برای دخترم
کم کم داریم به اومدنت نزدیک میشیم هنوز خیلی مونده ولی خوب دیگه آخراشه (فرض بر این بگیریم که شهریور دیگه تموم شد. میشه گفت 45 روز دیگه و شایدم کمی زودتر یا دیرتر) میخوام از این چند ماه بگم . از سختیاش شیرینیاش. مادر شدن سخته دخترم ولی ایشالا که خدا این نعمت رو ازت دریغ نکنه و حس خوبش رو بهت هدیه بده. ایشالا که تو روهم یه روز با شیکم گنده ببینم و تا اون روز زنده و سالم باشم و بتونم پرستاریت کنم. کارهایی که هیچ کس برای من تو این چند ماه نکردو من برای تو خوب و از ته دل انجام بدم. تو این چند ماه از همه بدترش همون ویارش بود که کل ماه 2-3-4-5 رو درگیرش بودم !! هر ثانیه دستامو میشستم ولی وقتی میخواستم غذا بخورم قاشقو میاوردم سمت دهن دستم بود میداد!! بوی مایع دستشویی مثلن! و من باز رفتم یه صابون با بوی مورد تایید مشامم خریدم و از اون استفاده میکردم که اوضاع یه کم بهتر بود.
یا یه همکار دارم گمونم همون چند ماه ادکلن جدید خریده بود خیلی خوشحال بود در صورتیکه بوش منو خیلی اذیت میکرد. صندلیم کنار پنجره است. فکر کن من دم رو میرفتم سمت پنجره عمییییق نفسو میکشیدم تو، سرم برمیگشت پشت مانیور تند تند تایپ میکردم و بازدم و دوباره برای دم سرم برمیگشت سمت پنجره!!! کل این 4 ماهی که نوشتم همین بود ینی گردنم درد گرفته بود!!!
مرغ میپختم دوتا دستمال کاغدی لول میکردم میزاشتم تو بینیم!!! پویا بهم میگفت بااااز از دماغت شاخ در اومده! ولی همونطوری هم حالم بد میشد. بابایی بو میداد! پویا بو میداد!! طفلی هی میرفت دستاشو با صابون من میشست میگفت مامان ببین چه خوشبو شدم که شاید بیشتر بغلش کنم. ولی بو میداد لامصب خخخ
تو همین هیرو ویر سرما خوردم. که قرص هم نمیشد خورد به اون صورت و آمپولم همچنین و من به مدت دقیقا 70 روز درگیر سرماخوردگی بودم که دیگه دلم میخواست دماغ و حلقمو بکنم بندازم دور!!! خیییلی سخت بود اون مدتم
بعدشم که دردام شروع شد. دررررد پشت درررد که دکتر گفته تا آخرش هم هست ومنم دیگه عادت کردم حتی گاهی فکر میکنم ینی وقتی دنیا بیاد واقعن تموم میشه این دردا یا هست هنوز؟ انگار قبول کردم که کلن باهام باشه. توی بارداری پویا هم خسته بودم کلافه بودم اذیت بودم ولی درد نداشتم الان دردام زیادن. به خاطر پایین بودن جفت و .... از این پهلو به اون پهلو شدن با درد بینهایت زیر شکم همراهه. در حدی که نصف شبا داد میزنم آآآآآآآخ وبرای بابا و پویا کاملا طبیعی شده و خیلی عادی . اوایل پویا ازم میپرسید چی شده؟ اما الان دیگه نه. حتی گاهی میگه برو درش بیار دیگه اینقدر اذیتت میکنه ومن میگم که هنوز باید باشه و بزرگتر بشه و اون معتقده که بزرگتر بشه میترکی ها!!! دیگه خودت میدونی
تو بارداری اول آدم هر وقت آزادی که داشته باشه مال خودشه دیگه . میخوابه استراحت میکنه . فیلم میبینه. اما دومی رو نه..... تازه از سرکار میرسی میبینی یه پسر کاملا سرحال دوتا بن تن به دست اومده میگه تو دوست داری کدومش باشی با هم بازی کنیم؟؟ یا تو اووووج خواب میگه آب میخوام. در نوشابه باز نمیشه!!! برام ساندویچ درست کن!!! و..... اینم یکی دیگه از درگیریهام بود تو این مدت
یا استرس برای بعد تولدت که تو مدت مرخصی چه کسی جای من بیاد سرکار. بعد 6 ماه کجا بزارمت؟ و.....
