طاعات قبول
سلام بچه ها مامانا خوبین همه؟
نماز و روزه هاتون قبول باشه و خدا به همه ی اونایی که از ته دل دوست دارن روزه بگیرن توان بده که به این گرما غلبه کنن
روزها عادیه . میریم سرکار. برمیگردیم . یه چیزی میدم پویا بخوره بعد من دراز میکشم و چشام تاریک روشن میشه هی اون میگه مامان...مامان.... روز دوم ماه رمضون بود یکی دوتا از دستوراتشو اجرا کردم بعدی رو که گفت منم ظارها گفتم: ای باباااااااا بعدش چی شد؟؟؟ 10دقیقا سکوت مطلق . بعدش: مامان ببخشید یه لحظه میای ؟ای بابا نگی باشه؟؟؟ منم کلی قربون صدقه اش رفتم از اونی که بود هم لوس تر شد کلا سوارم شد
-----------------------------------------
یاد گرفته هر کاری رو خودش دوست داره از زبون ما میگه! مثلا: ظهر میرم در مهد دنبالش خودش هلاکه تشنه اس بستنی میخواد رو میکنه به من میگه: اگه میخوای بریم بستنی بخریم؟؟؟؟
یا میترسه بگه برام سی دی بزار که میگم بسه چقد می بینی؟؟؟ برمیداره میگه: مامان اگه تو میخوای که برم سی دی بزارم؟؟؟
مامان اگه میخوای تو کلمن یخ بنداز آبش گرم شده!
و....
-------------------------------------------
مامااااااااااااان اگه میخوای جیرچون بازی کنیم؟؟؟
من: چی بازی؟؟ پ: جیر چووووووووووون
کاملا مشتاق بلند شدم رفتم تو اتاقش میبینم جورچین دستشه و داره میاد بیرون و تا منو دیده همون خنده ی همیشگی که جای بخیه اش چال میشه! و منم
--------------------------------------------
از مهد تا خونه 3دقیقه راهه . ولی این راه رو با خریدن بستنی و خوردنش و حرف زدن الکی تبدیل میکنه به 30 دقیقه اونم تو آفتاب گرررم . دیروز میگم بیا بچه که الان میپزیم تو این گرما
میخنده میگه: بعدش همه ما رو سس میکنن(رومون سس میریزن) میخورن
بعد میبینن تومون خونه!!!!
تومون!رومون!!! فرهنگ لغتت تو حلقم مااااادرررر
-------------------------------------------
پویا خیییلی چیزا نمیخوره خیییلی چیزا . و اولین سبزی خوردن پویا در سن 4سال و 7ماهگی دربعداز ظهر 23/4/92 اتفاق افتاد
در نتیجه منم هی رو لقمه های تن ماهی سبزی میزاشتم میدادم دستش و میگفتم: پسرم دیگه بزررررگ شدههههه . سبزی میخوره.... عسلم دیگه سبزی میخوره.....
پویا: بسسه ساکت باش اینقد خوشحالی نکن با پسرت!عسلت!!!
ومن درحالی که میخندم فقط با خودم میگم: تو نمیدونی که من حتی وقتی ج.ی.ش میکنی میگم خدایا شکرت که بچم راحت میتونه کارشو بکنه! ومشکلی نداره
وقتی خوابی و این پهلواون پهلو میشی میگم خدایا شکرت که میتونه .فلج نیست . مجبور نیس فقط یه جهت باشه و بعد بیدار شدن هم من اینور اونورش کنم! خدایا شکر که لذت غلط زدن تو خواب رو میچشه!
وقتی می دوی و از سروکولم بالا میری آروم به دست و پاهات دست میزنم و میگم خدایا ممنونم که سالمن
وقتی به همه چیز نیگاه میکنی و هزار مطلب جدید فقط با نگاه کردن یادمیگیری از ته دل رو به قبله میگم خدایا ممنونم که پسرم میبینه چشم هیچ بچه ای رو تاریک نکن .که صدای بچه هارو بشنوه که دارن بازی میکنن و نتونه.... که خیلی سخته
خوشحالم مادر جان . آره اینقد باپسرم عسلم خوشحالم مشکلیه؟؟؟؟