پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

زنده ترازتوکسی نیست چراگریه کنیم؟

1391/9/9 8:12
نویسنده : مامانی
471 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوبم

 امیدوارم که به همتون خوش گذشته باشه و عزاداریهاتون مورد قبول واقع بشه ایشالا. تو تعطیلات اتفاق خاااااااااصی نیافتاد فقط همین که هی صبحها با خیال راحت از خواب بیدار میشدیم و مثل آدم صبحانه می خوردیم و روزمونو شروع میکردیمخیال باطل آی کیف می داد آی کیف میداد

پسرم هم که ماشاالله هر چی بزرگتر میشه نق نقو تر میشه و به قول مامان نازدونه ها نمک این روزهامونو خووووووووووووب زیاد کرده بود.مثلا تاسوعا رو رفتیم ولایت بابایی و آی اذیتم کرد آی اذیتم کرد که هنوز یادم میاد مغزم سوت میکشه ...... همینجور الکی نق نق نق ...... و خوبه که خدا به پدرا وبیشتر مادرا یه حسی داده که اکثرا نیمه پرلیوان رو می بینن و هی قربون صدقه ی بچه هاشون میرن قلب به عنوان مثال همین الان داریم باهم چیپس و ماست می خوریم من 2 کلمه می نویسم برمی گردم می بینم دنیا رو پرماست کرده . میگم:چه خبره مامانی همه رو که ریختی پس چیشو خوردی ؟؟؟  پویا: اااااااااااااااااااشکال نداره . عوضش میکنی(لباسشونو میگن!) ومن :ماچ

شیرین کاری های پویا تو ادامه مطلب بدون رمز

 

بابایی ماژیک پویا رو برمیداره و رو تخته وایت برد یه نقاشی میکشه .پویا که دراز کشیده است و داره کتاب قصه هاشو می بینه بلند میشه و با یه حالت خاصی میگه: (اشاره به روی تخته)بابا صد بار بهت گفتم اینجا جای بازی نیست!!!!!   یه لحظه حس کردم پویا باباست امیربچهنیشخند

 

بالاخره یه روز بارون اومد و من چتر پسرک رو آوردم که مامانی بلند شو بارون اومده باید با چتر بریم و بابایی هم از اداره زنگ زد که یالا پاشین بارون اومده!! و تا مهد کودک کیف کردیم و زیر چتر رفتیم . منم سرمو آورده بودم پایین که همونجور که پویا چتروگرفته منم خیس نشم و زیر چتر جابشم . که آقا فرمودند: مامان اینقد سوارم نشو مگه من الاغتم!!!!    این جمله ی لعنتی رو خودم روزی هزاااااااااااار بار بهش میگم بسکه ازم آویزونه . تا اون لحظه فکر میکردم معنیشو نمیفهمه که باز 2 ثانیه بعد میاد آویزونم میشه ولی مثل اینکه خوبم میفهمه....

 

تازگیا همش نقاشی میگ میگ رو میکشه وباز هی این قطر دایره پاهاشو زیاد تر میکنه میگه ببین چقد سریعتر میره! بابایی یه بار میگ میگ رو تخته ی پویا رو پاک کرد که پسرک تا 2 روز شاکی بود که اون خیلی سریعتر بود چرا پاکش کردی!!! بابا هم اومد زود یکی مثل همون کشید و سوت زنان رفت اونور.  پویا: بابا! خیلی بد کشیدی...قیافه ی بابایی دیدنی بود یه چیزی مخلوط از تو ذوق خوری+ذوق کنیخنده

 

تلویزیون داره واقعه کربلا رو نشون میده. پویا:مامان این کیه؟  من : امام حسین....ومشغول کارام میشم

پو: نه مامان نگاه کن اینکه سر داره  امام حسین که سرشو بریدن!!!!

-: آهان اینو میگی حضرت عباسه!!!

پو: اون کیه؟                       حضرت زینب

زینب!!!                                آره خواهرشون

پو: تو که گفتی خدا خواهر نداره!!!!!     مامان جان اینا امامن خدا نیستن

پو: پس چرا نور دارن؟  آهان خاله م گفتهههههه (باهمین غمزه!) هرکی شدید (شهید) شد!!!!! کله اش پرنور میشه خنده

  

بادردونه رفتیم سوپر مارکت و هرکدوم به یه طرف مشغول انتخاب چیز میزایی که لازم داریم. پسرک اول میره سراغ کنسرو ذرت شیرینماچ  همینطور که داشت بغلشو ازخوراکی پرمیکرد یه نگاه چپی به بستنی ها میاندازه ولی نمیخواست مستقیم بگه میخوام چون جدا ممنوع شده که گلوش درد میگیره .

میگه:  مامان بستنی لازم نداری؟   من:منتظر

پویاکه دید اوضاع روبه راه نیست : گفتم شایدلازم داشته باشی . مثلا بخوای یه مقدالی ژله ی بستنی درس کنی....  و   سوت زنان صحنه رو ترک کرد خنده      

-----------------------------------------------------------------------------------

دوربین مخفی!!!!نیشخند

      

 

تمرین ترکیب رنگ و ایجادرنگ جدیدقلب

   

 

داریم از مهد برمیگردیم . یه روز قشنگ بارونیلبخند

 

همینجور امتحانی تواین ماهیتابه کیک پختم که واقعا قشنگ شدخوشمزه

 

 

ودرپایان : پویا کوچولوماچ خونه مامان بزرگ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

زی زی
8 آذر 91 16:30
رمز این پایینی چیه؟
مامان ياشار
11 آذر 91 10:46
واي رقيه جون يعني من عاشق اين پسرتم به خدا. آدم يكي از اينا تو خونه داشته باشه خسته نميشه هيچوقت. خوب اوني كه از همه سريعتر بود رو پاك كردين ديگه! واي كه دلم ميخواد قورتش بدم. با بوس خالي حل نميشه. يه عالمه بچلونش از قول من. راستي من بازم رمز ندارم.


تو لطف داری نسترن جان . ممنونتم عزیزم. الان میام رمز میدم
شقایق(مامان محمد ارشان)
13 آذر 91 13:42
وااااااااای چه باحال... این پسری خیلی شیرینه ماشالا
هر دفعه شیرینکاریهاشو واسه مامانم تعریف میکنم و کلی با هم میخندیم...


ای جانم . ایشالا ارشان جونم بزرگتر میشه و کلی براتون شیرین کاری میکنه فدای مهربونیت دوست خوبم