پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

عکس و سخن

1392/3/13 10:31
نویسنده : مامانی
928 بازدید
اشتراک گذاری

روزی یکبار پویا به یه حالت خاصی میرسه! ینی دوووور تا دووور خونه رو قدم میکنه و با خوش یه چیزی میگه و می خنده و فقطططط راه میره راه میره و به هیچی توجه نمیکنه و اصلا رو هواس! یه بار با خودش داره یه چیزی میگه و می خنده و همینجور راه میره میگم: پسرم داره به چی فکر میکنه؟

پ:به یه چیزایی            م: مثلا چی؟        

پ: به اینکههههه وقتی من بزرگ بشم سبیل در میارم....مو درمیارمتعجب!!!!!! میشم بابابزرگت !!!!

------------------------------------------------

عاقا ما بساط داریم تازگیا . این بچه میره پایین خونه ی مامان بزرگ . یا بالا خونه ی عموش و بر نمیگرده خونه . شب مهمون اومده بود هی میرفتیم دنبالش که بچه بیا بالا اینا اومدن تو رو هم ببینن و هی داد میزد که نمیخوام بیام مامان بد!! دندونت میکنم بییییی خوووودا

یه بار با صدرا(پسرعمه) اومده بالا هی بحث و دعوا بابایی میگه صدرا بره پیش مامانش برمیگرده . پویا در حالی که انگشتشو تو هوا می چرخونه: اگههه رفت و اونجا موووند من میدونم و توووو شیطان

بابا:تعجببغل                      من کف آشپزخونه:قهقهه

-------------------------------------------------

آی این بچه غذا نمیخوره..دیوونه کرده منو. میگم بچه بیا بخور بیا بخوووووووور

پویا: جوووون تو نمیخورم جوووووووووون تو

-------------------------------------------------

خداروشکر ساعت و شخصیتهای بن تن به همین سرعت تکراری شدن و دیگه باهاشون بازی نمیکنه! اونوقت میگن چرا اینقد برای این بچه اسباب بازی میخری.....

--------------------------------------------------

 میگم: پویایی تو مهد جدید رفتی تا حالا دسشویی؟

پ:نه نرفتم (صبحها کم کم 3بارمیره تو خونه)

م: خوب برو مامانی چرا نگهشون میداری کار خوبی نیست

پ: آخه چیکار کنم ؟جیشام هنوز نیومده بودن داشتن نامه میخوندن!!!!!

--------------------------------------------------

آخر شب دراز کشیدیم مثل همیشه دارم کارای زشتی که درطول روز انجام داده رو بهش میگم و میگم که نباید اینجوری کنه و....

پویا: ماماااااااااان مثل من حرف بزن، جدید باش جدیییییییید!!!!

--------------------------------------------------

میگه من داداش ندارم میگم خوب میخوای بریم یه پدرام بخریم؟

پ:نه!!! پدران زشته!

خوب تو که هنوز ندیدیش از کجا میدونی آخه؟

پ:چرا خودم بزرگ شدشو تو مهدکودک دیدم .اینم بزرگ بشه شبیه همون پدران مهدکودک میشه اون خیلی حالت بدیه!!!!!

 

 به خدا از ساعت 8 نشستم دوبار اینا رو آپلود کردم باز الان که رفتم تو وبلاگ می بینم ضربدر زده نشون نمیده گریه عجب حالیه به غران

یه روز اومده سرکار مامانی و به قول خودش آقای اداره شده

 

یعععععععع کووووووووووووف

 

پویا و النا

 

اییییییییییییی بابا عکس نگیر اینقد

 

از حموم اومدن شازده

 

 

هدیه هایی که تا حالا گرفتیم

 

میزش

 

گربه هاش

 

این استیکرو تو اتاق پویا زدم

اینم تو اتاق خواب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (20)

سهیلا مامان پارساطلا
12 خرداد 92 10:23
بسیار زیباست امیدوارم همیشه لحظات شاد و خوشی داشته باشید
مامان نازدونه ها
12 خرداد 92 13:21
((: ای جان دلم ببین خواسته ش از یه برادر داشتن چیه همونجور براش درست کن تا اینکه یه پدران بیاری که باب سلیقه ش نباشه مگه نمیدونی احترام بابابزرگ خونه تون از همین الان واجبه عکسها هم هنوز باز نشدند منتظرم ببینم نشونشون میده یا نه
مامان نازدونه ها
12 خرداد 92 13:41
جیگر خودشو اداهای تو عکسهاش هدیه ها هم مبارکت باشه عزیزم قشنگ بودند
زی زی بانو
12 خرداد 92 14:27
به هیچی توه نمیکنه و اصلا رو هواس! : توجه.


