پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

یلدا+ پنجمین سالگرد ازدواجمون

1391/12/11 22:24
نویسنده : مامانی
458 بازدید
اشتراک گذاری

خوب پسرکم برای ثبت در تاریخ خندهبگم که نوستراداموس پیش بینی فرموده بودند که شب یلدا (البته روز بعدش) رو آخر دنیاست و قیامت میشه و..... یه عده هم میگفتن چند شب پشت سر هم خواهد بود و روز نمیشه و ماه و زمین و خورشید در یک راستا قرار می گیرن و زمین نابود خواهد شد!!!! و......

جالبه خود امام زمان قربونش برم که بغل دست خدا نشستهقلب نمی دونه دقیقا قیامت کی هست اونوقت اینا!!!! قدرت خدا!

--------------------------------------------------------------------

شب یلدا رفتیم خونه مامان بزرگ و برا خاله زهرا شب چله ای آوردن قلب معلوم نیست این طفل معصوم قراره کی بالاخره بره خونه خودش و از این مراسمات و تشریفات که اوایل قشنگه ولی بعد دیگه اعصاب آدمو به هم میریزه نجات پیدا کنه و بره تو خونه ی خودش آرووووووووووم بشینه یه استکان چای بخوره که به دنیا بیارزه افسوس

دیگه اینکه خاله زهرا خونه اجاره کردن و ایشالا که دیگه هیچ اتفاقی نیافته و خدا یاری کنه و 6 بهمن میرن سر خونه و زندگی ! هنوز مطمئن نیستم....... والا به قران دیگه شورش دراومده

------------------------------------------------------------------

شب بعد رفتیم خونه مامان و بابای بابایی چون شب یلدا مامان بزرگ بیمارستان بود و نشد .

عمو رضا و عمه سمانه هم بودن و یه مراسمی دقیقا عین یلدا و ژله و هندونه و تخمه و..... خورون خوشمزه به تو هم خیلی خوش گذشت چون یه مدت بود صدرا رو ندیده بودی و کلی آتیش سوزوندین و بدو بدو کردین

خوشم میاد ثنا هم مثل یه توپ دنبالتون قل میخوردوهمه قربون صدقش میرفتن . بووووووووووووووووووووووووس ثنا جونم خیلی دوست دارم عزییییییییزم

یه صحنه تو وصدرا رفتین تو اتاق و میخوای درو ببندی . همه میگن پویا نبند درو بزار ثنا هم بیاد که گفتی: نهههه مابادخترا بازی نمی کنیم!!!خنده 

------------------------------------------------------------------------------

  امشب سالگرد ازدواجمونه یعنی چهارشنبه 6/دی /1391 میشه پنجمین سالگرد ازدواجمون . 5سال شده رفتیم زیر یه سقف. 5سال شده باهم برای رسیدن به موقعیت و اوقات خوشتر تلاش کردیم. ناراحت شدیم. غصه خوردیم . شاد شدیم وخندیدیم. یه وقتایی دیگه به اینجامون رسیده خنده یه وقتایی هم نه ...اوضاع روبه راه بوده.

خدایا خودت میدونی از زندگیهایی که یکی نشسته خوش میگذرونه یکی جون میکنه قلبا خوشم نمیاد. گاهی وسوسه میشم گاهی میگم خیلی خوبه .... ولی کلا ذاتم اینه که منم برای زندگیم تلاش کنم . از دوران مجردی همین بوده . اونجا هم من و همه ی خواهروبرادرا مثل خیلی از بچه ها ننشستیم که بابا بده بابا بده. خودمون جون کندیم . تلاش کردیم . والان به هرجارسیدیم از تلاش خودمون بوده

الانم دلم نمیخواد هی من از امیر بخوام این کاروبکنه من بخوام اون کارو بکنه وخودم بشینم تو راحتی حالشو ببرم

هستن اطرافم آدمایی که کیف میکنن میگن شوهرم وظییییییییییفشه خرج زندگی رو بده - آشغالا روببره - بچه رو حموم کنه - نون بگیره- لباساشو اتو کنه- و.....  حتی طرف توجمع به شوهرش میگه : هیییی بلند شو!!! دفعه پیش بچه رفت دسشویی من رفتم شستمش حالا تو برو.......

داریم آدمایی که کار میکنن ولی میگن: من که تاحالا اندازه مهریه ام طلاخریدم . با پول خودمااااااا نه اون . جون بکنه خرج خونشو بده!

نمی دونم تو پست سالگرد ازدواج این چیزا چیه همش دارم می نویسم دست خودم نیست همینجور دستام دارن رو کیبورد میرقصن!

