پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

طاعات قبول

1392/4/24 9:50
نویسنده : مامانی
412 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بچه ها مامانا خوبین همه؟

نماز و روزه هاتون قبول باشه و خدا به همه ی اونایی که از ته دل دوست دارن روزه بگیرن توان بده که به این گرما غلبه کنن

روزها عادیه . میریم سرکار. برمیگردیم . یه چیزی میدم پویا بخوره بعد من دراز میکشم و چشام تاریک روشن میشه هی اون میگه مامان...مامان....آخ روز دوم ماه رمضون بود یکی دوتا از دستوراتشو اجرا کردم بعدی رو که گفت منم ظارها گفتم: ای باباااااااا نیشخند     بعدش چی شد؟؟؟ 10دقیقا سکوت مطلق . بعدش: مامان ببخشید یه لحظه میای ؟ای بابا نگی باشه؟؟؟قلبماچ منم کلی قربون صدقه اش رفتم از اونی که بود هم لوس تر شد کلا سوارم شد نگران

-----------------------------------------

یاد گرفته هر کاری رو خودش دوست داره از زبون ما میگه! مثلا: ظهر میرم در مهد دنبالش خودش هلاکه تشنه اس بستنی میخواد رو میکنه به من میگه: اگه میخوای بریم بستنی بخریم؟؟؟؟

یا میترسه بگه برام سی دی بزار که میگم بسه چقد می بینی؟؟؟ برمیداره میگه: مامان اگه تو میخوای که برم سی دی بزارم؟؟؟

مامان اگه میخوای تو کلمن یخ بنداز آبش گرم شده!

و....

-------------------------------------------

مامااااااااااااان اگه میخوای جیرچون بازی کنیم؟؟؟

من: چی بازی؟؟                پ: جیر چووووووووووون

کاملا مشتاق بلند شدم رفتم تو اتاقش میبینم جورچین  دستشه و داره میاد بیرون و تا منو دیده همون خنده ی همیشگی که جای بخیه اش چال میشه! و منم بغل

--------------------------------------------

از مهد تا خونه 3دقیقه راهه . ولی این راه رو با خریدن بستنی و خوردنش و حرف زدن الکی تبدیل میکنه به 30 دقیقه اونم تو آفتاب گرررم . دیروز میگم بیا بچه که الان میپزیم تو این گرما

میخنده میگه: بعدش همه ما رو سس میکنن(رومون سس میریزن) میخورن

بعد میبینن تومون خونه!!!!

تومون!رومون!!! فرهنگ لغتت تو حلقم مااااادررررهیپنوتیزم

-------------------------------------------

پویا خیییلی چیزا نمیخوره خیییلی چیزا . و اولین سبزی خوردن پویا در سن 4سال و 7ماهگی دربعداز ظهر 23/4/92 اتفاق افتاد

در نتیجه منم هی رو لقمه های تن ماهی سبزی میزاشتم میدادم دستش و میگفتم: پسرم دیگه بزررررگ شدههههه . سبزی میخوره.... عسلم دیگه سبزی میخوره.....

پویا: بسسه ساکت باش اینقد خوشحالی نکن با پسرت!عسلت!!!

 ومن درحالی که میخندم فقط با خودم میگم: تو نمیدونی که من حتی وقتی ج.ی.ش میکنی میگم خدایا شکرت که بچم راحت میتونه کارشو بکنه! ومشکلی نداره

وقتی خوابی و این پهلواون پهلو میشی میگم خدایا شکرت که میتونه .فلج نیست . مجبور نیس فقط یه جهت باشه و بعد بیدار شدن هم من اینور اونورش کنم! خدایا شکر که لذت غلط زدن تو خواب رو میچشه!

وقتی می دوی و از سروکولم بالا میری آروم به دست و پاهات دست میزنم و میگم خدایا ممنونم که سالمن

وقتی به همه چیز نیگاه میکنی و هزار مطلب جدید فقط با نگاه کردن یادمیگیری از ته دل رو به قبله میگم خدایا ممنونم که پسرم میبینه چشم هیچ بچه ای رو تاریک نکن .که صدای بچه هارو بشنوه که دارن بازی میکنن و نتونه.... که خیلی سخته

خوشحالم مادر جان . آره اینقد باپسرم عسلم خوشحالم مشکلیه؟؟؟؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (21)

شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
24 تیر 92 10:29
انشالا همیشه با پسرت عسلت خوشحال باشی گلم
رقیه جون اگه میخوای ی ماچ از چال گونش واسه من بکن

مامان ترنم
24 تیر 92 11:18
خيلي آخر پستت قشنگ بود. واقعا از خوندنشون لذت بردم. و با تك تك جمله‌هات منم براي گل پسرت و دختر خودم و همه بچه‌ها گفتم خدايا شكرت.


