پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

سرماخوردگی و یه کمی ثبت سخنان شازده

1391/12/15 10:28
نویسنده : مامانی
453 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزه پویا شدید سرماخورده و تب و.... منم که دائم کنارش بودم و پاشویه و...تاصبح چرا؟ش.ی.اف استامینوفن کلا پیدا نمیشه تو بیرجند!!!! مواد اولیه اش نیست خانم!!!! ....ماداریم دیگه .

خودمم از دیروز ظهر ویروسه گرفته و تا همین لحظه یه ثانیه نتونستم سرمو بلندکنم کلی دارو... الان دیگه پاشدم بیام اینجا یه کم شایدحواسم پرت شه

-------------------------------------------------------------------------------------------

من:ببین مامان همش میگی ب.و.س ل.ب بده همه ویروسا رو منتقل کردی به من منم مریض شدم

پویا: دوباره میاد منو میبوسه میگه بیا حالا دیگه استقراقا(ویروسا) دوباره منقتل (منتقل)شدن به خودم خوب شد؟

-------------------------------------------------------------------------------------------

 پویا دوست داری بزرگ شدی چیکاره شی؟             چیکاره؟؟؟

آره یعنی چه شغلی داشته باشی چه کاری انجام بدی؟

خوب دوس دارم حیوون بخرم پررررررراز حیوون

یعنی مثلا باغ وحش داشته باشی؟؟؟ یا نه بشی دکترحیوونا؟

دکتر که کار بدیه! همش آمپول میزنه همش میدوزه(بخیه) همون باغ وحش بهتله

--------------------------------------------------------------------

مامان ! مهدی گفت مامانش یه نی نی خریده اسمشم گذاشتن مهلا ولی تو کمدشون قایم کردن ما نبینیم

منم بهش گفتم که اشتباهه نی نی هنوز تو ش.ک.م!!! مامانشه و باید دکتر اونو با چاقو ببره تا مهلا در بیادتعجب بعد میتونن بزارنش تو کمد

من درست تر گفتم ولی خاله های مهد بهم خندیدنماچ

---------------------------------------------------------------------

النا و پویا نشستن دارن فوتبال دستی بازی میکنن!!!

پویا: تو آبی میخوای یا قرمز؟       

النا: یکی از اون آدمکارو تکون میده میگه: لالا نینی لالا....

پو: اننا باید اینجوری گل بزنی ببین....توی دروازههههههه

النا: پوپو نی نی لالا

بعد میبینیم که پویا پا میشه ، کلا فوتبال دستی رو چپه میکنه توپشم میاره میندازه تو اتاقش میگه: پاشوبرو حوصلتو ندارم!توکوچولوهی این مال مرداست!!!

--------------------------------------------------------------------

پویا داره انگری برد میکشه رو تخته وایت بردش دقیقا با کل جزئیات مثلا ابروهای سیاهه به هم چسبیده است - آبیه عصبانی نیست! دم قرمز 3تا شاخه داره ولی کاکلش 2تاو....

من: چرا زردشو نکشیدی؟                                       چون ماژیک زرد ندارم

خوب مامان جان ماژیک وایت برد زرد اصلا نیست             خوب بخر که باشه

نه میگم اصلا کارخونه ماژیک زرد درست نمیکنه             

خوب پس کارخونه جوجه عصبانی زردشو با چی میکشه؟؟؟هیپنوتیزم

ولش کن مامان جان مشغول باش                      مشغولم توولم نمیکنی !!!

-----------------------------------------------------------------------

امیر حسین: من یه تخته وایت برد بابام برام خریده از تلویزیون شماهم بزرگتر!

پویا:آره میدونم خودم دیروز داشتم از اونادروغگو

(یعنی وقتی این دوتا به هم میرسن آی پز میدن آی پز میدن یه چیزایی به هم میگن که آدم قبلش فک میکنه بچه ها اصلا این چیزا براشون مهم نیست )

یه نمونه دیگه:

امیرحسین: ما رفتیم شمال من آب تنی کردم

پویا: آب تنی؟؟؟؟ ولی من شنا کردم رررررررفتم اون دوردورا بعدش بابام با قایق اومد دنبالم . یه نهنگم دیدم نهنگ!!!

امیرحسین : آره منم یه کوسه دیدم گردنشو با دستم گرفتم

پویا : من ذرتم خوردم خییییییییلی دراز بود!خنده

امیر: اوووووه ذرت که چیزی نیست من یه ماهی از دریا گرفتم قورتش دادم

و ........

