پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

مشهد نامه

1392/6/27 23:28
نویسنده : مامانی
475 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به  همه ی دوستای خوب

چقدر دوری از اینترنت سخته آدم حس میکنه یه چیزی کم داره حسااااابی

ما شب سه شنبه ساعت 12 راه افتادیم سمت مشهدمژه وصبح ساعت 8رسیدیم . روزای خوبی بود و تقریبا خوش گذشت .تقریبارو  به این  خاطر گفتم که خیییییلی شلوغ بود و رانندگی جالب مردمش رو اعصاب آدم راه میرفت.ینی از تو یه فرعی طرف با یه پیکان درب و داغون همچین میپیچید تو خیابون جلو ماشین ما و فقط به جلو نیگاه میکرد انگار مثلا اینا که عقب هستن ببخشید همه گوسفندن ایشون باید راهشون رو برن!!!!!

عاقا! حق تقدم با همه بود. با عابر..... با اونی که تو میدون هس......با اون که تو میدون نیس..... سمت چپی .....سمت راستی .....هر کی زودتر خودشو انداخت جلو حق با همون بود!!!!!!!

آها یه چیز قشنگتر سبقت در این شهر از دوطرف مجاز بود!!! فرقی نمیکرد سلیقه ای بود دوست داشتن از راست سبقت میگرفتن دوس داشتن از چپ بستگی داشت در اون لحظه عشقشون به چی بکشه!!!!!

فک نکنین من تا حالا نرفتم اونجا چرا رفتم ولی این بار دیگه ارادتم به این شهر چندیییییییین برابر شدهیپنوتیزم

نگین خوب اونجا شلوغه مجبورن اونجوری برونن که اگه اینجوری بود تهران باید ماشینا از هم میرفتن بالا پس!!!

آهان یه جا راهو اشتباه رفتیم بعد که از ماشین بغلی پرسیدیم فهمدیدیم باید میپیچیدیم راست. بعد الان ما پشت چراغ قرمز بودیم. ماشین بغلی هم بهمون گفت : وای وای حیف شد بد جایی هستین پیچیدن به راست سخته .خوب با این حساب  تصور ما این بود که الان مثل بیرجندیا قراره طرف وایسته. (سمت راستمون فقط اون بود) راه بده تا ما که مثلا مهمونیم و دید که اشتباه اومدیم بپیچیم به راست . در کمال ناباوری با یه فک باز دیدیم آقا هنوز سبز نشده گاز و گرفت و رفت و حالا ماشینای عقب همینجور میان فقط!!!!! خوب مومن دیدی که مسافریم .اشتباه اومدیم .فقط تو راه میدادی میرفتیم دیگه. ینی اینا کی ان دیگهسبز (از لهجه مشخص بود مسافر نیس اصله!!!) ینی وای وای هم گفت ها متاسف هم شد از اینکه اشتباهی اومدیم ولی اونجا هر کسی مشکلش فقط مشکل خودش بود به کس دیگه ای ربطی نداشت!!!!

 

خلاصه جاتون خالی خیلی چیزای جدید دیدیم که با چیزایی که دیده بودیم و باهاش بزرگ شده بودیم زمین تا آسمون فرق داشت .در حدی که وقتی برگشتیم وارد بیرجند شدیم من تا یه ساعت دهنم باز بود.ااااا چرا اینا قبل از خط کشی عابر وایستادن چرا نرفتن تا حلق 4راه؟؟؟؟؟  خدایا چرا چراغ زردو رد نمیکنن چرا وایستادن دیگه؟ هنوز که قرمز نشده!!!!  یا خدا چرا هیشکی از راستمون سبقت نمیگیره اتفاقی نیافتاده باشه یه وخ!!! پروردگارا چرا اینجا ماشینا از هم بالا نمیشن در واقععععع !!!!  یکی میخواست از فرعی بیاد تو اصلی وایستاده بود به ماشینا نیگاه میکرد و گووللله نیومد تو خیابون من یه لحظه نگرانش شدم!!!! خنده

 

