مشهد نامه
سلام به همه ی دوستای خوب
چقدر دوری از اینترنت سخته آدم حس میکنه یه چیزی کم داره حسااااابی
ما شب سه شنبه ساعت 12 راه افتادیم سمت مشهد وصبح ساعت 8رسیدیم . روزای خوبی بود و تقریبا خوش گذشت .تقریبارو به این خاطر گفتم که خیییییلی شلوغ بود و رانندگی جالب مردمش رو اعصاب آدم راه میرفت.ینی از تو یه فرعی طرف با یه پیکان درب و داغون همچین میپیچید تو خیابون جلو ماشین ما و فقط به جلو نیگاه میکرد انگار مثلا اینا که عقب هستن ببخشید همه گوسفندن ایشون باید راهشون رو برن!!!!!
عاقا! حق تقدم با همه بود. با عابر..... با اونی که تو میدون هس......با اون که تو میدون نیس..... سمت چپی .....سمت راستی .....هر کی زودتر خودشو انداخت جلو حق با همون بود!!!!!!!
آها یه چیز قشنگتر سبقت در این شهر از دوطرف مجاز بود!!! فرقی نمیکرد سلیقه ای بود دوست داشتن از راست سبقت میگرفتن دوس داشتن از چپ بستگی داشت در اون لحظه عشقشون به چی بکشه!!!!!
فک نکنین من تا حالا نرفتم اونجا چرا رفتم ولی این بار دیگه ارادتم به این شهر چندیییییییین برابر شد
نگین خوب اونجا شلوغه مجبورن اونجوری برونن که اگه اینجوری بود تهران باید ماشینا از هم میرفتن بالا پس!!!
آهان یه جا راهو اشتباه رفتیم بعد که از ماشین بغلی پرسیدیم فهمدیدیم باید میپیچیدیم راست. بعد الان ما پشت چراغ قرمز بودیم. ماشین بغلی هم بهمون گفت : وای وای حیف شد بد جایی هستین پیچیدن به راست سخته .خوب با این حساب تصور ما این بود که الان مثل بیرجندیا قراره طرف وایسته. (سمت راستمون فقط اون بود) راه بده تا ما که مثلا مهمونیم و دید که اشتباه اومدیم بپیچیم به راست . در کمال ناباوری با یه فک باز دیدیم آقا هنوز سبز نشده گاز و گرفت و رفت و حالا ماشینای عقب همینجور میان فقط!!!!! خوب مومن دیدی که مسافریم .اشتباه اومدیم .فقط تو راه میدادی میرفتیم دیگه. ینی اینا کی ان دیگه (از لهجه مشخص بود مسافر نیس اصله!!!) ینی وای وای هم گفت ها متاسف هم شد از اینکه اشتباهی اومدیم ولی اونجا هر کسی مشکلش فقط مشکل خودش بود به کس دیگه ای ربطی نداشت!!!!
خلاصه جاتون خالی خیلی چیزای جدید دیدیم که با چیزایی که دیده بودیم و باهاش بزرگ شده بودیم زمین تا آسمون فرق داشت .در حدی که وقتی برگشتیم وارد بیرجند شدیم من تا یه ساعت دهنم باز بود.ااااا چرا اینا قبل از خط کشی عابر وایستادن چرا نرفتن تا حلق 4راه؟؟؟؟؟ خدایا چرا چراغ زردو رد نمیکنن چرا وایستادن دیگه؟ هنوز که قرمز نشده!!!! یا خدا چرا هیشکی از راستمون سبقت نمیگیره اتفاقی نیافتاده باشه یه وخ!!! پروردگارا چرا اینجا ماشینا از هم بالا نمیشن در واقععععع !!!! یکی میخواست از فرعی بیاد تو اصلی وایستاده بود به ماشینا نیگاه میکرد و گووللله نیومد تو خیابون من یه لحظه نگرانش شدم!!!!
**طبق روال همیشه یه سر به باغ وحش زدیم و پویا حساااابی کیف کرد حسااابی ها ینی در اون لحظه اگر هم از بهشت اطلاع داشت وبهش میگفتن بیا همین لحظه برو بهشت نمیرفت فقط همونجا این قفس .اون قفس. اسم این چیه؟اون چیه؟اونایی رو که میشناخت(که 90% رو میدونست) از محل زندگی تا نوع غذا رو با خودش میگفت و هی تکرار میکرد و حرف میزد و.... هر چی رو هم نمیشناخت از بابایی میپرسید و باز بلند بلند اسمش رو به مامانی میگفت پسرکم اون روز بابایی به خاطر رانندگی زیاد خیلی خسته بود وحالشم بد بود ولی هر کی منو بابایی رو میدید میفهمید که فقط به عشق تو رفته بودیم .که تو از دیدن اونا لذت ببری و ما از دیدن اشتیاق تو
**اما حرم. قربونت برم امام رضا که این همه آدم از این همه جا میان پیشت و گرچه خیلی ها قبول ندارن ولی خودت میدونی که فقط به خاطر توهستش وگرنه شهر دیدنی زیاد هست. اونم از نوع آرومش . والا. چقدر آدم اونجا آروم میشه. چقدر هر چی بیرون حرم اعصابت خورد میشه اونجا یادت میره. آقا ببخش که سالی یه بار اونم چند دقیقه میام اونجا و یه کوله بار خواهش و دعا و توبه و.... میارم اونجا پهن میکنم و هی صدات میکنم هی صدات میکنم .....
