عکس اضافه شد
خوب دوستای مهربون من چقد همتونو دوست دارم من
وسایل مسایل عروس خانوم تقریبا همش خریده شده .من و بابای پویا هم لباسامونو خریدیم آویزون کردیم تو کمد و هر روز نگاشون می کنیم فقط مونده برا پسرکم که دارم کل شهرو میگردم ببینم چی گیرم میاد آخه عروسی خاله است دیگه
دیشب با پویا رفتیم خونه مامان بزرگ خوابیدیم و امروز پسرکم رو نبردم مهد و الان خواااااااااااااب خواب بود که اومدم سرکار
فقط نمیدونم چرا دیشب همش بالا میاورد اصلا نتونستیم بخوابیم.....
و همش میگفت: واااااااااااااااای دارم سرفه میکنم.
من و مامانم با هم داشتیم مرور میکردیم از صبح چی خورده ، یهوگفتم: آهان خربزه زیاد خورده حالا پویا: چرا اینقد بهم خربووووووزه دادی!!!!! دوبار اینقد خربووووووووزه نده هی بگو بخور بخور
یه چند تا از بیانات قلنبه سلنبه پویای 3سال و 9 ماهه من:
* یه بعدازظهر دل انگیز وسط کوچه وایستاده : وای مامان بو بکش چقد هوا آرومه!!!!!!!!!!!
* داشتیم با هم حیووناشو به اصطلاح خودش قطار میکردیم که دستم خورد به همه و ریختن روهم و نظم ایشون به هم خوررررررد: با یه حالت عاقل اندر سفیه میگه: وااااااای بخ بخ (بدبخت) شدم .چطوری تونستی این کارو بکنی فسقلی!!! اینقد شلوغ بازی نکن!!!!!
*رفتیم سر ساختمون بابایی رفته بالا یه کم دیر اومد . با خودم میگم : وا! کجارفت؟ پویا: طوری نیس نگران نباش منم دیروز رفتم اووووووون بالاها رنگین کاری کردم(تو رنگ کردن در و پنجره ها کمک کرده....)
* میگه مامان من دیگه تو مهد با مهدی خاله بازی نمیکنم. میگم: وا چرا مامانی؟ آخه با سهیلا دوست شدم سهیلا خیلی مرغوووووبتره!!!!!! مهدی آدمو هوول میده میچسبونه به دیوار ولی سهیلا خیلی مهربوووونه !!!! ooooooh yeeeeeeeeaaaaa
-------------------------------------------------------------------------جای بخیه رو توجه می نمونین؟
بازم اتوبوس عمو علی و ترس پسرک!!!!!
اینجام دقیقا همون صحنه است که هوا آروم بود
مواظب باشین نخورتتون!! آتیشایی که از دهنش میادبیرون رو داشته باشین!