**طبق روال همیشه یه سر به باغ وحش زدیم و پویا حساااابی کیف کرد حسااابی ها ینی در اون لحظه اگر هم از بهشت اطلاع داشت وبهش میگفتن بیا همین لحظه برو بهشت نمیرفت فقط همونجاقلب این قفس .اون قفس. اسم این چیه؟اون چیه؟اونایی رو که میشناخت(که 90% رو میدونست) از محل زندگی تا نوع غذا رو با خودش میگفت و هی تکرار میکرد و حرف میزد و.... هر چی رو هم نمیشناخت از بابایی میپرسید و باز بلند بلند اسمش رو به مامانی میگفت ماچ پسرکم اون روز بابایی به خاطر رانندگی زیاد خیلی خسته بود وحالشم بد بود ولی هر کی منو بابایی رو میدید میفهمید که فقط به عشق تو رفته بودیم .که تو از دیدن اونا لذت ببری و ما از دیدن اشتیاق توبغل

 

**اما حرم. قربونت برم امام رضا که این همه آدم از این همه جا میان پیشت و گرچه خیلی ها قبول ندارن ولی خودت میدونی که فقط به خاطر توهستش وگرنه شهر دیدنی زیاد هست. اونم از نوع آرومش . والا. چقدر آدم اونجا آروم میشه. چقدر هر چی بیرون حرم اعصابت خورد میشه اونجا یادت میره. آقا ببخش که سالی یه بار اونم چند دقیقه میام اونجا و یه کوله بار خواهش و دعا و توبه و.... میارم اونجا پهن میکنم و هی صدات میکنم هی صدات میکنم .....

 

** یه روزم شهر بازی بودیم و پسرکم کلی بازی کرد. 2تابرادر زاده دارم که بامامانشون زندگی میکنن و جدان از ما! یه جورایی غریب افتادن. انگار. اونجا دیدیم اونارو .اوناهم از بیرجند اومده بودن مشهد. مام 5شنبه عصر رفتیم دنبالشون و اونارم با خودمون بردیم شهر بازی. یه عالمه بازی کردن و بهشون خوش گذشت.پویا از با اونا بودن خوشحال بود. بچه ها از اینکه عمه شون رفته دنبالشون و آوردتشون شهر بازی. و من از اینکه همچین شوهری دارم که نه تنها به شادی من که به شاد کردن برادر زاده هام توجه میکنه.من بهت افتخار میکنم امیر جونمقلب

 

** در طول روز هم چندین مرکز خرید رفتیم و تو شهر گشتیم و خرید کردیم.

خوش گذشت بهم. حال و هوام عوض شد. الان که اومدم سرکار روحم آرومه . اعصابم راحتهنیشخند .ازت ممنونم امیرم

 

پینوشت 1: یه نصیحت میکنم به همتون خواهرانه آویزه ی گوشتون کنین . دوست مجازی فقط مجازیه .هیچوقت بیشتر از یه شخص مجازی بهش بها ندین و توجه نکنین . ببینین کی گفتم بهتون

پینوشت 2: آقا اصلا مهمان نوازی رو ولش مهمان پذیریتون تو حلق و لوزالمعده کمه ها تو کل دستگاه گوارشم

 

ادامه مطلب هم شیرین زبونی های پسرکم

تو ترافیک: من که اصلا از این بازی خوشم نمیاد

--------------------------------

روز اول که رسیدیم امیر خسته بود خوابید هی این بچه داد میزد من میگفتم ساکت بابا خوابه. بعد یهو من عطسه زدم میگه:یواشتر بابایی رو بیدار کردی .شاید مامانا عطسه رو قورت میدادن!!!!

--------------------------------

وسط شلوغی نق میزد میگم اگه پسر خوبی باشی دوباره هم پسرمو میاریم مشهههههد مسافررررررت

میگه: ممنونم جای به این شلوغی اصلا نم نخواستم

--------------------------------

مشغول بازی بودم باهاش و قلقلکش میدادم یه لحظه میگه ولم کن ولم کن منم واقعا ولش کردم که گفت: خندون بود خیلی حال میداد ولم نکن......