------------------------------------------------------------------------

من: پویا زود باش همه ی وسایلتو از دور حال جمع کن یالا

پویا: بلهههههههههههههههههههههه؟؟؟؟

من:میگم وسایلتو جم کن چرا همش اینجا میزاری و جمعشون نمیکنی؟

پ:خوب همش به من میگی همه ی وسایلتو جمع کن بعد خودت هیشکدومو جم نمیکنی

م:کدوما رو مثلا؟؟؟؟

پ:این(بخاری)   اون(تلویزیون)   اون(میز!!)  اووووون(تابلو)جمشون کن زودباش الان میخواد مهمون بیادساکت

----------------------------------------------------------------------------------------

من: پویا اینقد بهم نگو چی بیار چی بیار تو بایدکاراتو خودت انجام بدی وگرنه می میرم از کمر درد

یعنی من باید تنهایی با بابازندگی کنم؟

آره خوب

پ: نهههههه من دوس دارم مامان داشته باشم

که چی؟

که آشپزی کنههههههههههه  دریخچالو باز کنه برااااااام . بیاددنبالم در مهدکودک من نق نق کنم بگه جان جان  .....  برا بابا چایی دسناشیون!!! بپزه ( دشلاسیون یعنی دبش خودمون اختراعش کردیم وپسرک همیشه ماموره که به بابا بگه چای دشلاسیون حاضره)  شبکه پویا بزاره - منو ببره حموم .....

گفتم بسه مامان جان فهمیدم اگه نباشم کلا بین زمین و آسمون معلق میمونی

---------------------------------------------------------------------------------------

تلویزیونو نیگاه میکنه میگه مامان ببین اینا خوشحالن که امام حسین اومده ایران

میگم نه امام خمینی اومده

پ: پس کوش؟ الان کجاست

م: خوب الان که مرده ولی چون الان  22  بهمنه همه خوشحالن که چند سال پیش 22 بهمن امام برگشته ایران مثل ما که هر سال 17آذر خوشحالیم که تو به دنیا اومدی

پ: یه کم مکث میکنه ..... خوب اگه من مرده بودم که آذر میشد خوشال نبودین خوشال بودین؟ الان امام خمینی مرده اینا خوشالن؟؟؟ الان مرده یا اومده ؟

ومن: صحنه رو کلا ترک کردم

-------------------------------------------------------------------------------------

پویا و ثنای عمو

 

 

جلسه اولیا مربیان مهد پسرم در جمع دوستان داره شعر میخونه

 

 

اینم گمونم میگفت شتر مرغه - یا هم لک لک ! نمی دونم

ادامه مطلبم داریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (18)

پرستو
23 بهمن 91 0:26
سلام عزیزم.خوبی؟قالب نو مبارک.
خوش به حال این نی نی ها چه دنیایی دارن پر از شادی...من که قدر بچگیمو ندونستم و خیلی زود وارد عالم بزرگ ها شدم...
میدونی رقیه جون ؟ مشکل من مالی نیست خدا شاهده پول خریدهای نامزدی و ارایشگاه و لباس عروس و فیلمبردار رو خودم دادم و حسابم خالی شده.اما کاش فقط این چیزا ناراحتم میکرد اونطوری باهاش راحت تر کنار میومدم.
مجید توی جمع نمونه س.امشب دعوت بودیم خونه ی پسر عموم به خدا همه از بودنش لذت میبردن انقدر مودب و متینه.اما شوهر خوبی نیست.خیلی چیزا رو درک نمیکنه اوایل فکر میکردم چون با هیچ دختری رابطه نداشته این مدلی رفتار میکنه و به مرور زمان عوض میشه اما الان متوجه شدم اشتباه میکردم.
در مورد حجاب گیر نمیده و سخت گیر نیست اتفاقا تو بعضی چیزا نظرش خیلی روشنفکرانه س اما اینکه یه وقتایی از یه دروازه بزرگ رد نمیشه خیلی عذابم میده.اون شب دیرمون شده بود سر پله ها بودیم منو مجبور کرد دوباره کفشامو عوض کردم.یه سری چیزای ریز هست که دلمو می سوزونه.از همه بیشتر رفتار زشت داداشش عصبیم میکنه...نمیدونم من چیکار با اون داشتم که با این رفتارش منو خرد میکنه.
بی تفاوتی مجید هم شده قوز بالا قوز...

