این حال منه تو شب!!!
عاقا گرمه به خدا گرمه . شبا نمیدونم چیکار کنم . من تقریبا از 2 سالگی پویا دیسک کمر گرفتم و الان 4 ساله که همرامه چقدر زیاد و چقدر سخت. سخته که تو سن 25 سالگی نتونی جارو برقی رو راحت بلند کنی بیاری بزاری تو آشپزخونه مثلا! سخته که وقتی بچه ات تو ماشین بخوابه و تو تنها باشی با خودت بگی حالا کی بغلش کنه از پله ها ببرتش بالا؟؟ سخته که موقع شستن ظرفا هی لنگر بندازی رو این پات باز لنگر بندازی رو اون پات و در آخر دیگه اشکاتم مث شیر آب روون شه و هیچی نگی و به کارت ادامه بدی چون هم بااااید با اون سر کنی هم با این.
خوب حالا برای کمرم باید رو زمین سفت بخوابم ینی اگه شده رو خود زمین اگرم نه یه پتوی نازک پهن کنمو بخوابم. حالا تو این وضعیت باز شیکم و پهلوهام رو زمین اذیت میشن و رو تخت خییییییییلی راحت ترن. و اینه که شبا مثل پت و مت .با خودم درگیرم تا خوووود خود صبح. یه کم روتخت میخوابم تا جایی که کمرم دیگه تیر نکشه! بعد که میبینم خطری شد میرم رو زمین تا جایی که آخ آخم بلند نشده از درد زیر شیکم و پهلو. باز دوباره تا درد میگیره میرم رو تخت!!! و این داستان ادامه دارد.
اتاق خوابمون گرمه . اگه برم اتاق پویا بخوابم تخت نیست واذیت میشم ولی در عوض هوا سرده و سروصدا کم . اگه بخوام روتخت بخوابم باید برم اتاق خواب که بینهایت گرمه . اگه پنجره رو باز کنم تا خود اذان صبح ماشین و موتور رد میشن و خرخر خررررر نمیتونم بخوابم. اگه ببندم پنجره رو میپزم!!!!
تو لالایی شبکه پویا دیدین یه قورباغه هست بچه شو چطور با عشق بغل کره تکون میده؟ هر شب با خودم میگم چه قورباغه باشی چ آدم . مادر که باشی فقط باید از خودت کم کنی و مایه بزاری برای بچه ات وجالبه که هیچ مادری هم ناراضی نیست از این قضیه.
واقعن چقدر راحت قبلنا میگفتیم مادر بچه شو 9 ماه حمل میکنه. نمیدونستیم ینی چی. و چقدر جالبتره که وقتایی که پویا مثل یه جوجه میاد تو بغلمو و بوسم میکنه و هی وول میخوره با خودم میگم تمام سهم من از این بچه همین لحظاته. بزرگ که شد میشه مثل من. مثل باباش. مثل همه بزرگا. چند بار رفتیم کنار مامانمون نشستیم درد دل اونو گوش کردیم؟ اگرم رفتیم برا این بوده که خودمون درد دل کنیم. اگرم احیانا اون شروع کرده به نالیدن وگلایه کردن از چیزی گفتیم وای چقدر حرف میزنه!!
میخوام بگم سهم ما از بچه ها همینقده و من خوب میدونم و قبول دارم. دوست دارم لحظه هایی رو که پویا به محض بیدار شدن از خواب میگه مامان. قبل خواب میگه مامان. تشنه میشه میگه مامان. گرسنه است میگه مامان. ببخشید! جیش داره میگه مامان. اینا تمام زندگی منه. بعدنا دیگه شاید دوروزی یه بار هم کلمه مامان تو دهنش نیاد. نه که از بی عاطفگیش نه! از مشغله یا هر چیز دیگه.....
مادر بودن اونقدر سخته و ما حتی تو دوران های قبل مادر شدن نمیدونستیم که تمام هست و نیست و شادابی و زیبایی و سلامت و انرژیمون قراره تو این راه صرف بشه و باااز ما خوشحال باشیم و شکرگذار این نعمت.
برای همه ی مادرای دنیا آرزوی سلامتی و لبخند واقعی میکنم. مادرشوهراتونم دوست داشته باشین و بخندونینشون .مادرای خودتونم فراموش نکنین.دعا برای منم یادتون نره که ایشالا این 3 ماه باقیمونده هم به سلامتی تموم شه و با عکس نی نی بیام خدمتتون