واقعا شکرت
دیشب احسان علیخانی به اون پسره میگه نسل شما نسل خوبیه ما وقتی گم میشدیم بعد که پیدا میشدیم یک ساعت کامل میزدنمون!را میگفت ولی بچه های الان گم شدن وقتی پیدا میشن یک ساعت بوس و ناز و...
پارمیدا
24 تیر 92 16:52
سلام نماز روزه هاتون قبول.


شمام همچنین
elham
24 تیر 92 19:34
عزیزم
من هم وقتی از همسری چیزی میخوام میگم اگه تو فلان چیزی رو میخوای خوب بگیر


با این حساب طفلی عروسم فردا سرش با همین اگه تو میخوای ها کلاه خواهد رفت
مامان نازدونه ها
25 تیر 92 12:26
زبان شکرگذاریت همیشه گویا و شادیهات همیشگیجیگر خودشو جیر چون گفتنش


اسما
25 تیر 92 15:44
سلاملکم.نمازروزه هاتون قبول خانومی.الهی بگردم چ شیطونی شده ها
واقعا ها رقیه خیلی قشنگ نوشتی کلی لذت بردم.زیاداز این دبد فک نکرده بودم.مخصوصا امیر ک جریاناتشومیدونی.خدایا شکرتتتتتتتت
منم ازاین ب بعدمیگم خدایاشکرت که پسرم اینقدشیطونوخرابکاره و منم با این کمرناقص هی باید جم وجورکنم


همینطوره اگه امیر کمرش ناقص بود راضی بودی؟؟؟ بزار خرابکاری کنه
مامان خورشيد
26 تیر 92 13:34
قبول باشه و خوب بگذره برات. چقدر جمله هاي آخرت به دلم نشست ممنون.
دل آرام
26 تیر 92 14:45
سلام , طاعاتتون قبول ,چقدر زیبا نوشتین از مقدس ترین عشق عالم , ایام بکامتون
مرضی
26 تیر 92 18:18
خدا رو شکر خدا عسلت رو واست حفظ کنه
زی زی بانو
28 تیر 92 1:58
آخی چه عسلی داری شما :‏)‏ ایشالا خدا خفظش کنه واست. میدونستی این پستت یکی از بهترین پستهات بود ؟ عالی بود. عالی.




چه خوب اصلافکرشونمیکردم.میدونی چرا؟چون ازدل اومد


توت فرنگی
30 تیر 92 1:56
سلام مامان رقیه، بعد از مدتها امروز اومدم سر وقت وبلاگم ممنون که لینک کردین، منم لینک میکنم ، اما انگار نوشتن از یادم رفته،اما میام میخونمتون
حامد
30 تیر 92 10:24
نه هنوز به دنیا نیومده
آزاده
31 تیر 92 8:43
سودا
31 تیر 92 11:42
هي جانم عزيزكمممممممممممم
كي ميشه سودا زاده هم زبون بريزه؟؟؟؟؟


میریزه خوبشم میریزه عجله نکن
آسمان آبي
31 تیر 92 13:00
سلام به مامان رقيه عزيز.
طاعات شما هم قبول باشه خانومي ايشالا.
مدت ها بود آدرستون رو گم كرده بودم تا اينكه از روي ادرس وب قبلي دوباره به شما دست يافتم.
اولين سبزي خوردن پسرك هم مبارك باشه. پسر من هنوز هم سبزي نمي خوره متاسفانه


از دست این بچه ها. پدرومادر ما به ما میگفتن نخور نخور. ما باید همش به اینا بگیم بخور بخور هههههههههههه
elham
31 تیر 92 13:05
قربون تو و دل مهربونت بشم.
واسم دعا کن که خیلی محتاجم به دعا


چشم حتما
مرضی
31 تیر 92 15:53
سلام
علتش میدونی چیه رقیه جان
اخه اون همش به انگلیسی تایپ میکرد
یعنی فینگلیش
و همش به جای to مینوشت u
من ولی همه اسمسامو فارسی مینوشتم
موقعی که داشتم واسه وبلاگ مینوشتم ازونجایی که هیچ تحریفی نشده تو اس ها . عین همونا رو نوشتم ولی به فارسیش.
به خاطر همین یو گفتن زیاد شد و تو به جاش ننوشتم


اوهوم .از اون لحاظ .خولاصه جالب بود برام
حامد
1 مرداد 92 6:27
خب مامان رقیه من که تا الان زایمان نکردم گفتم شاید طول بکشه، مگه تو 10 دقیقه چیکار می کنن آدم بخواد یه پارچه را هم ببره کلی طول میکشه، ممنون بابت محبت هاتون و پیامی که دادی، خدا دردانتون را براتون حفظ کنه


ههههههه. باور کنین کل سزارین از لحظه ای که میری تو اتاق تا آخرش نهایتا 15دقیقه هستش مگه اتفاق خاصب یافته .حالا دیگه خدا دردانه ی شما رو هم براتون نیگه داره
مامان نازدونه ها
1 مرداد 92 11:09
زی زی بانو
1 مرداد 92 17:18
negin
1 مرداد 92 17:55
مادر و پسری خوش بگذره خواهرررررر آپم