پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

پراکنده نوشت

1391/4/8 23:58
نویسنده : مامانی
505 بازدید
اشتراک گذاری

دوست میدارم این حس زیبا و شیرین مادرانه را حتی اگر پوشاندن تو توسط پتویی در نمیه شب باشد

* وقتایی که از بیرون میایم و تو از گرمای هوا له له میزنی نمی دونم چه جوری کفشامو درمیارم و بدو میرم برات شربت درست میکنم ومیدم دستت و تو با ولع تمام قورت قورت شروع به خوردن میکنی و من با هر بار بالا وپایین شدن برجستگی گلوت میگم: سلام بر لب تشنه تو یا علی اصغر - یا رقیه شهید....

 

* وقتی تو خیابون یا جاده های خاکی دوست داری پیاده راه بری از ماشین پیاده میشم و میزارمت یه کم راه بری و تو هیمی دوی و من هی نگات میکنم و قربون صدقه قد وبالات میرم و وقتی به طرف یه بوته خار میری و حتی یه چاله خیلی کوچیک میری با اینکه می دونم اتفاق خاصی نمی افته ولی ساقهای پام شروع به مورمور میکنه و دست و پام شل میشه و میدوم بگیرمت!

 

*اونقد فهمیده و با محبتی که گاهی دوست دارم کلا قورتت بدمماچ مثلا: داشتیم هندوانه میخوردی (من و تو) یه تیکه من برمیداشتم یکی تو و عشقولانه در میکردیم و می خوردیم . که رسید به یه دونه ی آخر . من دستمو دراز کردم ولی تو زودتر برداشتیش حالا.... : مامان بیا تو بخورش ! نه  مامان جان تو بخور .      آخه تو دستتو دراز کردی .   خوب مامان جون میخواستم بردارمش بدم به تو . بعد تیکه هندوانه رو دراز کردی به طرفم : باشه بیا بگیرش دوباره بده به من!!!!!  فدات شم عزیزم که اینقد فکر میکنی و حتی نمیخوای این دست مامانی که دراز شده کوتاه نشه و بی جواب نمونه (خداییش این خصوصیاتت به خانواده مادریت رفتهخیال باطل)

 

 *شبا کنار من میخوابی! کنار خودم بالشتتو میزارم ولی میای میچسبی بهم و سرتو رو دست یا بازوم میزاری وهی میگی : مامان دستمو بگیرقلب حالا گاهی من حس میکنم دیگه خوابیدی و دستمو برمیدارم و میخوام بزارمت سرجات که میگی: مامان مگه تو قول ندادی دستمو داشته باشی . بگیرش دیگه ببین من چقد کوچولوهم بعدم چشماتو ناززززززززک میکنی و دهنتو غنچهماچجالبه تا چند لحظه پیش مرد بودی ها!

 

*پویا من و دوست داری یا باباجونو: تو و باباجون

مامان بزرگ یا بابا بزرگ: اون و  اون

صدرا یا مهدی؟: این و اون

من :سوال     پویا : مامان بسه دیگه من همه رو دوست دارم ساکت باش!   فدا بشم مامانی از خدا میخوام اونقد خوب و به درد بخور باشی که همه همیشه دوست داشته باشن . همیشه به درد مردم بخوری و قدرتو بدونن . اگه ندوننم عیبی نداره خدا به همه چیز واقفه تو همیشه خوب باش پسرکم.

 

*چند وقت پیش که کمرم خیلی درد گرفته بود و من مقداری (البته مقدار زیادی) ناراحت بودم و بغض داشتم اومدی به همون حالتی که من دراز کشیده بودم کنارم دراز کشیدی: مامان چته؟

کمرم درد میکنه مامانی     -: فدات شم  من الان بوست میکنم خوب بشی . می خوای دستمو بگیری؟  من: قلبدستت رو گرفتم و بغلت کردم درحالتی که چشماتو مثل همیشه نازک کردی میگی: خوشحالم که می بینمت !!!تعجبخنده

 

به اندازه تمامی لحظاتی که نگاهت میکنم- بغلت میکنم - باهات حرف میزنم - داد میزنی - اذیتم میکنی- بهونه میگیری - گریه میکنی و..... دوسسسسسسسسسسست دارم عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (18)

مامان بهراد
9 تیر 91 0:21
واااااااای عزیز خاله پس اینه
دوست داشتم ببینمت عزیزم
خیلی خوش حال شدم گلم خیلی ....
دوست دارم عزیزم
ممنونم مامان مهربون
تو پست قبلیمون عکس خودمم هست رمزو برایت خصوصی میزارم

مامان نادیا
10 تیر 91 10:40
حس خوبیه حس مادر بودن
چه پسر مهربونی
خدا براتون حفظش کنه

