روزهای رمضان
مادر که باشی تو اوج خواب و عطش وقتی که با خودت میگی حتی اگه قراره امام زمان ظهور کنه کاشکی یه 10دقیقه مجال بده چشام بسته شن و استراحت کنم!!! باید پاشی و به دردونه ات آب بدی.
مادر که باشی وقتی چشمات از شدت ضعف داره سیاه و تاریک میشه مجبوری بلند شی یه کاغذ رو تیکه تیکه کنی بشه پول. با پسرت که حالا شده آقای کتاب فروش بازی کنی و ازش کتاب بخری! تازه هنوز ناز کنه و غر بزنه باهات و تو نازشو بخری.....
مادر که باشی بااااید از حق عادی خودت بگذری و اوقاتت رو صرف خونه و بچه و...بکنی. باید وقتایی که بقیه استراحت میکنن یا تلویزیون می بینن یا به کارای شخصیشون میرسن تو آشپزخونه مشغول پخت و پز و ...باشی
مادر که باشی وقتایی که دلت میخواد از ته دل بخوابی وهیچ دغدغه ای نداشته باشی همش یه استرسی ته دلت هست که مبادا بچم بره تو بالکن بره روصندلی و اتفاقی براش بیافته...وباعث میشه هر چند دقیقه یکبار ناخودآگاه سرتو بلند کنی و نیگاش کنی حتی اگه نمیبینیش صداش بزنی که پسرم کجایی مامانی؟وتا وقتی صداشو نشنوی آشوب دلت تموم نمیشه
مادر که باشی خیلی وقتا مجبور میشی هیچ چیز دیگه ای نباشی ......
---------------------------------------------
بهش گفتم هر کسی وسایل خودشو باید جمع کنه حتی اگه چیزی میخوری هم باید خودت بشقاب یا لیوانشو جمع کنی ببری آشپزخونه.
پویا: مامااااااااااااااان یه لحظه میای کار مخصوص دارم
مگه تو مامان نیستی؟ چرا هستم
پس این ماشین من اینجا تو آشپزخونه چیکار میکنه؟ شاید میخوای بگی هر کسی! باید ماشینشو هم جمع کنه !!!
من: پ ن پ اگه میگی اسباب بازیاتم من جمع کنم برات؟؟؟
پویا: نخواستم خودم میبرم میزارم اتاقم مرتب بشه هر کی بیادم بهش میگم وسیلتو(وظیفتو) انجان(انجام) نمیدی و در حین رفتن به سمت اتاقشم با حالت طلبکارانه با خودش تکرار میکنه: پپ پپ (پ ن پ) خخخخخخ
------------------------------------------------
پسر عموش اومده پایین پیش ما دوتا کتاب رنگ آمیزی گذاشتم جلوشون میگم رنگ کنین به همدیگه هم کاری نداشته باشین .
بعد از 2ثانیه صدای جرتتتتتت دادن کتاب بلند میشه و پشت سرش:
مامااااااااااااان چرا این کتابو دادی به رضا؟من به این کتاب اعتماد داشتم!!!!! ببین پارش کرد.....
------------------------------------------------
ظهر میخوابه و بیدار نمیشه .هر چی صداش کردم پانمیشه رفتم بستنی آوردم گذاشتم کنارش میگم هر وقت پسرم بیدار شد این بستنی رو بهش بدم بخوره
یه چش باز یه چش بسته پاشده بستنی رو برداشته شروع کرده به خوردن .یه لحظه بهم نیگاه کرد دید دارم میخندم بهش
تو همون حالت خماری میگه: حرکت خوبی بود مامان آفرین
-------------------------------------------------
پویا کوچولو
اینا رو اینجوری میکنم پسرکم با عشق میخوره
و با خودش تکرار میکنه:
یه نوووون یه پنییییر حالا خیااااارسبببببز بپر تو دهن
شنبه با پست جدید میام و احتمالا عکس جدید
التماس دعا تو این روزای گرم و نورانی