پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

عکس اضافه شد

1391/7/6 10:26
نویسنده : مامانی
382 بازدید
اشتراک گذاری

خوب دوستای مهربون من چقد همتونو دوست دارم منقلب

وسایل مسایل عروس خانوم تقریبا همش خریده شده .من و بابای پویا هم لباسامونو خریدیم آویزون کردیم تو کمد و هر روز نگاشون می کنیماز خود راضی فقط مونده برا پسرکم که دارم کل شهرو میگردم ببینم چی گیرم میاد آخه عروسی خاله است دیگهمژه

دیشب با پویا رفتیم خونه مامان بزرگ خوابیدیم و امروز پسرکم رو نبردم مهد و الان خواااااااااااااب خواب بود که اومدم سرکار

فقط نمیدونم چرا دیشب همش بالا میاوردسوال اصلا نتونستیم بخوابیم.....

و همش میگفت: واااااااااااااااای دارم سرفه میکنم.

من و مامانم با هم داشتیم مرور میکردیم از صبح چی خورده ، یهوگفتم: آهان خربزه زیاد خورده حالا پویا:  چرا اینقد بهم خربووووووزه دادی!!!!! دوبار اینقد خربووووووووزه نده هی بگو بخور بخورخنده

یه چند تا از بیانات قلنبه سلنبه پویای 3سال و 9 ماهه من:

* یه بعدازظهر دل انگیز  وسط کوچه وایستاده : وای مامان بو بکش چقد هوا آرومه!!!!!!!!!!!

* داشتیم با هم حیووناشو به اصطلاح خودش قطار میکردیم که دستم خورد به همه و ریختن روهم و نظم ایشون به هم خوررررررد: با یه حالت عاقل اندر سفیه میگه:   وااااااای بخ بخ (بدبخت) شدم .چطوری تونستی این کارو بکنی فسقلی!!! اینقد شلوغ بازی نکن!!!!!هیپنوتیزم

*رفتیم سر ساختمون بابایی رفته بالا یه کم دیر اومد . با خودم میگم : وا! کجارفت؟ پویا: طوری نیس نگران نباش منم دیروز رفتم اووووووون بالاها رنگین کاری کردم(تو رنگ کردن در و پنجره ها کمک کرده....)

* میگه مامان من دیگه تو مهد با مهدی خاله بازی نمیکنم. میگم: وا چرا مامانی؟  آخه با سهیلا دوست شدم سهیلا خیلی مرغوووووبتره!!!!!!  مهدی آدمو هوول میده میچسبونه به دیوار ولی سهیلا خیلی مهربوووونه !!!! ooooooh yeeeeeeeeaaaaa قهقهه

-------------------------------------------------------------------------جای بخیه رو توجه می نمونین؟دل شکسته

بازم اتوبوس عمو علی و ترس پسرک!!!!!

اینجام دقیقا همون صحنه است که هوا آروم بودنیشخند

مواظب باشین نخورتتون!! آتیشایی که از دهنش میادبیرون رو داشته باشین!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (27)

پرستو
4 مهر 91 12:34
سلام عزیز
خوش به حالتون عروسی دارین من با اینکه خودم میشه گفت عروسم دلم اندازه همه دنیا گرفته
میگم بیا عکس دومد رو ببین
توی اون پست خصوصی رمزش هم همون رمز دومه


آخ جوووووووووووووون اومدم عروس خانووووووووم
مامان یاشار
4 مهر 91 13:34
وای مبارک باشه فسقلی لباسای عروسی خاله جون. ایشالا واسه عشق منم یه دست لباس عالی پیدا میکنی گرچه عشق خاله خودش اینقدر خوشگله که هر چی بپوشه بهش میاد. عاشق اینم که از شیرین زبونیای پویا مینویسی رقیه جون یعنی روزم رو میسازی. همیشه خوش باشین. ایشالا که پویا جونم هم امروز دیگه حالش کامل کامل خوب میشه


مرسیییییییییییییی نسترن جان چقد گاهی هوس میکنم از نزدیک ببینمت . دیگه از اون عکسای نیم رخ (نصف نیم رخ)هم نمیزاری دلمون وا شه هههههههههههههه
الان من فسقلی ام؟؟؟؟؟؟
زی زی
4 مهر 91 13:44
خداییش پسرت خیلی باهوش و شیرین زبونه !

عزیزم من که حامله نیستم من فقط بچه دوس دارم و وقتی لوازم بچه میبینم از خود بی خود میشم و میخرم اونم در حد خرید ست کالسکه از کیش!!!! اصن وقتی دیدم نتونشتم جلو خودمو بگیرم


از دست تو
مامان بهراد
4 مهر 91 14:50
واااااااااااااای چه بامزه صحبت می کنه این وروجک ...........
دوست دارم عزیز خااااله


فدات شم فاطمه جان . تو خیلی مهربونی.خوش به حال بهراد که همچین مادری داره

خانم معلم بندری
5 مهر 91 5:51
سلام خانمی
از لطف و محبتتون سپاسگزارم .


خواهش میکنم . واقعا جدی و از ته دل گفتم
زهره
5 مهر 91 9:01
سلام عزیزم.مرسی که اومدی.نمیدونی چقدر سرم شلوغه.از یطرف دندونای نیش کوروش داره در میاد و حسابی مارو بیدار خوابی میده از یطرف دیگم تو اداره یه روزم بهم مرخصی نمیدن و حسابی از پا در اومدم.امروزم استعلاجی گرفتم. عروسی مبارک عزیزم


خواهش میکنم زهره جان . خیلی سخته . ایشالا که خدا بهت قوت بده
شقایق(مامان محمد ارشان)
5 مهر 91 10:45
سلام رقیه جون
ممنونم که بهمون سر زدی و مرسی بابت لینک
فقط خاله جون اسم پسر من اَرشان!
آ نداره
محمد اَرشان
ممنون میشم اسمشو درست کنی
شما هم لینک شدی


باشه ببخشید. چقد سخت:d
شقایق(مامان محمد ارشان)
5 مهر 91 10:49
پویا جون خاله چقدر شیرینی شما...
همیشه شاد باشی گلم


فدات شم عزیزم .ایشالا دوستای خوبی باشیم
پرستو
5 مهر 91 11:12
سلام
اره خوب بقیه چیزاش حله
فرداشب همهچی قطعی میشه
با چهره ش کنار میام انقدر خوبه که اون موضوع رو میشه ازش صرف نظر کرد


پس حللللللللللللله ...........
اسما
5 مهر 91 15:37
بابا خوشحالا.هی هرروز میرین نگاه میکنین چشم نزنین که یه وقت روز عروسی بی لباس بمونین اخ که دلم لک زده واسه یه عروسی......خوش به حالتون.یه وقت دیدی منم اومدم. قربونش برم که اینقدر شیرین زبونه.................ثریا مرغوبتره


هر کی نیاد...........
ثریا!!!!!!! حرف رو دختر مردم نزار ، سهیلا
مامان کوروش
6 مهر 91 7:19
به به مبارک لباسها حالا این عروسی کی هست؟ انشالله خوشبخت بشن پویا جونم که با این شیرین زبونی هاش دل مارو برده


ممنونم. تو آبان ایشالا
پارمیدا
6 مهر 91 9:52
یادم رفته بود برای این نظر بذارم .ماشاءالله خیلی شیرین زبونه راستی عروسی هم پیشا پیش مبارک
مامان یاشار
6 مهر 91 10:22
ایشالا قسمت میشه هم ما همو میبینیم هم من اون پویای خوردنی رو میچلونم. دلم غش رفت با این عکسا مخصوصاً هوای آرووووووووووووووووم جون من از طرف من حسابی ببوسش


چششششششششششششششششششششم میبوسیم
شما هم اون گل پسر چش قشنگو ببوس لطفا
ایشالا همدیگه رو ببینیم
اسما
6 مهر 91 14:34
نسرین مامان باران
8 مهر 91 12:44
عروسی خوش بگذره . چه نقاشی خوشگلی
مامان ساينا
8 مهر 91 14:40
چقدر بامزه صحبت مي كنه...خدا حفظش كنه
پرستو
9 مهر 91 9:40
ووووووووووی که چقدر این نی نی شما شیرین زبونه ماشاالله
مامانی منم دوستت دارم دوست خوبم
ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااچ


قربونت برم عزیزم
محدثه
9 مهر 91 10:46
پيشاپيش عروسي خوش بگذره.زودتر براي گل پسرمون هم يك لباس تك بخر كه توي عروسي خاله تك باشه


سلام محدثه جان. حتما همین کارو میکنم .ممنونم ازت
زهرا
9 مهر 91 13:32
ا از الان و دوس دختر؟؟؟؟؟؟؟؟


D
سودا
9 مهر 91 14:46
عزيزكمممممممممممم
خدا حفظش كنه


سودازاده رو هم همچنین
13 هستم!
9 مهر 91 14:49
سلام فسقلی
آخی. از اتوبوس میترسه؟؟
سهیلا خیلی مرغوبتره؟!
دعات کردم عزیزم


مرسی
نیلوفر
10 مهر 91 19:22
قربون اون شیرین زبونیییات برم عشق خاله

فدات شم عزییییییییییزم

ملیکا
11 مهر 91 8:41
oooooooooooooohyeeeeeeeeeaaaaaaaaa!!!!!!! خییییییییییییلی باحال بود
پارمیدا
11 مهر 91 10:11
مرسی عزیزم اومدی نظر قشنگت رو هم گذاشتی فقط یه سوال خراسانم منطقه ای به اسم کردستان داره آخه الان که شما زحمت کشیدی و توی وبلاگ پارمیدا بودی نوشته بود کردستان خراسان برام جالب بود....


سلام عزیزم . نه بابا کردستانمون کجا بود. قدرت خدا!!!!! من بیرجندم
مامان خورشید
11 مهر 91 11:13
از مریضی ش ناراحت شدم و الهی دیگه پیش نیاد. وای چقدر حرفاش بامزه بود و کیف کردم.
قربون خنده های شیرینش و قیافه ترسیده با نمکش.
نقاشی اش هم که دیگه نگو.


ممنونم عزیزم . من همیشه شرمنده محبتای دوستان هستم
فاطمه (من و همسرم و یه دنیا خوشبختی )
12 مهر 91 22:06
جیگر این اقا گلی خوش تیپ


فدای مهربونیات
ثمین
16 مهر 91 11:47
سلام! اگه جشنی برای کوچولوتون در راه دارید یه سر به دنیای نفیس بزنید و از ایده های متنوع و شیک استفاده کنید...
جشن سیسمونی... جشن دندونی... جشن قدم... جشن تولد پسرانه ... جشن تولد دخترانه ... جشن تکلیف... جشن الفبا... و........
منتظرتون هستم...



اومدم ثمین جون . ممنونم ازت