میخوام بگم خیلی ها از من بدترن . خیلی هام بهتر!

شاید اونایی که بهتر بودن شرایطشونم بهتر بوده!

در هر صورت از خدا میخوام کمکم کنه دیدن شرایط بقیه زیاد روم تاثیر نزاره و مقایسه نکنم

*بهم توانایی بده بتونم کارهایی که بهم محول شده و بااااید انجام بدم رو انجام بدم

*کمکم کنه کمتر نق بزنم و بیشتر تو خودم بریزم !!

*کمکم کنه پویا رو با یه روح عاطفی بزرگ کنم نشه یه آدم پوست کلفت!و هیچی نفهم که درد و غصه بقیه براش هیچی نباشه

*خدایا این حس خوب تغییر دکور خونه رو ازم نگیر چون حتی وقتی یه گلدون جابجا میکنم یا یه گل جدید درست میکنم میزارم میفهمم حتی این بچه اونروز خوشحالتره . پس حتی اگه بقیه زیاد متوجه این امور نباشن تو بازم بهم این قدرت و توان واین حس و حال رو بده

*خدایا کمکم کن همیشه غذاهای خوشمزه رو با عشق و علاقه بیشتر بپزم و برای خوشکل شدن سفره و چیدنش وقت بزارم

*خدایا این عشق رو از من نگیر که وقتی حتی لباسای شسته رو میخوام بزارم تو کمد از این کارلذت ببرم و ذوق کنم!

*خدایا کمکم کن زندگیم زیباتربشه نزار خرابش کنم

*خدایا این محل کارمو جون مادرت اوضاشو بهتر کن کم مونده همشونو از پنجره پرت کنم بیرون!!!!! هههههههههههههههههه

*خدایا تمنا میکنم سالگرد 6ام ازدواجمون اگه انشاءالله زنده بودم اومدم اینجا بنویسم! اول اولش بنویسم: خووووب خداروشکر دیگه نق نق های پویا تمام شده !! (آیکون یه آدمی که اونقد بهش سخت گذشته که حاضره یک سال دیگه هم نق نق بشنوه ولی بالاخره تموم شه!)

*خدایا به امیربگو منو بخاطر همه ی بدیهام ببخشه و به خاطر همه ی خوبیهام بازم اون بدیها رو ببخشهخیال باطل

*خدایا مسیر زندگیمونو یه مسیرخوب قرار بده . میدونم تاخودمون نخوایم نمیشه . ازتوچه پنهون خودمونم میخوایم مژه

*ببخش خدا جونم که کلا امروز باید مشغول رفع و رجوع دعاهای من باشی نیشخند

---------------------------------------------------------------------------

ثنا دختر عموی پویا . عاشقشم

 

 

تازگیا نقاشیت عالی شده (قربون دست و پای بلوریت برمنیشخند )

اینا الان خانواده زنبوران .....

دقت کنین تمام اجزای بدنشون هست و نیششون رو باقرمز کشیده

(خانواده هاش قبلا بابا مامان و بچه بودن تازگیا بابا بزرگم بهشون اضافه شده!)

 

 

وخانواده حلزون (بزرگه بابا- متوسطه مامان- کوچیکه فرزند خانواده است)

 

داشته باشین وقتی میخنده جای بخیه اش سوراخ میشه

مهدی و پویا شب یلدا خونه مامان بزرگ

٥شنبه7/10/91 اولین برف امسال

 

کیک مامان پز

 

بفرمایید شیرینی سالگرد ازدواجمون

 یه عالمه چرت و پرت از حاشیه های این چند روز رو نوشتم تو ادامه مطالب دوس داشتین بخونین

مراقب خودتون و دسته گلای نازتون باشین خیلی دوستتون داررررررررررررررررم

 

 

-------------------------------------------

 

ظهر روز سه شنبه:

 

ساعت 12 از محل کار رفتم دنبال پویا تا رسیدیم خونه 1شده بود

 

تن تن لباسارو عوض کردم و دست بکار شدم

 

ژله رو از قبل گذاشته بودم و آماده است.....آخ جون

 

آب گذاشتم رو گاز برا نهار و شروع کردم به آوردن وسایل کیک. داشتم هم میزدم که آب غذا داشت قل میخورد. باز اینارو ول کردم تند تند ماکارونی ها رو ریختم توش و سریع سس ماکارونی رو حاضر کردم گذاشتم کنار

 

دوباره مواد کیکو حاضر کردم گذاشتم تو مایکروفر و ضمنا ماکارونی ها رو آبکش کردم ریختم تو قابلمه و درشو بستم

 