بوس عزیزم واسه خودت و ماه پسرت



چی بگم والا میام وبلاگت جوابتو میگم
دخترآریایی(من مینویسم تا تو بخندی)
23 بهمن 91 10:53
هوووووووووووووورا
اول که قالب نو مبارک.خیلی خوبتره این
دومشم خدااااااااا
عشق میکنی با این بچه
از قول من ببوسش.
دوست دارم


فدات شم عزیزم آره من خودمم خیلی دوسش دارم این قالبو
بعدشم واقعا عشق میکنم باهاش ایشالا خدا لذت پدرومادرشدن رو به همه بچشونه
بابای نازدونه
23 بهمن 91 11:05
مرحبا به این اقا پسر زیرک خدا حفظش کنه
زهره
23 بهمن 91 12:42
سلام رقیه جان من چندتا پازل و کاردستی کودکانه گذاشتم


میبوسمت زهره جان
آرین و مامانی و آرتین
23 بهمن 91 18:15
سلام خوبی؟
عکس پروفایل عکس خودته؟



آره خیلی عوض شدم نه؟
آرین و مامانی و آرتین
23 بهمن 91 18:19
عزییییزم پویا چقدر شیرین حرف میزنه
نااازی ببوسینش از طرف ما
شما بیرجند هستین؟همون خراسان جنوبی؟
نمیدونستم


مرسی مریم جان
آره همون خراسان جنوبی حالا بدون
مامان یاشار
23 بهمن 91 22:32
یعنی من عاشق این بچه ام. به خدا تو اینو تو خونه داری پیر نمیشی. خیلی کیف داره. قشنگ درک میکنمت. پسر یکی از دوستای منم همسن پویا که بود عادت داشت به طرز ماهرانه ای سوال میپرسید . یعنی یه مورد رو به دویست مدل مختلف میپرسید تا تموم میکرد ما یه چی مینداختیم که این دوباره شروع کنه به پرسیدن، البته ناگفته نماند که مامانش دیوونه میشد ولی به ما که خیلی خوش میگذشت. قربونش برم با عکسای خوشگلش. ایشالا هر دوتون هم زود خوب میشین. خوب که شدی قشنگ بنیه ات که برگشت حسابی فشارش بده خوب؟


ای نسترن جان جونم داره کنده میشه با این سرماخوردگی من نمیدونم سرماخوردگی چه ربطی به استفراغ و .... داره حالم خیلی بده
ولی خداییش وقتی دهنشو برام غنچه میکنه و از چپ و راست سوال میپرسه کیف میکنم
مامان نازدونه ها
24 بهمن 91 11:01
بلا از مادر وگل پسرش همیشه دور باشه
با اینهمه فوایدی که پویا جون برا بودنه مادر گفته فقط تنها چیزیش که آزاردهنده ست همین جمع وجور نکردنه وسایل خونست!
برا ادامه مطلبت هم باید اعتراف کنم که بدجور افتادم((:


