پراکنده نوشت
دوست میدارم این حس زیبا و شیرین مادرانه را حتی اگر پوشاندن تو توسط پتویی در نمیه شب باشد
* وقتایی که از بیرون میایم و تو از گرمای هوا له له میزنی نمی دونم چه جوری کفشامو درمیارم و بدو میرم برات شربت درست میکنم ومیدم دستت و تو با ولع تمام قورت قورت شروع به خوردن میکنی و من با هر بار بالا وپایین شدن برجستگی گلوت میگم: سلام بر لب تشنه تو یا علی اصغر - یا رقیه شهید....
* وقتی تو خیابون یا جاده های خاکی دوست داری پیاده راه بری از ماشین پیاده میشم و میزارمت یه کم راه بری و تو هیمی دوی و من هی نگات میکنم و قربون صدقه قد وبالات میرم و وقتی به طرف یه بوته خار میری و حتی یه چاله خیلی کوچیک میری با اینکه می دونم اتفاق خاصی نمی افته ولی ساقهای پام شروع به مورمور میکنه و دست و پام شل میشه و میدوم بگیرمت!
*اونقد فهمیده و با محبتی که گاهی دوست دارم کلا قورتت بدم مثلا: داشتیم هندوانه میخوردی (من و تو) یه تیکه من برمیداشتم یکی تو و عشقولانه در میکردیم و می خوردیم . که رسید به یه دونه ی آخر . من دستمو دراز کردم ولی تو زودتر برداشتیش حالا.... : مامان بیا تو بخورش ! نه مامان جان تو بخور . آخه تو دستتو دراز کردی . خوب مامان جون میخواستم بردارمش بدم به تو . بعد تیکه هندوانه رو دراز کردی به طرفم : باشه بیا بگیرش دوباره بده به من!!!!! فدات شم عزیزم که اینقد فکر میکنی و حتی نمیخوای این دست مامانی که دراز شده کوتاه نشه و بی جواب نمونه (خداییش این خصوصیاتت به خانواده مادریت رفته)
*شبا کنار من میخوابی! کنار خودم بالشتتو میزارم ولی میای میچسبی بهم و سرتو رو دست یا بازوم میزاری وهی میگی : مامان دستمو بگیر حالا گاهی من حس میکنم دیگه خوابیدی و دستمو برمیدارم و میخوام بزارمت سرجات که میگی: مامان مگه تو قول ندادی دستمو داشته باشی . بگیرش دیگه ببین من چقد کوچولوهم بعدم چشماتو ناززززززززک میکنی و دهنتو غنچهجالبه تا چند لحظه پیش مرد بودی ها!
*پویا من و دوست داری یا باباجونو: تو و باباجون
مامان بزرگ یا بابا بزرگ: اون و اون
صدرا یا مهدی؟: این و اون
من : پویا : مامان بسه دیگه من همه رو دوست دارم ساکت باش! فدا بشم مامانی از خدا میخوام اونقد خوب و به درد بخور باشی که همه همیشه دوست داشته باشن . همیشه به درد مردم بخوری و قدرتو بدونن . اگه ندوننم عیبی نداره خدا به همه چیز واقفه تو همیشه خوب باش پسرکم.
*چند وقت پیش که کمرم خیلی درد گرفته بود و من مقداری (البته مقدار زیادی) ناراحت بودم و بغض داشتم اومدی به همون حالتی که من دراز کشیده بودم کنارم دراز کشیدی: مامان چته؟
کمرم درد میکنه مامانی -: فدات شم من الان بوست میکنم خوب بشی . می خوای دستمو بگیری؟ من: دستت رو گرفتم و بغلت کردم درحالتی که چشماتو مثل همیشه نازک کردی میگی: خوشحالم که می بینمت !!!
به اندازه تمامی لحظاتی که نگاهت میکنم- بغلت میکنم - باهات حرف میزنم - داد میزنی - اذیتم میکنی- بهونه میگیری - گریه میکنی و..... دوسسسسسسسسسسست دارم عزیزم