عکس و سخن
روزی یکبار پویا به یه حالت خاصی میرسه! ینی دوووور تا دووور خونه رو قدم میکنه و با خوش یه چیزی میگه و می خنده و فقطططط راه میره راه میره و به هیچی توجه نمیکنه و اصلا رو هواس! یه بار با خودش داره یه چیزی میگه و می خنده و همینجور راه میره میگم: پسرم داره به چی فکر میکنه؟
پ:به یه چیزایی م: مثلا چی؟
پ: به اینکههههه وقتی من بزرگ بشم سبیل در میارم....مو درمیارم!!!!!! میشم بابابزرگت !!!!
------------------------------------------------
عاقا ما بساط داریم تازگیا . این بچه میره پایین خونه ی مامان بزرگ . یا بالا خونه ی عموش و بر نمیگرده خونه . شب مهمون اومده بود هی میرفتیم دنبالش که بچه بیا بالا اینا اومدن تو رو هم ببینن و هی داد میزد که نمیخوام بیام مامان بد!! دندونت میکنم بییییی خوووودا
یه بار با صدرا(پسرعمه) اومده بالا هی بحث و دعوا بابایی میگه صدرا بره پیش مامانش برمیگرده . پویا در حالی که انگشتشو تو هوا می چرخونه: اگههه رفت و اونجا موووند من میدونم و توووو
بابا: من کف آشپزخونه:
-------------------------------------------------
آی این بچه غذا نمیخوره..دیوونه کرده منو. میگم بچه بیا بخور بیا بخوووووووور
پویا: جوووون تو نمیخورم جوووووووووون تو
-------------------------------------------------
خداروشکر ساعت و شخصیتهای بن تن به همین سرعت تکراری شدن و دیگه باهاشون بازی نمیکنه! اونوقت میگن چرا اینقد برای این بچه اسباب بازی میخری.....
--------------------------------------------------
میگم: پویایی تو مهد جدید رفتی تا حالا دسشویی؟
پ:نه نرفتم (صبحها کم کم 3بارمیره تو خونه)
م: خوب برو مامانی چرا نگهشون میداری کار خوبی نیست
پ: آخه چیکار کنم ؟جیشام هنوز نیومده بودن داشتن نامه میخوندن!!!!!
--------------------------------------------------
آخر شب دراز کشیدیم مثل همیشه دارم کارای زشتی که درطول روز انجام داده رو بهش میگم و میگم که نباید اینجوری کنه و....
پویا: ماماااااااااان مثل من حرف بزن، جدید باش جدیییییییید!!!!
--------------------------------------------------
میگه من داداش ندارم میگم خوب میخوای بریم یه پدرام بخریم؟
پ:نه!!! پدران زشته!
خوب تو که هنوز ندیدیش از کجا میدونی آخه؟
پ:چرا خودم بزرگ شدشو تو مهدکودک دیدم .اینم بزرگ بشه شبیه همون پدران مهدکودک میشه اون خیلی حالت بدیه!!!!!
به خدا از ساعت 8 نشستم دوبار اینا رو آپلود کردم باز الان که رفتم تو وبلاگ می بینم ضربدر زده نشون نمیده عجب حالیه به غران
یه روز اومده سرکار مامانی و به قول خودش آقای اداره شده
یعععععععع کووووووووووووف
پویا و النا
اییییییییییییی بابا عکس نگیر اینقد
از حموم اومدن شازده
هدیه هایی که تا حالا گرفتیم
میزش
گربه هاش
این استیکرو تو اتاق پویا زدم
اینم تو اتاق خواب