) حال کردی؟ ههههههههههه
یه شعر طنز جدیدم اضافه کردم ادامه مطلب، همین الان
هنوز خوب نشدم بدجوری مریضم بدجور
حاج خانوم
24 بهمن 91 19:14
سلام ننه پویا وای از دست این بچه ی تو کلی خندیدم مخصوصا اون صحنه که تو نباشی کی در یخچال رو باز کنه اون مورده ادامه مطلبت که کلا من نتونستم بگم
زهره
25 بهمن 91 10:31
══════════════▒████████████████████████ ════════════▓█████████▓███▓▓██▓███▓█████ ═══════════████████▓█████▓█▓█▓██▒▓█▓▓▓▓█ ══════════██▓████████▓██▓███▓██▒▒▒███▓██ ════════▓██▓███▓████▓██▓███████▒▓▒▓█████ ═══════▒██████▓████▓██▓██▓▒▒▒▓▓▓▓▓▒█████ ═══════██████▓████▓██▓▓██▒▒▓▓▒▓▓▒▒▒▒████ ══════███████████▓███▓▓██▓▓▓▓▓▒██▓▓▓▓███ ═════▓██████████▓███▓▓████▓▓▓▒▓█████▓▓██ ═════█████▓████▓▓███▓█████═█▓▒██▓████▓▓█ ════█████▓████▓▓███▓▓████░═▒█████▓████▓█ ════████▓█████▓███▓▓▓████════░████▓████▓ ═══▒████▓████▓████▓▓████══════▒████▓████ ═══████▓████▓████▓▓█▓██════════░████████ ═══████▓███▓▓███▓▓█▒▒█════████▒══███▓███ ═══▓██▓████████▓██▓═█════██═══▒▓══██████ ════██████▓███▓███═█════█▓════════██▓███ ════████▓███▓███▒═░═══════════════██▓███ ════▓██▓███▓██▓══════════════════▓█▓████ ═════█▓██████═══════════════▓███═▒█▓████ ═════██▓███═══░════════════██████▓█▓████ ════▒█████═══███▓═════════██═░█▒████████ ════████▓██═██░▒██═══════░█═░▓██▒═▒█▓███ ═══████▓███═█═══██░══════▒══████═══█████ ══▓███▓████▓══░███════════════▒════██▓██ ══███▓▓█████════▓══════════════════██▓▓█ ═▓███▓███▓██══════════════════════░███▓█ ═▓███▓▓█████░════════════════════▒██████ ══████▓▓████▒═══════════════════███▓███▓ ══░████▓▓███▓══════════════════════▒███▓ ═══▒████▓▓███═════════════════════▓████▓ ════▒████▓███▒═══════════════════██████▓ ═════████▓████═════░███▓════════██████▓█ ═════▒█████▓███════▓▒══░█══════██████▓▓█ ═════███▓██▓████════█▒▓█▓═════▒████▓▓███ ════██▓███▓██████═══▒██▓══════████▓▓████ ═══██▓█████▓██████═══════════░███▓▓█████ ═▒██████▓██▓▓██████══════════▓███▓██████ ░█░████▓█████▓███▓██░════════▒████▓█████ █═░███▓██████▓███▓███▓══░═════█████▓████ ═░███▓██████▓███▓████████═══════████▓███ ═████▓▓████▓█████████████░═══════███████ اپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
محبوبه
25 بهمن 91 12:33
به به چه پستی بود.
عجب شیرین زبونه پویا جون...
از همین حالا مردیه واسه خودش
بیچاره زنش همه اش باید از پای تلویزیون بندش کنه که فوتبال نبینه ...
آخی.آخی..
عجب شعری سرودن...
وقتی میخواستم گواهینامه بگیرم بابام همه اش میگفت بذار برات یه پراید بگیرم.من میگفتم افت کلاس داره.هم برای شما هم برای من.من به کمتر از پژو پارس راضی نمیشم...
خوبه شوهر کردم خواهر وگرنه الان باید بابام پول همون پارس رو میداد یه پراید برام میخرید


آره محبوبه جان گل و بلبله دیگه....
سه دانشجو
25 بهمن 91 14:35
سلام عزیزدل. خوبی ؟ به به عجب تحولاتی. چه پست بانمکی چه عکسای نازی البته اون عکس خودت نازتره!!!! ما بی معرفت میشیم تو هم نباید به ما سر بزنی.بوس



خوب نیستین شماها که اومدین الان؟یا هنوز شهرای خودتونین
زهره
26 بهمن 91 16:32
نقاش ماهری است پویا جان همیشه موفق باشد[بوسه]


فاطمه (من و همسرم و یه دنیا خوشبختی )
27 بهمن 91 20:26
این اقا پویاتون این حرفا رو میزنه خودشو داره در معرض خورده شدن قرار میده ها توسط یه ادم که از بچه خوشمزه چلوندن و خورندن سیر نمیشه
من گفته باشم...نگی نگفتی


عجب! تو هم که انگار کاری جز چلوندن بچه های اطراف نداری هان؟مث بچه آدم خودت یکی بیار هر چی دلت میخواد بچلونش
کجایی تونیستی کلن؟

زهره
30 بهمن 91 17:57
سلام پویا جونم کم پیدای رقیه جون


مریضیم زهره جان توخوبی؟
مامان سبحان جونی
1 اسفند 91 8:11
عزیزم چه پسربانمکیه باخوندن نوشته ها وصحبت های پویاجونیت کلی کیف کردم خیلی پسر زرمگ وباهوشی دارینننماشالا خداحفظش کنه


مرسی عزیزم
elham
1 اسفند 91 15:06
کلی خندیدم
م(خط خطی خوانا)
3 اسفند 91 20:20
گفتگوهای اقا پسر گلتونو خوندم خیلی جالب بود خندیدیم خدا حفظش کنه دیالوگ ها خیلی بامززه بودن