خووووووووووووب حالا یه عالمه ظرف نشسته تولید شده بود حدودا یه خروار

 

شروع کردم به شستن همه و وقتی دوروبرم تمیز تمیز شد پریدم تو گوگل نوشتم طرز تهیه خامه فرم گرفته

 

سریع مراحلشو نیگاه کردم سیستمو خاموش کردم و رفتم سراغ خامه

 

کیکم حاضر شده بوددو تیکش کردم و گذاشتم سرد بشه

 

خامه درست کردنم 2ساعت طول کشید!!!! باراولم بود ولی بالاخره درست شد

 

حالا شده بود ساعت 3ونیم کیک رو با خامه پوشوندم و روش قرص ریختم و گذاشتم تو یخچال یه جوری کیک و ژله رو جاسازی کردم که دیده نشه و لو نرم

 

مابقی خامه ها رو گذاشتم که بعدازظهر برم قیف بخرم روی کیکو تزئین کنم

 

ظرف کیک و همه ی آشغال پاشغالا رو جمع کردم

 

کمرم داشت نصف میشد رفتم دراز کشیدم پویا رو خوابوندم و چشام داشت گرم میشد که امیر اومد . گمونم بوی کیک هم تو خونه پیچیده بود ولی خوب بیخیال سوت زدم

 

نیومده رفت شب شعر و منم دوستم زنگ زد گفت بیا بریم مانتو بخریم دویدم رفتم با هم مانتو فروشی دوستش حراج زده بود مانتو خوشکل مشکل خریدم

 

اونقدر موقع خرید مانتو یه حس جدید داشتم که نگو

 

آخه تا قبل این یه راست میرفتم این مانتوهای مدیوم کمر باریک رو انتخاب میکردم و ....

 

الان تا میرفتم طرف اونا خانومه میگفت نهههههه اونا که براتون تنگه!!!! مععععععععععععععععععععععععععع

 

همچین بگی نگی قششششنگ تپل مپل شدم قلب

 

مانتو خریدیم برگشتیم امیر هنوز نیومده بود! دوباره بادوستم زدیم بیرون رفتیم که قیف بخرم

 

چون کالسکه بچه رو آورده بود مجبور بویدم پیاده بریم کلی مغازه رفتیم و دیدیم و خرید کردیم فقط پاهام دیگه نا نداشت داشتم فلج میشدم

 

و دوباره از اول معلم تا خونه پیاده برگشتیم دیگه اون آخرا پویا می گفت: چرا اینقد منو میاری تو خیابونا؟ بد بخت شدم ولم کن !!!

 

باز دوباره دوستم اومد خونمون!!!!! بهش میگم تو زندگی نداری ؟شوهر نداری؟بروگمشو ولم کن!!!  می بینم باز داره با کالسکه دنبالم میادخنده

 

اومدیم خونه آقای شوهرخان تشریف آورده بودن و من واقعا بند بند بدنم درد میکرد دیگه نااااااااااااااا داشتم . داشتم چای دم میکردم بخوریم خستگیمون در بیادامیر میگه شام میخوام! زود ماکارونی ها رو گرم کردم بهش دادم بخوره من ومامان النا هنوز داشتیم حرف میزدیم!!!!!!!

 

بعد ساعت 9شب شوهرش بالاخره اومد از تو خونه زندگیم جمعش کرد بردش یه نفس راحت کشیدم خخخخخخخخخخخخخ

 

بعد نشستم منم شام خوردم - یعنی هنوز داشتم می خوردم دیدم وا امیر که رفت که بخوابه!!!! تموم دیگه ................

 

باز با پسرک نشستم به جورچین بازی و نقاشی و قصه و ..... تا خوابش بگیره

 

امروزم الان سرکارم و اگه بشه قراره از اینجا برم خونه آبجی کوچیکه رو تمیز کاری کنیم که دیگه ایشالا اگه بشه وسایلشو ببره

 

خیلی حرف زدم اگه همشو خوندین بهتون خداقوت میگم قلبماچ

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (22)

الی
7 دی 91 11:47
عزیز دلم آرزو میکنم سالیان سال کنار هم لحظه های خوشی رو تجربه کنین



ممنونم الی جونم
محبوبه
7 دی 91 22:40
از اونجايي كه من عاشق خاطرات هستم همه شو خوندم.يه چايي برام بريز خواهر.دستت درد نكنه
سالگرد ازدواجتون مبارك.انشاله پنجاهمين سالگرد ازدواجتون.
نازي پسر خوش زبونت.خدا ثمره عشقتون رو حفظ كنه
مثل من هول بودي سال اول ازدواجتون مامان شدي كلك!!!
راستي من نفهميدم كيكه چي شد.از بس ماكاروني گفتي دهنم آب افتاد.
مانتوت هم مبارك


