یه مشت حرف زنونه
*جمعه 15/10/91 همه ی دایی ها و اقوام تو خونه خاله زهرا جمع شدن و وسایلو که ما چندروز قبل برده بودیم دیدنو چیدمان نهایی انجام گرفت
-----------------------------------------------------
*درپی چاقتر شدن اینجانب (البته این چاقتر شدن یعنی از 49-50 رفتم رسیدن به 61!!!!واینقدو لازم داشتم تازه الان نرمال شدم) همش استرس این میاد سراغم که نکنه این لباس مجلسی ای که واسه عروسی خریدم تا اون موقع تنم نشه! که البته الان هنوز تنم میشه و تازه خیلی هم بهتر بهم میاد و قشنگتره و همچنین کل کمد لباسامو ریختم بیرون و یه عالمه لباس رو مجبور شدم بزارم کنار چون دیگه تنم نمیشه خیلی خوشالم من الان
اینجوریه دیگه : زنا اگه چاق باشن میرن ورزش و رژیم و..... لاغر کنن
اگه لاغر باشن میخورن میخورن چاق شن
اگه موهاشون فر باشه میرن صاف میکنن
اگه صاف باشه میرن فر میدن!
اونکه موهای زاغ داره رنگ میکنه
اونکه موی رنگی داره میره زاغش میکنه!!!
از دست ما زنا
-------------------------------------------------------
پویا و مهدی دارن بازی میکنن مهدی پتو رو میکشه روش میگه: خدافظ
پویا: نهههه مهدی خدافظ راه میرن - شب بخیر میرن زیر پتو (دقیقا همینجور دست و پاشکسته) یعنی وقتی میری زیر پتو باید بگی شب بخیر.....
------------------------------------------------------------
آخر شبه همه ی برقا رو خاموش کردیم میبینم آروووم بلند میشه میره برق اتاقشو روشن میکنه
من: کجا رفتی؟ بیا بخواب الان موشا از سوراخشون میان بیرون ها!!
پویا: اینقد جیغ جیغ نکن تا موشا صداتو نشنون و نیان من که دارم نقاشی میکشم
------------------------------------------------------------
بابایی یه کم مسموم شده بود. رفته تو حموم گلاب به روتون بالا میاورد
پویا: حال چیکااااار کنم؟ بابا میخواد بمیره من دیگه بابا نداشته باشم؟هان؟ چرا اینقد بهش دوغ و خربوووزه دادی؟؟؟ (تقریبا 8ماه پیش یه بار خودش دوغ و خربزه خورده بالا آورده! )
----------------------------------------------------------
کبک مامان سرشوکرده زیر برف مامان نبینتش نبردش مهد
یه روز از ساعت 2تا خود5 برنامه این بوده: من نقاشی بکشم پسرک با آبرنگ رنگ کنه که نتیجه شده این: اینا یک سوم کل نقاشیهاست !!!!! کل حال پر شده بود
و همه ی نقاشیها رو کاملا درست رنگ میزدچه حیوون چه میوه و یا وسایل! اسنادش هم موجوده بفرمایید: این یه ذرته ببخشید نچرخوندمش.
مهدی و پویا توی استخر الان کم مونده استخرو بجوون .به جان خودم هر هنری سرش درآوردن
دیگه رفتیم که بریم تا 29/10 که یه عروسی در پیش داریم اونم پسرداییمه ایشالا سرگرفت و مشکلی پیش نیومد! با عکس میام هم پویا هم مامان رقیه در ابعاد جدید
پینوشت:نشستن کنار بخاری خونه و خوردن یه استکان نسکافه ی داغ درحالی که صدای تلویزیون متعادله و من دارم تلویزیون نگاه میکنم و پسرک مشغول بازی با خودشه روبادنیا عوض نمیکنم