--------------------------------

هی میگفت اسباب بازی بخرین بابایی گفت: همین یکی رو میخرم ولی دیگه خبری نیست . حالا با اسباب بازی جدید به دست داد میزنه و اشک میریزه بابای بددددددددد شاید میرفتم یه بابای جدید میخریدم که خوب بود تو بدیییییییییییی

شب امیر رفت کتاب فروشی و ما تنها بودیم میگه: دلم خراب شده! شاید به بابا اون حرفا رو نمیگفتم دیگه تنها موندم

----------------------------------

هی رفته بود گیر داده بود به یه پسره تو همون جایی که اسکان داشتیم باهاش بازی کنه اونم داشت با یکی دوبرابر سن خودش حرف میزد و بهش توجه نمیکرد. میگم ببین اون یه دوست دیگه داره اینقد نرو پیششون اونا بزرگترن.

میگه: خوب دوست بزرگتر داشته باشه چه عیبی داره شاید منو هم انتخاب میکرد
.بزار برم دیگه نگرانمه !!!!!

----------------------------------

توصف وایستادیم که بریم وارد حرم شیم.میگه: چقد اینجا شما خانوما شلوغیییییییین شاید میرفتم با بابایی طرف آقاها مردا. چند ثانیه بعد: برین دیگههههههههه

گفتم آمادش کنم خانومه بخواد بهش دست بزنه دادوبیدادش بلند نشه میگم مامانی اون جلو یه خانومی هست همه رو میگرده! چرا؟؟؟ خوب نیگاه میکنن ببینن احیانا کسی تو لباسش چاقویی بمبی چیز خطرناکی نداشته باشه.

میرسیم به جلو خانوما رو میکنه به پویا:چه خبرته از اون ته صف داد میزنی چی میگی؟؟؟

پویا : لباسشو تا حلقش میکشه بالا میگه:ببییییییییییینیییییییییین تو من هیچی نیست!!!!

انفجار جمعیت!!!!

----------------------------------

میگه لیوانو آب کن آبرنگ بازی کنم. لیوانو آب میکنم میزام رو کابینت . لیوانو برمیداره یه کم آب میریزه روکابینت میگه ببخشید یه کم ریخت. من: اون یه ذزه عیبی نداره مامانی

لیوانو برمیداره بزاره رو زمین نصف لیوان خالی میشه رو فرش! من: اشکالی نداره مامان جان نقاشیتو بکش

میاد سمتم که مثلا تشکر وبوس بابت این همه اشکال نداره ها!!! که پاش میخوره به لیوان وکلا لیوان چپه میشه خیال همه راحت!

بهم نیگاه میکنه میگه: حالا نظرت چیه؟؟؟؟            من: خنثی   لیوان آب:بازنده  پویا:نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (22)

آزاده
23 شهریور 92 17:56
سفر بخیر رقیه جان زیارت قبول
من عاشق شیرین زبونیای پویا شدم که
بعد الان "شاید" معنی "ای کاش" میده؟؟؟
همیشه به گردش و شادی
جریان قلقلک خیلی "خندون" بود خداییش


آره دقیقا شاید یعنی ای کاش
تو همیشه لطف داری به من
اصلا از کامنتات میفهمم از ته دل میخونی نوشته هامو
همینه که کامتاتم به دلم میشینه همیشه
مامان نازدونه ها
23 شهریور 92 19:40
رسیدنتون بخیر وزیارتتون قبول باشه عزیزم
راست میگه بچه هر ولم کنی رو که نباید ول کنی


مرضی
23 شهریور 92 20:23
زیارت قبول رقیه جان انشالا همیشه بهت خوش بگذره چقد من دلم ازین مسافرتا میخاد تا یه تنوع برام ایجاد بشه و روحیه بگیرم
سودا
23 شهریور 92 22:30
ختم 14000 صلوات در روز ولادت ضامن آهو امام رضا علیه السلام به نیت برآورده شدن حاجاتمون...تو وبلاگم منتظر حضور سبزتون هستم
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
24 شهریور 92 0:07
همیشه ب گردش خدارو شکر ک با اون همه دنگ و فنگ خوش گذشته بهتون. بوووووووووووووووووووووووس
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
24 شهریور 92 11:20
عکسا هم ک عالی بودن. زیارت قبول............
مرضی
24 شهریور 92 15:59
خیلی قشنگ ودن عکساتون رقیه جان عالی
مامان ترنم
25 شهریور 92 8:12
زيارت قبول عززززيززززم. هميشه به سفر.
مامان ترنم
25 شهریور 92 8:13
دلم خراب شده ... خيلي باحال بود.
مامان ترنم
25 شهریور 92 8:14
دلم هواي مشهد رو كرد. البته با اين تعريفهاي شما از وضع رانندگي اونجا فقط هواي زيارتش رو كردم ها
مامان ترنم
25 شهریور 92 8:28
رقيه جون باورت مي‌شه نيم ساعت گشتم تا پسورد پست رمز دار رو پيدا كردم. آخه جرات نكردم دوباره بنويسم پسورد لطفا.


