یه حس خییییلی خوب
ادامه مطلب اضافه شد.....
از وقتی یادم میاد میرفتم سرکار.
هیچ وقت به خاطر دلخوشی یا سرگرمی نبوده واسه همون یه جور سرخوردگی بهم داده نه دلخوشی.
از وقتی پویا به دنیا اومده کلا وقف این پسرک شیرین شدم و کلا دیگه مال خودم نبودم اماااااااااااااااااااااااااااااا
دیروز برای اولین بار یه حس خوب داشتم . مثل روز اول مدرسه ها با کیف و کفش نو. مشغول کارام بودم که همراهم زنگ خورد. از اون طرف یه آدم کاملا معمولی بهم گفت که عصرساعت 6 کلاسی که ثبت نام کردم شروع میشه . اون خیلی عادی بود ولی من یه حالت عجیبی داشتم. یه حس جدید
اومدم خونه- پویا رو خوابوندم. ساعت 3 بود ولی من فقط این پا اون پا میکردم 5:30 بشه راه بیافتم . در کمدمو باز کردم و یه نگاهی به لباسای آویزون انداختم . یه مانتو رو انتخاب کردم و شروع کردم به اتو کشیدنش . همه ی لباسامو حاضر کردم. میخواستم یه کلاس برم برای خودم برای دلم. یه جا که از ته دل باشه .برای خودم......
لباسهامو پوشیدم. جلوی آینه خودمو برانداز کردم و عطر زدم. مثل بعضی روزا که امیر میخواد بره دانشگاه. اون لحظه باخودم گفتم عجب!!! خوب حس قشنگی داشتی ناقلا و بهم نمی گفتی!!!
بابایی از اداره اومد و کنارپسرک دراز کشید و خوابید. و من راهی کلاس نت خوانی شدم. موسسه ای که توش ثبت نام کردم اونقدددددددددددر نازه اونقدر فضای بزرگ و سرسبزی داره که هرچی بگم کم گفتم . تقریبا مثل باغ گلشن طبس! تا قبل این نمی دونستم همچین جایی هم تو بیرجند هست
وارد شدم. آرووووم تو محوطه قدم میزدم تا به بخش کلاسا رسیدم. اسمم تو لیست نوشته شده بود و بهم جزوه و کتاب داد. واااای که چه حس خوبی بود.یه آهنگ ملایم گذاشته بودن و فضا کلا با کارهای دستی کارآموزان این موسسه تزئین شده بود.
قرار نبود برنامه نویسی کنم. قرار نبود پروژه تحویل بدم. یا برم سرکلاس و برای یه گروه آدم هی مطلب تکراری تدریس کنم. خیلی شیرین بود خیلی
رفتیم سرکلاس . یه مقدار معرفی نت های موسیقی و ....
جلسه ی اول تمام شد. اومدم بیرون. نم نم بارون میومد و من اصلا تو راه رفتن عجله نکردم گذاشتم هرچی میخواد بارون رو صورتم بشینه وبرگشتم خونه
ایشالا از 10 روز دیگه کارعملی با خود گیتار شروع میشه
من الان خیلی خوشحالم خیلی
ولی " تو " شدن لیاقت میخواد.... .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نظر کارشناسی ممد خردادیان درباره مسابقات رقص دختران