یلدا+ پنجمین سالگرد ازدواجمون
خوب پسرکم برای ثبت در تاریخ بگم که نوستراداموس پیش بینی فرموده بودند که شب یلدا (البته روز بعدش) رو آخر دنیاست و قیامت میشه و..... یه عده هم میگفتن چند شب پشت سر هم خواهد بود و روز نمیشه و ماه و زمین و خورشید در یک راستا قرار می گیرن و زمین نابود خواهد شد!!!! و......
جالبه خود امام زمان قربونش برم که بغل دست خدا نشسته نمی دونه دقیقا قیامت کی هست اونوقت اینا!!!! قدرت خدا!
--------------------------------------------------------------------
شب یلدا رفتیم خونه مامان بزرگ و برا خاله زهرا شب چله ای آوردن معلوم نیست این طفل معصوم قراره کی بالاخره بره خونه خودش و از این مراسمات و تشریفات که اوایل قشنگه ولی بعد دیگه اعصاب آدمو به هم میریزه نجات پیدا کنه و بره تو خونه ی خودش آرووووووووووم بشینه یه استکان چای بخوره که به دنیا بیارزه
دیگه اینکه خاله زهرا خونه اجاره کردن و ایشالا که دیگه هیچ اتفاقی نیافته و خدا یاری کنه و 6 بهمن میرن سر خونه و زندگی ! هنوز مطمئن نیستم....... والا به قران دیگه شورش دراومده
------------------------------------------------------------------
شب بعد رفتیم خونه مامان و بابای بابایی چون شب یلدا مامان بزرگ بیمارستان بود و نشد .
عمو رضا و عمه سمانه هم بودن و یه مراسمی دقیقا عین یلدا و ژله و هندونه و تخمه و..... خورون به تو هم خیلی خوش گذشت چون یه مدت بود صدرا رو ندیده بودی و کلی آتیش سوزوندین و بدو بدو کردین
خوشم میاد ثنا هم مثل یه توپ دنبالتون قل میخوردوهمه قربون صدقش میرفتن . بووووووووووووووووووووووووس ثنا جونم خیلی دوست دارم عزییییییییزم
یه صحنه تو وصدرا رفتین تو اتاق و میخوای درو ببندی . همه میگن پویا نبند درو بزار ثنا هم بیاد که گفتی: نهههه مابادخترا بازی نمی کنیم!!!
------------------------------------------------------------------------------
امشب سالگرد ازدواجمونه یعنی چهارشنبه 6/دی /1391 میشه پنجمین سالگرد ازدواجمون . 5سال شده رفتیم زیر یه سقف. 5سال شده باهم برای رسیدن به موقعیت و اوقات خوشتر تلاش کردیم. ناراحت شدیم. غصه خوردیم . شاد شدیم وخندیدیم. یه وقتایی دیگه به اینجامون رسیده یه وقتایی هم نه ...اوضاع روبه راه بوده.
خدایا خودت میدونی از زندگیهایی که یکی نشسته خوش میگذرونه یکی جون میکنه قلبا خوشم نمیاد. گاهی وسوسه میشم گاهی میگم خیلی خوبه .... ولی کلا ذاتم اینه که منم برای زندگیم تلاش کنم . از دوران مجردی همین بوده . اونجا هم من و همه ی خواهروبرادرا مثل خیلی از بچه ها ننشستیم که بابا بده بابا بده. خودمون جون کندیم . تلاش کردیم . والان به هرجارسیدیم از تلاش خودمون بوده
الانم دلم نمیخواد هی من از امیر بخوام این کاروبکنه من بخوام اون کارو بکنه وخودم بشینم تو راحتی حالشو ببرم
هستن اطرافم آدمایی که کیف میکنن میگن شوهرم وظییییییییییفشه خرج زندگی رو بده - آشغالا روببره - بچه رو حموم کنه - نون بگیره- لباساشو اتو کنه- و..... حتی طرف توجمع به شوهرش میگه : هیییی بلند شو!!! دفعه پیش بچه رفت دسشویی من رفتم شستمش حالا تو برو.......
داریم آدمایی که کار میکنن ولی میگن: من که تاحالا اندازه مهریه ام طلاخریدم . با پول خودمااااااا نه اون . جون بکنه خرج خونشو بده!