خوب کیکه همونه که عکسشو گذاشتم دیگه ! ببخش حواسم نبود شاید یه زن باردار بخونه هوس ماکارونی کنه بیا و درستش کن!!!!
ممنونم که همشو خوندی محبوبه جان .
ما همون سال اول بچه دارشدیم چون دوست داشتیم تفاوت سنیمون با بچه کم باشه الان خوشحالم که پسرم که بشه 15 ساله مامانش میشه 35-6 ساله اونوقت دست همو بگیریم تو خیابونا دور بزنیم و حالشو ببریم
مامان نازنينها
8 دی 91 9:15
سالگرد ازدواجتون مبارك باشه دوستم انشاا٠٠٠ ساليان سال در كنار هم زندگي خوب و خوشي رو داشته باشيد ٠ پوياي عسلي رو هم ببوسيد ٠ كيكتون هم خيلي خوشگل بود
محبوبه
8 دی 91 20:26
عزيزم من بار اول كه اومدم ،فقط تصوير ثنا كوشولو باز شد برام.
دقيقا منم به همين دليل تصميم گرفتم زودي بچه دار بشم.
عمر و جووني دست خداست.ولي به نظر من هرچي تفاوت سني با بچه كمتر باشه بهتره.فكر كنم هم سن باشيم رقيه جون.
شما هم٢٤ سالته؟


محبوبه جان!!!!! تو پستا رو نیگا نکردی انگار
مهر امسال شدم 27- من23سالم بودپویا به دنیااومد
دخترآریایی(من مینویسم تا تو بخندی)
9 دی 91 9:50
عزیز دلم...
سالگرد ازدواجتون مبارک
چه جالب از زندگیتون نوشتی.
امیدوارم همیشه زندگیتون با وجود پویا شیرین و گرم باشه.هیچ وقت به اینجاتون نرسه! هیچ وقت کم نیارید.

این چال چونه ی پویا رو دوس دارم من


ممنونم دوست خوبم
پویا هم تورو دوست داره
مامان نازدونه ها
9 دی 91 10:30
خوشحالم یلداهایی خوش رو گذروندی انشالا بلا از مادرشوهرت هم دوره
سالگرد یکی شدنتون رو تبریک میگم امید که سالهای سال در کنار همسر وپسر گلت طعم خوشبختی رو بچشی برا استجابت همه ی دعاهات آمین گفتم خرید مانتو هم مبارکه انشالله تو شادیها بپوشیش
برا خواهرت هم آرزوی خوشبختی دارم
خدا قوتت بده اگه همه ی کامنتم رو نشستی وخوندی


من همیشه در مقابل مهربونی دوستای خوبی مثل تو کم میارم
خدا نازدونه هاتو چراغ دلت کنه ننه
دخترآریایی(من مینویسم تا تو بخندی)
9 دی 91 11:07
منم دوست دارم هزار تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا مرسی دوست خوبم.وجودت باعث دلگرمیمه.ممنون که منو میخونی


شقایق(مامان محمد ارشان)
9 دی 91 11:49
ایشالا هرروزت بهتر از دیروز باشه دوست جونم قربون اون خنده شیرین بشم من که با اون جای بخیه با نمکتر شدههههههههههههههههههه
مرد کوچک من
9 دی 91 21:23
سلام
به به عروس خانوم خوبيد ايشالا
تا باشه از اين خبرا ايشالا به سلامتي ومباركه
به اميد رسيدن به روهاي قشنگتر
نوستراداموس تمام سعيشو براي نابودي جان گرفته بودا اما خب رو دست خورد
ايشالا خاله زهرا هم زودتر بره سر خونه و زندگيش


آره والا
ممنونم ازت ایشالا. طفلی حسابی خسته شده از این اوضاع
سودا
10 دی 91 14:46
پس كادوت چي شد خواهر؟؟؟؟؟


