانی زیاد خودتو خسته نکن اونا اسباب بازی ان . نمی جنگن که!بیا بخواب!
-------------------------------------------------------
وسایل مامان بزرگ رو آوردن خونه جدید پویا توی وانت هستش من از این بالا براش دست تکون میدم میگه: نگران نباش الان میام پیشت وقتی تو هستی من نگران چی باشم آخه؟؟؟؟
-------------------------------------------------------
چهارشنبه ها روز اسباب بازیه. هر روز صبح میپرسه: امروز چال شنبه اس؟؟؟
اگه بگم آره که دنیا بهشته وای که بگم نه ....چرا ؟؟؟هر روز هر روز میگی دوشنبه- سه شنبه-
تازه وقتی هم 4شنبه میشه کلی تجزیه و تحلیل میکنه یه اسباب بازی انتخاب کنه. این شاخش سفته میخوره به چشم بچه ها! این دستاش شل هست زود میشکنه! - این خیلی بزرگه بچه ها میترسن- این خیلی کوچیکه زود گم میشه- اونو که دیروز بردم(دیروز یعنی قبلا)- و خلاصه یه 45 دقیقه ای به تجزیه و تحلیل میرسه آخرشم با نق نق یکی رو میبره!!!!
----------------------------------------------------------
من پای سیستم نشستم و بهروز و پویا کنارم دارن نقاشی می کشن
هی میخوام حواسمو جمع نوشتن کنم
بهروز: مامان پویا موضوع نقاشی آزاده؟؟؟؟ میگم:اوهوم و ادامه میدم
پویا: مامان خط کش نداریم؟ نگاهی بهش میندازم منظورمو خوب می فهمه میخنده میگه ههه نداریم
بهروز: مامان پویا ماشینمو ببینین من: واااااای بچه ها خودتون تنهایی نقاشی بکشین
آهنگو روشن میکنمم شاید ساکت شن میبینم نه بابا هی قر میدن هی با شعره میخونن
میگم : ساکت باشین ای بابا . پاشین برین تو حال
پویا: مامان دخلت دراومد؟ من: بهروز و پویا:
----------------------------------------------------------------------------------------