نمی دونم تو پست سالگرد ازدواج این چیزا چیه همش دارم می نویسم دست خودم نیست همینجور دستام دارن رو کیبورد میرقصن!
میخوام بگم خیلی ها از من بدترن . خیلی هام بهتر!
شاید اونایی که بهتر بودن شرایطشونم بهتر بوده!
در هر صورت از خدا میخوام کمکم کنه دیدن شرایط بقیه زیاد روم تاثیر نزاره و مقایسه نکنم
*بهم توانایی بده بتونم کارهایی که بهم محول شده و بااااید انجام بدم رو انجام بدم
*کمکم کنه کمتر نق بزنم و بیشتر تو خودم بریزم !!
*کمکم کنه پویا رو با یه روح عاطفی بزرگ کنم نشه یه آدم پوست کلفت!و هیچی نفهم که درد و غصه بقیه براش هیچی نباشه
*خدایا این حس خوب تغییر دکور خونه رو ازم نگیر چون حتی وقتی یه گلدون جابجا میکنم یا یه گل جدید درست میکنم میزارم میفهمم حتی این بچه اونروز خوشحالتره . پس حتی اگه بقیه زیاد متوجه این امور نباشن تو بازم بهم این قدرت و توان واین حس و حال رو بده
*خدایا کمکم کن همیشه غذاهای خوشمزه رو با عشق و علاقه بیشتر بپزم و برای خوشکل شدن سفره و چیدنش وقت بزارم
*خدایا این عشق رو از من نگیر که وقتی حتی لباسای شسته رو میخوام بزارم تو کمد از این کارلذت ببرم و ذوق کنم!
*خدایا کمکم کن زندگیم زیباتربشه نزار خرابش کنم
*خدایا این محل کارمو جون مادرت اوضاشو بهتر کن کم مونده همشونو از پنجره پرت کنم بیرون!!!!! هههههههههههههههههه
*خدایا تمنا میکنم سالگرد 6ام ازدواجمون اگه انشاءالله زنده بودم اومدم اینجا بنویسم! اول اولش بنویسم: خووووب خداروشکر دیگه نق نق های پویا تمام شده !! (آیکون یه آدمی که اونقد بهش سخت گذشته که حاضره یک سال دیگه هم نق نق بشنوه ولی بالاخره تموم شه!)
*خدایا به امیربگو منو بخاطر همه ی بدیهام ببخشه و به خاطر همه ی خوبیهام بازم اون بدیها رو ببخشه
*خدایا مسیر زندگیمونو یه مسیرخوب قرار بده . میدونم تاخودمون نخوایم نمیشه . ازتوچه پنهون خودمونم میخوایم
*ببخش خدا جونم که کلا امروز باید مشغول رفع و رجوع دعاهای من باشی
---------------------------------------------------------------------------
ثنا دختر عموی پویا . عاشقشم
تازگیا نقاشیت عالی شده (قربون دست و پای بلوریت برم )
اینا الان خانواده زنبوران .....
دقت کنین تمام اجزای بدنشون هست و نیششون رو باقرمز کشیده
(خانواده هاش قبلا بابا مامان و بچه بودن تازگیا بابا بزرگم بهشون اضافه شده!)