مدیونی به خدا خوب بپرس دلبندم من که اینجام وفدایی دوستای با معرفتی مثل تو
مامان ترنم
25 شهریور 92 8:30
خوب چرا از همه جاي اون خيابون عكس ننداختي؟؟ چه اشكال داشت وقتي قشنگه ديگه به نگاه مردم نبايد توجه كرد.




راس میگی خیلی حیف کردم حداقل 10زمینه ی قشنگ بود خاک بر سرم خخخخخخخخخخ

مامان نازدونه ها
25 شهریور 92 10:15
از پست بالایی به اینجا رسیدم
مادر طرح دوست و پسر مو خروسیشو میبوسم


مادرو پسر روی ماهتو میبوسن دوست مهربونم
مرد كوچك من
25 شهریور 92 12:10
سلام عزيزم اتفاقن تبريكت خيلي هم به موقع بود و حسابي چسبيد آره سپهر هنوز مهد نميره يعني تا آخر تعطيلات كه بعدش بره مدرسه به اميد خدا زيارت قبول رقيه جونم
بهار
25 شهریور 92 17:31
زيارت قبول ... سفربخير ... ولي من برعكس همتون عاشق شلوغي ام نه كه شهرمونم ترافيك و اينجور شلوغيا نداره عقده دارم عاااااااااااشق شلوغي و بريز و بپاشو و از اين حور هرج و مرجام
مامان بهراد
25 شهریور 92 23:56
خوشا به سعادتت عزیییییییزم زیارتت قبول
باران
26 شهریور 92 13:44
زیارتتون قبول به به چه عکسای قشنگی
مامان یاشار
27 شهریور 92 23:44
زیارت قبول خانومی. مشهده و شلوغیاش دیگه من الان نزدیک به 3 ساله که نرفتم . خیلی دلم میخواد برم. خدا قسمت کنه شاید مهر که خلوت تر باشه برم. خیلی گرفتارم ولی اومده بودم خونده بودمت و عکسات رو دیده بودم. دلم برای گل پسرت و شیرین زبونیاش خیلی تنگ میشه. یه عالمه ببوسش. چه دل پری داری از مهمون نوازی!!! یه چیز دیگ هدلم واسه خودت هم خیلی تنگ شده


دل پررررررررررر.ینی پرررررها پررررر میام پیشت الان
زی زی بانو
30 شهریور 92 1:16
کبک رو از فروشگاه های خوب میشه خرید !
کبک مخصوص مناطق سردسیر هست و اینی که من خریدم آدرسش همدان بود! باید بپرسی چند جا.
کبک به فنا رفته رو من با ادویه زیاد گذاشته بودم آب پز بشه! که قسمت نبود!
نه طوری نشده خوبم!


الان من بسیااااااااااار ممنونم از این همه راهنمایی دقیق!!!! فروشگاه خوب!!! ادویهه زیاد!! خلاص! منمومم واقعا
اسما
30 شهریور 92 15:43
سلام خانوم خانوما
الان ینی قهری؟؟؟؟؟؟؟؟
ج اس نمیدی دیگه


نه بابا چه حرفیه شارژ نداشتم
مامان خورشيد
31 شهریور 92 14:04
هميشه به مسافرت. با اين پسر شيرين مگه آدم اعصابشم خورد ميشه؟ هميشه خوش باشيد.
مهناز
2 مهر 92 21:39
................



میگم مهناز جان آی پیت برحسب تصادف آی پی یکی از دوستان هست می دونستی؟؟؟ چه جالب!!!


ضمنا کاش ینی کاااااااااااش امام رضا اونجا نبود اونوخ میدیدین مردم ،شیراز و اصفهان و .... رو رو چشاشون میزارن و کسی ببخشید به شما ها محل .... هم نمیده


ای کاااااااااااااااااااش

بعدشم آره نسبت به اون باغ وحشی که ما رفتیم اینجا ماداگاسکاره