** یه روزم شهر بازی بودیم و پسرکم کلی بازی کرد. 2تابرادر زاده دارم که بامامانشون زندگی میکنن و جدان از ما! یه جورایی غریب افتادن. انگار. اونجا دیدیم اونارو .اوناهم از بیرجند اومده بودن مشهد. مام 5شنبه عصر رفتیم دنبالشون و اونارم با خودمون بردیم شهر بازی. یه عالمه بازی کردن و بهشون خوش گذشت.پویا از با اونا بودن خوشحال بود. بچه ها از اینکه عمه شون رفته دنبالشون و آوردتشون شهر بازی. و من از اینکه همچین شوهری دارم که نه تنها به شادی من که به شاد کردن برادر زاده هام توجه میکنه.من بهت افتخار میکنم امیر جونم
** در طول روز هم چندین مرکز خرید رفتیم و تو شهر گشتیم و خرید کردیم.
خوش گذشت بهم. حال و هوام عوض شد. الان که اومدم سرکار روحم آرومه . اعصابم راحته .ازت ممنونم امیرم
پینوشت 1: یه نصیحت میکنم به همتون خواهرانه آویزه ی گوشتون کنین . دوست مجازی فقط مجازیه .هیچوقت بیشتر از یه شخص مجازی بهش بها ندین و توجه نکنین . ببینین کی گفتم بهتون
پینوشت 2: آقا اصلا مهمان نوازی رو ولش مهمان پذیریتون تو حلق و لوزالمعده کمه ها تو کل دستگاه گوارشم
ادامه مطلب هم شیرین زبونی های پسرکم
تو ترافیک: من که اصلا از این بازی خوشم نمیاد
--------------------------------
روز اول که رسیدیم امیر خسته بود خوابید هی این بچه داد میزد من میگفتم ساکت بابا خوابه. بعد یهو من عطسه زدم میگه:یواشتر بابایی رو بیدار کردی .شاید مامانا عطسه رو قورت میدادن!!!!
--------------------------------
وسط شلوغی نق میزد میگم اگه پسر خوبی باشی دوباره هم پسرمو میاریم مشهههههد مسافررررررت
میگه: ممنونم جای به این شلوغی اصلا نم نخواستم
--------------------------------
مشغول بازی بودم باهاش و قلقلکش میدادم یه لحظه میگه ولم کن ولم کن منم واقعا ولش کردم که گفت: خندون بود خیلی حال میداد ولم نکن......
--------------------------------
هی میگفت اسباب بازی بخرین بابایی گفت: همین یکی رو میخرم ولی دیگه خبری نیست . حالا با اسباب بازی جدید به دست داد میزنه و اشک میریزه بابای بددددددددد شاید میرفتم یه بابای جدید میخریدم که خوب بود تو بدیییییییییییی
شب امیر رفت کتاب فروشی و ما تنها بودیم میگه: دلم خراب شده! شاید به بابا اون حرفا رو نمیگفتم دیگه تنها موندم
----------------------------------
هی رفته بود گیر داده بود به یه پسره تو همون جایی که اسکان داشتیم باهاش بازی کنه اونم داشت با یکی دوبرابر سن خودش حرف میزد و بهش توجه نمیکرد. میگم ببین اون یه دوست دیگه داره اینقد نرو پیششون اونا بزرگترن.
میگه: خوب دوست بزرگتر داشته باشه چه عیبی داره شاید منو هم انتخاب میکرد
.بزار برم دیگه نگرانمه !!!!!
----------------------------------
توصف وایستادیم که بریم وارد حرم شیم.میگه: چقد اینجا شما خانوما شلوغیییییییین شاید میرفتم با بابایی طرف آقاها مردا. چند ثانیه بعد: برین دیگههههههههه
گفتم آمادش کنم خانومه بخواد بهش دست بزنه دادوبیدادش بلند نشه میگم مامانی اون جلو یه خانومی هست همه رو میگرده! چرا؟؟؟ خوب نیگاه میکنن ببینن احیانا کسی تو لباسش چاقویی بمبی چیز خطرناکی نداشته باشه.
میرسیم به جلو خانوما رو میکنه به پویا:چه خبرته از اون ته صف داد میزنی چی میگی؟؟؟
پویا : لباسشو تا حلقش میکشه بالا میگه:ببییییییییییینیییییییییین تو من هیچی نیست!!!!
انفجار جمعیت!!!!
----------------------------------
میگه لیوانو آب کن آبرنگ بازی کنم. لیوانو آب میکنم میزام رو کابینت . لیوانو برمیداره یه کم آب میریزه روکابینت میگه ببخشید یه کم ریخت. من: اون یه ذزه عیبی نداره مامانی
لیوانو برمیداره بزاره رو زمین نصف لیوان خالی میشه رو فرش! من: اشکالی نداره مامان جان نقاشیتو بکش
میاد سمتم که مثلا تشکر وبوس بابت این همه اشکال نداره ها!!! که پاش میخوره به لیوان وکلا لیوان چپه میشه خیال همه راحت!
بهم نیگاه میکنه میگه: حالا نظرت چیه؟؟؟؟ من: لیوان آب: پویا: