روزهای شیرین زندگی
هر زندگی ای روزهای شاد داره و روزهای غم
وقتی روتخت نشستم و با گوشیم ور میرم درحالی که پرده رو کشیدم که باد از در بالکن میاااد و میره هوا دل انگیز میشه تو اوج گرما. پرنیا کنارم دراز کشیده و خوابیده و پویا هر چند دقیقه از قاب چهارچوب در رد میشه و معلومه که باز داره دور پذیرایی راه میره و به فکراش میرسه.... امیر هیچ صدایی ازش بلند نمیشه و گه گاه یهو صدای خنده اش میاد و هرکی نفهمه من خووب میدونم که باز هدفن تو گوششه و داره یواشکی تنهاخوری میکنه و فیلم طنز میبینه....
کارای فردا رو مرور میکنم سوپ پرنیا رو گذاشتم ولی هنوز میکسش نکردم و هیییچ نیازی به نگران شدن نیست چون یه پرستار گل داره که فردا حتما اول میریزه میکسش میکنه وبعد میده بهش ...
خوب پس نمیخاد که بلند شم ..دوباره لم میدم و میرم تو گوشی . خوندن احوالپرسی دوستان و گشتن تو گروه های آشپزی و ...
روزهای نسبتا آرومیه . پرنیا با مهارت تمام خودش رو به داداشی میرسونه و زندگیشو به هم میریزه ( ماماااان بیا ببین آبجی چه زندگی ای ساخته برام!)
تو کمین خمیربازیای پویاست. به محض اینکه دستش میبینه اول یه خنده از سرذوق و صدالبته خباثت و بعدش 1 2 3 حملههههه
واز همه مهم تر دیدن صحنه ای هست که من و بابایی خیییلی کم در مورد پویا با این صحنه مواجه شدیم و برامون اولین تجربه هستش در واقع! و اون هم نشستن یه وروجک 9 ماهه سر سفره!!! و اشتیاق نشون دادن برای خوردن غذا هستش ...مگه میشه یه همچین چیزی؟؟مگه داریم؟ یه بشقاب کوچولو ...دوتادست تپل مپل ...یه جوجه کوچولوی خندون....و لب و لوچه پر غذا و چرب و چیل...خنده های ریز ریزکی که دوتا دندون سفید توش بررق میزنه....و من و بابایی که اصلا نمیفهمیم ذوق میخوریم یا غذا
و اما
پویا واقعا همکاری میکنه باهام. گاهی هم الکی الکی من و بابایی دعواش میکنیم که بعد که فکر میکنم طفلی هیچ گناهی نداشته...
به هیییچ عنوان صدای تلوزیونو بلند نمیکنه وقتی پرنیا خوابه.
هرچی میگم برام بیار که دستم بنده میاره. بماند که سرش سمت تلوزیونه و همونطور عقب عقب میره تو دیوار!!! ولی خوب قصدش آوردنه خخخ
پرنیا مبلو میگیره بلند میشه و به کمک مبل چند قدم میره
دندونا فعلا یه توقفی زدن
خبر دیگه ای نست
روزهاتون رنگین خدایا این شادیهای اندک رو از ما نگیر.....