پسر کلاس اولی من
یکی از شیرین ترین لحظات زندگی یک مادر دیدن پسر دلبندش توی لباس فرم و ایستادن تو صف مدرسه است، بالا بردن دستای کوچیکش برای خوندن دعای صبحگاهی ! و از جلو نظام گفتنش
یا وقتی میری دنبالش و میبینی کیفشو دستش گرفته و با یه دست هم سیوشرتشو گرفته هم قمقمه آبشو و در کمال استقلال میخاد با همون دست برات دست تکون بده که ماماااااان من اینجام
وقتی دارین برمیگردین خونه برات هییی توضیح بده که کلاس دومیا فضولی کردن..... کلاس چارمیا خییییلی گنده بودن!.... کلاس شیشمیا قدشون اندازه بابایی بود ..... خانوممون..... نیمکتمون..... تخته سیاهمون.....
یکی از شیریییین ترین لحظات زندگی یک مادر وقتیه که اولین روز مدرسه پسرش عین یه مرررد بره تو صف وایسته بگه مامان شما همون عقب وایسا نیا جلو. اونوقت کیفشو بگیره دستش بره وایسته دقیقا رو همون دایره ای که رو کف صحن حیاط با رنگ کشیدن و جای هر نفر رو مشخص کرده، اونوقته که یهو به خودت میای میبینی داری شیک و مجلسی گریه میکنی و صورتت خیس خیسه
شیرین ترش وقتیه که میگی حالا نمیخاد پاهاتو دقیییقا بزاری روی همون دایره یه کم راحت وایستا ، ببین بچه ها چجوری وایستادن! و اون میگه نه اقای مدیر گفت هر نفر روی دایره
و یکی از لذیذترین لحظات عمر یک مادر وقتیه که دستای کوچیک پسرش یه قلم سیاهو حصار کنن و مشق بنویسن وبگه مامانییی میشه آبجیو سرگرمش کنی آخه من مشششقققق دارم
خدایا این لحظات شیرین رو نصیب همه بکن. همه این روزها روببینن و طعم خوبشو بچشن ....
**همیشه سرکار آپدیت میکنم زود زود و واسه همون کابل گوشیم نیست و نمیشه عکس بزارم انشالله به زودی پست بعدی کلا عکس
**حادثه منا هم که کلا دگرگون کرده همه ی ایرانیا رو نه فقط من...و میدونم که شماهام مثل من گاه و بیگاه یهو یادش میافتین و دلتونو غم میگیره...... خدا به بازماندگانشون صبر بده
**پرنیا بلند میشه خودشو به درودیوار میگیره ولی هنوز راه نمیره. خوردنش نسبت به پویا فوق العاده عالیه خدارو هزاران بااار شکر
و خوابش همچنان به ثانیه میکشه یعنی واحد سنجش خوابش ثانیه است اینجوری بگم