سفر + بخیه
امروز سر کار بودم از مهد زنگ زدن بیاین که لپ پویا یه کمی............ زخمی شده!!!!
حالا من هی حرص میخورم هی این لامدهبا نمیزارن برم!!!!!
زنگ زدم باباجون رفت پسرمو از مهد برداشت. 5 دقیقه بعد زنگ زدم حال پسرکمو پرسیدم میگه : کلا چشمش کبوده و زیر چشمش چاک خورده!!!!! (یه کمیٍ مهد کودکا رو داشته باشین!)
خلاصه اینکه منم زودتر اومدم خونه و وقتی من رسیدم گل پسرم خواب بود و بابایی زخمشو باند پیچی کرده بود
عصری یه عقد دعوت بودیم و رفتیم که دیدم از زخم پسرم خون میاد . طاقت نیاوردم و زنگ زدم به امیر و اومد بردیمش بیمارستان. گفتن باید بخیه بخوره!!!!!
چشمام سیاهی میرفت . حالم هنوز بده و بدنم میلرزه . اسماء جان اونجا یاد تو افتادم که وقتی قرار بوده بچه 40 روزتو عمل کنن چه حالی داشتی . یا هم یاد مامان کوروش که گفت واسه دندونای کوروش بیهوشش کردن و دندوناشو خوب کردن!!!!
خلاصه که تاب نیاوردم و از اتاق رفتم بیرون . بابایی موندو دکتر و یه پرستار
صدای جیغت تا کجا میومد . بیشتر ترسیده بودی چون بیحس کرده بودن و قطعا درد نداشت ...
هی حرص خوردم هی حرص خوردم یه لحظه دیدم میگی: مامااااااااااااااااااان خواهش میکننننننننننننننننننم
دیگه طاقت نیاوردم اومدم تو اتاق که با یه صحنه فجیع مواجه شدم و حالم داشت بد میشد که بابایی گفت : برو بیرون نیا تو
خلاصه به هر جوری بود تموم شد. الانم که دارم اینا رو می نویسم میگی: بابا این چسبا رو از صورتم بکن که من خوشحال بشم!!!!
الهی دورت بگردم پسر نازم که نصف عمر میشیم با این مریضی های تو
الهی هیچ پدریا مادری مریضی بچشو نبینه . خود آدم مریض شه بهتره تا بچه
------------------------------------------------------------------------------------------------------
واما سفر
فردا رو هم هنوز میرم سر کار ولی پویا و باباش تعطیلن . ظهر میان دنبالم و از همونجا راهی شمال میشیم ایشالا
نمی دونم این دم سفر چرا پویا اینجوری شد و امیر سرماخوردگی گرفت و.....
خدا کنه به خیری و خوشی بریم و برگردیم از همتون التماس دعا دارم
ایشالا اگه خدا بخواد با یه دل خوش با یه عالمه عکس و خبر از سفر برمیگردم پیشتون دوستای خوبم.دلم برای همتون تنگ میشه
فعلا بای