همون قضیه ای که همیشه خودت میگی یادته؟ هههههههههههههههههههه

سودا
10 دی 91 14:47
واي ببخش هول كردم تبريك نگفتممممممم مبارك باشه ايشا... هميشه سايتون بالا سر پسرتون باشه با خوشي
سه دانشجو
11 دی 91 16:47
سلام عزیزم. ما بی وفا آخه شما چرا کم پیدا شدی. خوبی؟ انگار حسابی خوش بودی و خوش گذشته؟ خداروشکر همیشه شاد و سرزنده باشید بوس. آپ کردیم . امتحانا نزدیکه و داریم حسابی میخونیم. دعا دعا دعا یادت نره جیگر
سه دانشجو
11 دی 91 23:58
سلام عزیزم . خوندن متنات خستمون نمیکنه و با همه ی احساسمون میخونیمش. موفق و شاد باشی. نیلو اونیه که گرمکن تنشه و من هم شال سرمه. شیوا هم نیست . بوووووووس
مامان خورشيد
12 دی 91 9:48
جانم عزيزم هميشه دور هم و خوش باشين. براي خاله عزيز هم بهترين آرزوها رو دارم و الهي خوشبخت باشه. چه جالب 6 دي سالگرد عقد ماست كه 12 سال ازش گذشت و مبارك ما و شما باشه و الهي عشق هامون ساليان سال جاودانه بمونه. آرزو مي كنم از هرچي فكر منفيه رها بشيد و از زندگي سه نفره قشنگتون نهايت لذت رو ببريد و هميشه همراه و در كنار هم باشين.


ای جانم چه جالب . ایشالا شماهم همیشه شاد و خوش باشین و خورشید زندگیتون همیشه تابون منم بهت تبریک میگم

نسرین مامان باران
12 دی 91 10:54
سالگرد ازدواجتون مبارک
با آرزوی بهترینها.
همش و خوندم .
پس کیک و ژله رو کی خورد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




ههههههههههه خود خودمون . گوشت شه به تنمون
ملیکا
12 دی 91 11:23
سلام سلام به به چه همه خوش گذرونی
رفت خوابید؟؟؟؟ پروردگارا
کادوت کو پس؟


اوه اوه اسپند دودکنم خان از این ورا
همون مانتوهه شدکادوم!

ملیکا
12 دی 91 11:26
وا کی کامنت اومد کی جواب دادی؟
مانتو؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لابد لباسای عیدتم میشن عیدیت؟ همچین چیزی نشنیده بودم تاحالا



همینطوره دقیقاااااااااااااااااا حالا بشنو هههههههههههههههههههههههههههههههه

مامان یاشار
12 دی 91 14:37
خیلی خیلی مبارک باشه عزیز دلم البته با کلی تاخیر. چند بار اومدم ولی هر بار یه تعدادی از عکسا باز نمیشن. گاهی این نی نی وبلاگ اعصاب آدمو خیلی خراب مبکنه ها. اون قند خوشمزه خیلی شیرینت رو از قول من ببوس


بووووووووووووووووووووووووس
دل آرام
12 دی 91 20:47
سلام امیدوارم سالها کنار هم خوش باشید برام جالب بود از روزهای زندگیتون دقیق مینویسین من دانشجو هستم و همیشه وقت کم میارم و عذاب وجدان میگیرم از اینکه اصلا وقت بازی با دختر هفت ساله ام رو ندارم، موفق باشید و سالم در کنارپسرتون


درعوضش من دوست دارم دانشجوباشم ولی همه ی ساعاتم رو به پسرکم اختصاص دادم و کاملا وقتام باهاشه و بازی و نقاشی و قصه و تلویزیون و ......
ممنونم که اومدی
آسمان آبي
19 دی 91 13:09
سلام عزيزم - اول از همه سالگرد ازدواجتون مبارك- مي دونستي ازدواج من هم دي ماه بود البته 12 دي- درست 6 روز بعد از تاريخ شما جالبه نه
يه نكته جالبه ديگه اينكه دقيقا همون نقطه اي كه موقع خنده توي صورت گل پسري چال مي افته توي صورت آرمان هم همين طوره. يه بار خورده به گوشه ميز و سوراخ شده و جاش مونده



اوه اوه اخلاقا هم که کلا کپی هم .....کاش یکیشون دختر بود دستشونو میزاشتیم تو دست همممممممممممم چه شوووووووووووووود
آسمان آبي
19 دی 91 13:15
خوب الان ديگه ادامه مطلب رو هم خوندم و با خدا قوت شما خستگيم در رفت
ميگم ها پست كيك رو كي خوردينو اقا كه رفت بخوابه


نه شب قبلش رفت بخوابه کیکو شب بعد خوردیم
فاطمه (من و همسرم و یه دنیا خوشبختی )
24 دی 91 17:38
سالگرد ازدواجتون مبارک خانومیالبته با تاخیره ببخشید
پس تقریبا ما دو تامون تو یه سال ازدواج کردیم البته شما یهع چند ماه بعد از ما
پس من خیلی تنبل بودم نه؟
هنوز پویا ندارم !!!!!!!


همینطوره دلت بسوزهههههههههههه