آخی چه جیگریه.... میدونی الان تعریفات برام یه معنی دیگه داره رقیه !


قربونت بشم من زینب خوبم حس شیرین مادری مبارکت باشه عزیزم
زی زی بانو
12 خرداد 92 14:28
میشم بابابزرگت
زی زی بانو
12 خرداد 92 14:29
متوجه منظورش نشدم این تیکه

پ: آخه چیکار کنم ؟جیشام هنوز نیومده بودن داشتن نامه میخوندن!!!!!


زینب جان ینی جیشاش یه جایی مشغول بودن کار اداری ای چیزی داشتن احتمالا !!!! وقت نشده بیان!!!
زی زی بانو
12 خرداد 92 14:30
زی زی بانو
12 خرداد 92 14:31
رقیه دیدی خودم هنوز باورم نمیشه !!! یعنی من الان بچه دارم !!!!!


پس چی؟بله که بچه داری مامان زی زی
مامان خونه×
12 خرداد 92 16:14
سلام مامان جون
چه پسملی داری الهههههههههههههههی
خدا نگهدارش باشه ایشاله


مرسی عزیزمممممممممم
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
12 خرداد 92 18:48
سلام گل پسر شیرین زبون سلام مامان رقیه مهربون همه چیزتون مبارک باشه قول داده بودی از خونه عکس بذاریااااااااااااااااا خصوصی
رضوان
12 خرداد 92 23:26
وااااااااااااااااااای الهی قربون این همه شیرین زبونیاش با خوندن تک تکشو ن دلم اب شد هزااااااااااااااااااااااار ماشالااااااااااااا واسه پویا گلی
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
13 خرداد 92 11:10
سلام سلام رقیه جون بیا تو وبلگم کارت دارم (بازی وبلاگی)
مامان پارسا
13 خرداد 92 13:07
پسرتون خيلي شيرين زبونه خدا حفظش كنه براتون


بووووووووووووس
مامان نازدونه ها
13 خرداد 92 13:38
به امید براورده شدن خواسته ی یازده حرفیت


آمین
زهره
13 خرداد 92 15:11
سلام رقیه جون دلم برات تنگ شده بود گفتم بیام بهت سر بزنم پویا جون خوبه


خوبه زهره ی خوبم ممنونم ازت
مامان یاشار
13 خرداد 92 18:54
وای رقیه جونم زود زود بیا از شیرین زبونیای عشقم بنویس که کلی کیف کنم. امروز کلی دلم گرفته بود الان که اینا رو خوندم قشــــــــنـــــــگ سر حال شدم. سعی کن امشب مثلاً یه کم جدید بشی و از قول من بچلونیش کادوهاتون هم مبارک خیلی خوشگلن. استیکرها هم هر دوشون خوشگل بودن. خیلی مبارک باشه


ازت ممنونم نسترن جان . والا ما لااقل به راهنمایی دبیرستان که رسیدیم به مامانمون میگفتیم جدید باش این فسقلی از 4 سالگی شروع کرده!
من دخملی با کامی جونم
17 خرداد 92 14:51
سلام خوبی من چندین بار لینک عکسا رو چک کردم ولی مشکلی نداشتن دیگه اینکه اکثر بچه ها عکسا رو دیدن بیا یه بار دیگه سعی کن شاید تونستی ببینی
مردمطلقه روانی
18 خرداد 92 12:48
مجبور شدم کامنت بازی رو اینجا بذارم ببخشید آخه کامنت دونی رو میارین میذارین توزیرزمین نمیگین منه پیرمرد چطوری اینهمه رابیام؟ بعدشم اگه من بتونم یه روز نامرئی بشم آیییییییییی میدونم با این مادرزنه چیکار کنم ،چه بلایی سرش بیارمممم
بهار
18 خرداد 92 20:04
سلامممممممم . واااااي كه دلم براتون تنگيده بووووووووووود . اما شما كه اصن نمي گين بهاريم بوده يا نه ؟؟؟
واقعا كككككككككككهههههههه
نگفتين چند هفتسنت كامنت نمي ذاره مرده يا زندست /؟؟؟؟؟؟؟



آخه بهار جان تو که وبلاگ نداری ایمیلم نمیزاری من چجوری حالتو بپرسم؟
بهار
19 خرداد 92 9:22
ff_2013@meylfa.com