پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

سفر....

1395/6/15 10:38
نویسنده : مامانی
944 بازدید
اشتراک گذاری

سلااام و درود...

تو اواخر مرداد با اعمال شاقه و کلییی هماهنگ کردن و مرخصی بده نده بالاخره موفق شدیم راهی تربت جام بشیم برای دیدن خاله زهرا... دوشب اونجا بودیم و بچه ها شهر بازی و اینور اونور رفتن. روزهام با خاله زهرا مینشستیم به حرف و این حرفا گاها تا 2 بامداد به طول می انجامیدخندونک 

از تربت هم راهی مشهد شدیم به سمت خونه ی مالنا! چند روزم مشهد بودیم...  یه روز عصر پارک ملت قسمت بانوان و دیدار من با چندین دوست مجازی و نادیده که 2 سال کامل شده بوده مثل خواهر  و مادر از طریق تلگرام رابطه داشتیم.... دیدن آدمایی که با شادیهات شاد شدن... با غصه هات غصه خوردن... و تو ازشون فقط عکس دیده بودی و حالا داشتی خود خودشونو بغل میکردی... لذت انگیز بود در حدی که نمیتونم توصیفش کنم.... 

یه روز عصر هم خونه یکی ازاین دوستان بودیم و کلییی خوش گذشت...

پویا هم با بابایی  موجهای آبی و سرزمین گل و گیاه و مراکز خرید رفته بودن و به پسرم خوووش گذشته بود...

باغ وحش هم که از واجبات هست در جریان هستید دیگه اول دیدار با حیوانات بعد تازه وارد شهر بشیم...

واز همه ی اینا لذییییذ تر اینکه روز تولد آقا ... توسط یه واسطه... دعوت بشی به گرفتن غذای حضرت.... و وقتی بری که غذا روبگیری  ببینی یکی یکی درا رو باز میکنن میگن بیاین داخل... بفرمایید... اینجا بشینید.. و جلوت چای  دم شده ی حرم میزارن و تو حس میکنی روز تولدش آقا داره خاصصصص ازت پذیرایی میکنه....

-------------------------------------

پرنیا به طور کااامل حرف میزنه ... 

بابایی تاب تاب عباسی منو دلست کرده

داداشی پاشو بیدال شو گذا بخولیم

تا یکی پامیشه لباس بپوشه میدوه سمتش میگه منم میام... حتی داری تعریف میکنی که فلانی رفته فلان جا زودی میگه منم میام!

به محض اینکه امیر لباس میپوشه میگه بابایی بلی ایداله؟ زودی میای؟

داداش پویا بیا باااازی کنیم

بهش میگم اسمت چیه؟ هیچی نمیگه... میگم بگو پرنیا.... میگه من بلد نیستم !!! خو بلد نیستم که سخت تر بود که!!!

مهد رو با خنده میره و یکی از بزرگترین نعمتهاست.... غذا میخوره و بزرررگترین نعمت دنیا نصیبمون شده نسبت به اون اقا پسر که هنوز هیچی نمیخوره...

ولی یه چیزایی هم داره که جالبه! مثلا تو ماشین فقط گریه میکنه.... از 10 دقیقه بگذره جیییغ...  اینا رو مینویسم که بعععدنا خودش بخونه. مثلا تو  صف پارکینگ حرم 20 ماشین جلومون باشن. بعد پارکینگ پره. باید صبر کنیم 5 ماشین 5 ماشین ذره ذره جا خالی شه ما بریم. و ایشون فقطططط جیغ میزنه. و تا این 20 ماشین برن و بشه نوبت ما من 3 بار پیاده شم... راه ببرم. دوباره بشینم تو ماشین.

یا تو مسیر سفر من رفتم پشت نشستم پاهامو دراز کردم خانم رو رو پاهام تکون میدم!! با متکا!! و هنو زگریه میکنه!!

یا تو یه کوچه منتهی به کوهسنگی ترااافیکه و ایشون فقطط جیغ میزنن من و امیر خودمونو از ماشین پررت کردیم بیرون که پیاده بریم  بقیه راهو!

بیشتر نمیگم سردردتون  زیاد نشه خنده

---------------------------------------------------

پویا روزا تنها میمونه و خیلی پسر خوبیه. درطول روز هزار بار البته به گوشیم زنگ میزنه گزارش میده. تا خود ظهر هم گاها هیچی نمیخوره. تا من برم به زووور یه چیزی بچپونم تو حلقش. کلاس چرتکه و شنا رفته تو تعطیلات و الان دیگه تموم شده منتظر مدرسه هاست. خرید مریدم نکردیم هنوز برای مدرسه ها . همون مدرسه امام حسین میخاد بره که پارسال بود .

چقد تلگرام گونه نوشتم این پستو

صرفا جهت ثبت در تاریخ وگرنه واااقعا شلوغم.

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

دو دانشجو
25 آبان 95 9:45
ماشالله چه بزرگ شدن. دختر گل ت شبیه خودته عزیزم. خیلی دلمون برات تنگ شده مامان مهربووووون رفیق عزیز.