وخانواده حلزون (بزرگه بابا- متوسطه مامان- کوچیکه فرزند خانواده است)
داشته باشین وقتی میخنده جای بخیه اش سوراخ میشه
مهدی و پویا شب یلدا خونه مامان بزرگ
٥شنبه7/10/91 اولین برف امسال
کیک مامان پز
بفرمایید شیرینی سالگرد ازدواجمون
یه عالمه چرت و پرت از حاشیه های این چند روز رو نوشتم تو ادامه مطالب دوس داشتین بخونین
مراقب خودتون و دسته گلای نازتون باشین خیلی دوستتون داررررررررررررررررم
-------------------------------------------
ظهر روز سه شنبه:
ساعت 12 از محل کار رفتم دنبال پویا تا رسیدیم خونه 1شده بود
تن تن لباسارو عوض کردم و دست بکار شدم
ژله رو از قبل گذاشته بودم و آماده است.....آخ جون
آب گذاشتم رو گاز برا نهار و شروع کردم به آوردن وسایل کیک. داشتم هم میزدم که آب غذا داشت قل میخورد. باز اینارو ول کردم تند تند ماکارونی ها رو ریختم توش و سریع سس ماکارونی رو حاضر کردم گذاشتم کنار
دوباره مواد کیکو حاضر کردم گذاشتم تو مایکروفر و ضمنا ماکارونی ها رو آبکش کردم ریختم تو قابلمه و درشو بستم
خووووووووووووب حالا یه عالمه ظرف نشسته تولید شده بود حدودا یه خروار
شروع کردم به شستن همه و وقتی دوروبرم تمیز تمیز شد پریدم تو گوگل نوشتم طرز تهیه خامه فرم گرفته
سریع مراحلشو نیگاه کردم سیستمو خاموش کردم و رفتم سراغ خامه
کیکم حاضر شده بوددو تیکش کردم و گذاشتم سرد بشه
خامه درست کردنم 2ساعت طول کشید!!!! باراولم بود ولی بالاخره درست شد
حالا شده بود ساعت 3ونیم کیک رو با خامه پوشوندم و روش قرص ریختم و گذاشتم تو یخچال یه جوری کیک و ژله رو جاسازی کردم که دیده نشه و لو نرم
مابقی خامه ها رو گذاشتم که بعدازظهر برم قیف بخرم روی کیکو تزئین کنم
ظرف کیک و همه ی آشغال پاشغالا رو جمع کردم
کمرم داشت نصف میشد رفتم دراز کشیدم پویا رو خوابوندم و چشام داشت گرم میشد که امیر اومد . گمونم بوی کیک هم تو خونه پیچیده بود ولی خوب بیخیال سوت زدم
نیومده رفت شب شعر و منم دوستم زنگ زد گفت بیا بریم مانتو بخریم دویدم رفتم با هم مانتو فروشی دوستش حراج زده بود مانتو خوشکل مشکل خریدم
اونقدر موقع خرید مانتو یه حس جدید داشتم که نگو
آخه تا قبل این یه راست میرفتم این مانتوهای مدیوم کمر باریک رو انتخاب میکردم و ....
الان تا میرفتم طرف اونا خانومه میگفت نهههههه اونا که براتون تنگه!!!! مععععععععععععععععععععععععععع
همچین بگی نگی قششششنگ تپل مپل شدم
مانتو خریدیم برگشتیم امیر هنوز نیومده بود! دوباره بادوستم زدیم بیرون رفتیم که قیف بخرم
چون کالسکه بچه رو آورده بود مجبور بویدم پیاده بریم کلی مغازه رفتیم و دیدیم و خرید کردیم فقط پاهام دیگه نا نداشت داشتم فلج میشدم
و دوباره از اول معلم تا خونه پیاده برگشتیم دیگه اون آخرا پویا می گفت: چرا اینقد منو میاری تو خیابونا؟ بد بخت شدم ولم کن !!!
باز دوباره دوستم اومد خونمون!!!!! بهش میگم تو زندگی نداری ؟شوهر نداری؟بروگمشو ولم کن!!! می بینم باز داره با کالسکه دنبالم میاد
اومدیم خونه آقای شوهرخان تشریف آورده بودن و من واقعا بند بند بدنم درد میکرد دیگه نااااااااااااااا داشتم . داشتم چای دم میکردم بخوریم خستگیمون در بیادامیر میگه شام میخوام! زود ماکارونی ها رو گرم کردم بهش دادم بخوره من ومامان النا هنوز داشتیم حرف میزدیم!!!!!!!
بعد ساعت 9شب شوهرش بالاخره اومد از تو خونه زندگیم جمعش کرد بردش یه نفس راحت کشیدم خخخخخخخخخخخخخ
بعد نشستم منم شام خوردم - یعنی هنوز داشتم می خوردم دیدم وا امیر که رفت که بخوابه!!!! تموم دیگه ................
باز با پسرک نشستم به جورچین بازی و نقاشی و قصه و ..... تا خوابش بگیره
امروزم الان سرکارم و اگه بشه قراره از اینجا برم خونه آبجی کوچیکه رو تمیز کاری کنیم که دیگه ایشالا اگه بشه وسایلشو ببره
خیلی حرف زدم اگه همشو خوندین بهتون خداقوت میگم