ممنونم عزیزم . آره مخصوصا وقتی این حس مادری مثل شما دوقبضه هم بشه
مامان یاشار
10 تیر 91 11:36
آخه خاله نسترن قربون این خوشگل شیرین زبون بره. خدا شما ها رو واسه هم نگه داره
فدات شم دوست مهربون من . وشماهاروهم برای همدیگه

اسما
10 تیر 91 15:08
سلاااااااااااام....من اومدم.. الهی بگردم این پویای مهربونو...هزارتا بوس.........میخامت...راستی عکسش واسم باز نشد


سلام عزیزم خوش اومدی . پسرگلم خوبه؟ خوش میگذره؟
پارميدا
11 تیر 91 10:20
سلام من الان سر كارم و با توصيفهايي كه كردي دلم براي پارميداي عزيزم عشقم تنگ شد....بغض كردم خوش بحال هر كسي كه هميشه كنار بچه و پدر و مادرشه....
خدا پوياي عزيز و مهربونتو حفظ كنه ايشالا هميشه...

سلام . واقعا راست میگی ولی چه میشه کرد ما زنا بس که خودمون استقلال استقلال و برابری حقوق زن و مرد وداد زدیم حالا باید جورحرفامونو بکشیم
اسما
11 تیر 91 12:07
اخ جون عکسشو دیدم.........بوسسسسسسسسسس...به چی داره نگاه میکنه این پسر بلا وشیطون...


طبق معمول تلویزیون اونور بوده و راز بقا داشته!!!!!!!!!!!
نسرین مامان باران
11 تیر 91 12:26
پسرها به مامانهاشون وابسته ترن . دخترها به پدرشون . دختر من که فقط عاشق باباشه .
خدا پسر گلت و واست حفظ کنه .

سلامت باشی. ولی خداییش آخر سر همه زحمتا مال مامانه
سودا
11 تیر 91 13:12
چه بغضي كردم با اين پستت...
حس خالشيرو ريختي تو اين پست كه ميشه از اينجا هم دركش كرد
آفرين...
ممنونم . پس دیگه استرس نداشته باش و از لحظات مادرانه لذت ببر

مرد كوچك من
11 تیر 91 14:57
سلام عزيزم دركت لحظه‌‌هاي مادرانه همه شيرين و قشنگه شما هم زيبا نوشتي عزيزم
مامان نازنینها
11 تیر 91 16:26
ببوس این پسر ناز و شیرین و مهربون رو . واقعا" چه حس زیبا و لذت بخشیه این حس مادری
جیرجیرک
12 تیر 91 20:16
ای جاااااااااااانم.
چه مهربونو با محبته این پویای زلزله
خدا حفظش کنه، تو و باباشم واسه اون حفظ کنه


ممنونم دوست خوبم
اسما
13 تیر 91 1:53

قربونت بشم عزییییییییییییز جونم

مامان یاشار
13 تیر 91 9:13
رقیه جون زیاد چرت نزن پاشو بیا از شیرین زبونیای این شازده پسر برامون بگو که کیف کنیم


باور کن بس قلنبه سلنبه میگه یه کاغذ و خودکار دم دست دارم تند تند می نویسمشون که یادم نره و بعد میام اینجا ثبت تاریخ می کنم
مامان یاشار
13 تیر 91 10:27
حتماً بیا، منتظریم
ما همیشه ندای دوستان را لبیک می گوییم به روی چشم
آرین و مامانی
13 تیر 91 10:45
سلام خانمی خوبین شما؟
خدا گل پسرتون رو حفظ کنه ماشالله هزار ماشالله
انشالله که همیشه روزاتون پر از شادی و نشاط باشه و در کنار هم شاد باشید مثل هندونه خوردن

ممنونم مریم جان رازی نبودم با این شلوغ پلوغی اوضاع و بچه ها بیای . ممنون عزیزم
مامان خورشيد
14 تیر 91 8:58
لحظه هاتون همه شاد و دلنشين.
الهي از لحظه لحظه بزرگ شدنش لذت ببري.
روي ماه اين پسر مهربون و دوست داشتني رو مي بوسم.
خیلی ممنون عزیزم از حضور گرمت بازم به خونمون بیا

مامی دوقلوها(زهرا)
14 تیر 91 13:48
سلام
اخه نازی چه پسر با محبتی ان شايء..همیشه سایه پدر و مادرش بالای سرش باشه

مرسی زهرا جان. خداتوروهم واسه عسلا نیگه داره
آسمان آبي
21 تیر 91 8:03
اي جانم براي اين عشقولانه هاي مادر فرزندي . خدا رو شكر براي اين همه محبت، براي اين همه حس زيبا.



قربونت برم دوست خوبم .