اما خوبیاش: هر لحظه هررر چی میخوام بابایی برام میخره بخورم پویا بینهایت زیاد کمکم میکنه که خسته نشم دیروز رفتم پله ها رو جارو زدم پویا دستمال به دست پشت سرم اومده و میگه من پارچه میکشم مامانی تو خم نشو یه همچین داداش با محبتی داری تو . وقتایی که گرسنه ام تو هم خودتو جمممع میکنی یه جا و هییی ووول میخوری و هی موج مکزیکی میای اماااا وقتی سیر سیر میخورم همچین خودتو ریلکککککس میکنی و آروم میگیری که دوست دارم از همینجا بغلت کنم امیدوارم که مثل پویا نباشی و خوب غذا بخوری. یه سری حس و حال خوبه که الان من هرچی فکر میکنم و تو کل صفحه کلید دنبالشون میگردم نیستن!! نوشته نمیشن !! فقط حس میشن میفهمی؟
در هر صورت این ایام داره تموم میشه . و از خدا میخوام که عاقبتش خیر باشه و به سلامتی بیای پیشمون. من و بابایی و پویا بی صبرانه منتظرت هستیم. البته پویا بیشتر منتظر کادوهایی هست که قراره براش بیاری خخخخخخ . بهش گفتم نی نی یه لیست داره توشم اسم اسباب بازیهای مورد علاقه ات رو مینویسه. هر بار که پسر بدی بودی یکیشو خط میزنه و هر بار که خوب بودی یکی اضافه میکنه و در پایان محتویات لیستو برات میخره و میاره. میگه مگه نی نی پول داره؟ مگه تو شیکمت بازار هست!!! میگم اون الان تو بهشته و از مغازه بهشت هررر چی دلش بخواد میتونه برداره. کمی مکث میکنه و میگه باشه شاید(کاش) منم توشیکمت بودم برای خودم کلییییی اسباب بازی از اون مغازه برمیداشتم. اما اشکالی نداره حالا آبجی برام میاره .....آخه اگه حواسم پرت شه نق نق بزنم چی؟ اگه اسباب بازیا رو خط بزنه چی؟؟؟ گاهی هم بی اختیار بوست میکنه و میگه ممنوووونم که میخوای برام اسباب بازی بیاری
بازم چندتا توصیه ایمنی تو ادامه مطلب
اگه کسی قصد آوردن بچه ی دوم داره خوب گوش بده: اینا تجربه من نیست اینا اطلاعاتیه که طی این چند سال از تجربه های دیگران گرفتم و میبینم که به درد میخوره :
وقتی باردار بشید که کودک اولتون تقریبا کامل مستقل شده باشه. منظور از مستقل بودن اینه که خودش بره دستشویی خودش خودشو بشوره خودش شلوارشو بپوشه و هیییی هر باز برای رفتن به دستشویی شب و روز شما رو صدا نزنه
خوابیدنش درست شده باشه .درست ینی به شما احتیاجی نداشته باشه برای خواب. حالا خوابم میاد بیا منو بخوابون .پتو میخوام. چی میخوام چی نمیخوامش تموم شده باشه و خودش راه خوابشو بلد باشه
کمی بزرگ باشه که بتونین باهاش حرف بزنین و شرایط رو درک کنه ینی من رسما با تفاوت سنی که مثلا میگن 4 سال باشه مخالفم. 4 سال تفاوت سنی ینی وقتی شما بچه اولتون 3 سالشه حامله میشی و بعد از یه بچه 3 ساله انتظار دارید که شرایط ویار و بدحالی شما رو درک کنه؟؟؟ یا برای خوابیدن ازتون کمک نخواد؟ یا هر چیز دیگه.....
رفتن بچه به مدرسه با حاملگی یا زایمانتون مواجه نباشه. چطور؟ کلاس اول خیلی مهمه . همین که کلاس اول رد شد دیگه بچه رو روال میافته پس سعی کنید نه بارداریتون و نه تولد بچه دوم همزمان با 7 سالگی کودکتون ورفتن اون به مدرسه نباشه و بتونید تمام وقتتون رو برای اون بزارید.
میتونم بگم من از این تفاوت سنی بین این دوتا کاملا راضی هستم و تا وقتی که پویا بره مدرسه ایشالا این یکی میشه 1 ساله . البته هرررر جورم حساب کنی سخته ولی اگه ارجح و ارجح تر کنیم میبینیم که این، بهتر ازحالتای دیگه است