پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

جشن پایان سال مهد پونه

1391/3/1 22:16
نویسنده : مامانی
1,868 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یعنی دوشنبه 1/3/1391 مهد پونه یه جشنی به مناسبت پایان سال گرفته بود که البته معنی اصلی این جشن واسه بچه های پیش دبستانی بود که واقعا پایان سالشون بود و داشتن تعطیل میشدن یا هم اونایی که ماماناشون معلمن و اونا هم همینطور نه این پسرک من که باید چشمش به قلم رئیسای من باشه که آآآآآآآآآآآآآآایا یک روز مرخصی میدن یا نه .... ولش کن از اصل مطلب دور نشیم

ساعت 4.5 طبق معمووووووووووووول تنهایی و بدون آقای همسر حاضر شدیم و داشتیم راه میافتادیم که خاله مریم زنگ زد و گفت اگه تنهایی بیایم دنبالت؟ که منم خوشحاااااااااال گفتم بیا

اول که واردشدیم گفتی مامان من نمیخوام شعر بخونم و منم گفتم عیبی نداره نخون(تو فعلا بشین )و کم کم با مهدی بردمشون اتاق پشت صحنه . خدا رو شکر خاله هدیه رو خیلی دوست داره و اونجا دیگه هی دل دادن قلوه گرفتن و قربون صدقه همدیگه رفتن

بعدشم رفت بالای صحنه ولی خیلی یواش میخوند . آخر جلسه هم که آقای مجری میخواست جایزشو بده و ازش خواست که خودشو معرفی کنه اینجوری معرفی کرد:

دم میکروفون : پو

نیم متر اونورتر : یا   

دم گوش مجری آرووووووووووم: نظام

تودلش: دوست

وقتی اومدیم پایین و عکس و فیلم گرفتن مادر و بچه تموم شد دیدیم بابایی هم اونجا نشسته که دیگه ۵ دقیقه بودیم و اومدیم خونه!

پسر گلم: کمرم درد میکنه و می دونم که می دونی چون هر روز آقای دکتر میشی و کمرمو خوب میکنی

اعتراف میکنم که دیگه خودم نیست و توی تو و شادیهات و راحتیهای تو حل شدم

اعتراف میکنم که هییییییییییییچ چیزی واسه خودم ندارم و همه چیز رو برای دلخوشی تو میخوام و تو برای دلخوشی من بسی

اعتراف میکنم که کل وجودم شده استرس برای دندونات (که یه کم خراب شدن - غذا نخوردنات - اینکه مجبوری صبح از تو خواب بیدار شی وبری جایی که دوست نداری و...)

واعتراف میکنم که برات کم نمیزارم و کل وقت من الان دربست در اختیار توست

واینم بزرگترین اعترافم: خیلی دوستت دارم خیییییییییییلی

----------------------------------------

دوچرخه سواری در منزل - همش میگه دوچرخموببر پارک تا رکاب بزنم و من دیگه وااااااقعا حال ندارم که توضیح واضحات بدم که عزیییییییییییزم من وتو تنهایی نمیشه و باید یههههههههههه روزی که بابا جون وقت داشته باشه و حال داشته باشه و دوست داشته باشه و بگه بریم بیرون قدم بزنیم!!!!! بعد میشه دوچرخه توروهم ببریم - آخه کاملا بلد نیست و ازش بعید نیست بین راه شروع کنه به نق زدن ومن مجبور شم هم خودشو بغل کنم هم دوچرخه رو!

اینه که در منزل ایجاد فضایی شبیه پارک میکنیم گاهی!!!

 

پسر خوشکلم پشت صحنه و آماده کنار رفتن پرده

 

اینم کادوش که تا فهمید حیوون نیست گفت: بگیرش لازمش ندارم!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان نیکان
27 تیر 92 12:23
به ما دیگه سر نمیزنی خوش معرفت
باز خوبه پویای تو رفته نیکان که خواب بود تو خواب لباس تنش کردم رفتیم جشن .بد خواب شده بود و چسبیده بود به باباش هر کار کردیم پایین نیامد تو هیچ برنامه ای هم شرکت نکرد منو میگی اینجوری