پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

روزهای رمضان

1392/5/2 10:43
نویسنده : مامانی
316 بازدید
اشتراک گذاری

مادر که باشی تو اوج خواب و عطش وقتی که با خودت میگی حتی اگه قراره امام زمان ظهور کنه کاشکی یه 10دقیقه مجال بده چشام بسته شن و استراحت کنم!!! باید پاشی و به دردونه ات آب بدی.

مادر که باشی وقتی چشمات از شدت ضعف داره سیاه و تاریک میشه مجبوری بلند شی یه کاغذ رو تیکه تیکه کنی بشه پول. با پسرت که حالا شده آقای کتاب فروش بازی کنی و ازش کتاب بخری! تازه هنوز ناز کنه و غر بزنه باهات و تو نازشو بخری.....

مادر که باشی بااااید از حق عادی خودت بگذری و اوقاتت رو صرف خونه و بچه و...بکنی. باید وقتایی که بقیه استراحت میکنن یا تلویزیون می بینن یا به کارای شخصیشون میرسن تو آشپزخونه مشغول پخت و پز و ...باشی

مادر که باشی وقتایی که دلت میخواد از ته دل بخوابی وهیچ دغدغه ای نداشته باشی همش یه استرسی ته دلت هست که مبادا بچم بره تو بالکن بره روصندلی و اتفاقی براش بیافته...وباعث میشه هر چند دقیقه یکبار ناخودآگاه سرتو بلند کنی و نیگاش کنی حتی اگه نمیبینیش صداش بزنی که پسرم کجایی مامانی؟وتا وقتی صداشو نشنوی آشوب دلت تموم نمیشه

مادر که باشی خیلی وقتا مجبور میشی هیچ چیز دیگه ای نباشی ......

---------------------------------------------

بهش گفتم هر کسی وسایل خودشو باید جمع کنه حتی اگه چیزی میخوری هم باید خودت بشقاب یا لیوانشو جمع کنی ببری آشپزخونه.

پویا: مامااااااااااااااان یه لحظه میای کار مخصوص دارم

مگه تو مامان نیستی؟ چرا هستم

پس این ماشین من اینجا تو آشپزخونه چیکار میکنه؟ شاید میخوای بگی هر کسی! باید ماشینشو هم جمع کنه !!!

من: پ ن پ اگه میگی اسباب بازیاتم من جمع کنم برات؟؟؟

پویا: نخواستم خودم میبرم میزارم اتاقم مرتب بشه هر کی بیادم بهش میگم وسیلتو(وظیفتو) انجان(انجام) نمیدی شیطان  و در حین رفتن به سمت اتاقشم با حالت طلبکارانه با خودش تکرار میکنه: پپ    پپ  (پ ن پ)     خخخخخخ

------------------------------------------------

 پسر عموش اومده پایین پیش ما دوتا کتاب رنگ آمیزی گذاشتم جلوشون میگم رنگ کنین به همدیگه هم کاری نداشته باشین .

بعد از 2ثانیه صدای جرتتتتتت دادن کتاب بلند میشه و پشت سرش:

مامااااااااااااان چرا این کتابو دادی به رضا؟من به این کتاب اعتماد داشتم!!!!! ببین پارش کرد.....

------------------------------------------------

ظهر میخوابه و بیدار نمیشه .هر چی صداش کردم پانمیشه رفتم بستنی آوردم گذاشتم کنارش میگم هر وقت پسرم بیدار شد این بستنی رو بهش بدم بخوره

یه چش باز یه چش بسته پاشده بستنی رو برداشته شروع کرده به خوردن .یه لحظه بهم نیگاه کرد دید دارم میخندم بهش

تو همون حالت خماری میگه: حرکت خوبی بود مامان آفرینخنده

-------------------------------------------------

پویا کوچولو

    اینا رو اینجوری میکنم پسرکم با عشق میخوره

و با خودش تکرار میکنه:

یه نوووون   یه پنییییر حالا خیااااارسبببببز بپر تو دهنماچ

شنبه با پست جدید میام و احتمالا عکس جدید

التماس دعا تو این روزای گرم و نورانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (13)

مامان ترنم
2 مرداد 92 11:58
آخه ماماني وسيله(وظيفه ) تو رو بايد پسري انجان(انجام ) بده؟؟؟؟


هههههههههههههع
مامان ترنم
2 مرداد 92 11:59
حركتهات منو كشته.
مامان ترنم
2 مرداد 92 12:07
قربون اين پسر شيرين زبون.
رقيه جون كلي عشق مي‌كنم وقتي ميام به وبلاگتون.


منم کلی عشق میکنم وقتی تو میای وبلاگمون
مرضی
2 مرداد 92 15:34
عالی بود
مامان یاشار
2 مرداد 92 15:38
خدا قوت خواهر. خدا برات همیشه حفظش کنه که با یه لبخندش انگار نه انگار که خسته بودی. یادت رفت بگی مادر که باشی میتونی از 24 ساعت به اندازه 48 ساعت آدمهای دیگه استفاده کنی و خودت هم نفهمی چه جوری اینهمه کار انجام دادی و تازه نصفه شبی هم که کارت داشته باشه باز هم بتونی بهش رسیدگی کنی. خدا همشون رو خودش حفظ کنه. طاعاتت قبول. التماس دعا. زودی بیا عکسای جدید بزار. مطمئن باش به تو که تند تند سر میزنم حتی اگه بی صدا باشم


عزیزممممممممممممممم .
رادمهر و مامان
3 مرداد 92 8:06
رقیه جون بهترینها رو برات آرزو میکنم.خیلی وقت بود بهتون سر نزده بودم ببوس قند عسلتو


ازت ممنونم
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
3 مرداد 92 12:01
واقعا مادر بودن سخته دلم واسه خودم سوخت قربون حرف زدنت
دل آرام
3 مرداد 92 12:51
سلام طاعات و عباداتتون قبول, ما فقط امیدمون اینه که خدای مهربونمون این فداکاری های مادر هارو میبینه و صد البته بی پاداش نمیذاره ,خداقوت مادر فداکار
elham
4 مرداد 92 2:44
حرکتی خوبی بود آفرین
زی زی بانو
4 مرداد 92 14:07
مثل همیشهههههههههههههه
حامد
5 مرداد 92 10:40
سلام
نه منظورم اینکه هنوز به اون صورت وابسته اش نشدم
ممنون که دعا کردید.


میدونم بابا.شوخی کردم
مرد كوچك من
6 مرداد 92 9:23
سلام عزيزم
واقعا مادری كردن سخته و تو گرما ماه رمضون سخت تر


اوهوم
محمد
7 مرداد 92 19:50
سلام یه خانم معلنه اسمش سمیه هست واقعا شبیه اید راستی عکس پسرتون لود نمیشه