پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

یه مشت حرف زنونه

1391/12/15 9:19
نویسنده : مامانی
730 بازدید
اشتراک گذاری

*جمعه 15/10/91 همه ی دایی ها و اقوام تو خونه خاله زهرا جمع شدن و وسایلو که ما چندروز قبل برده بودیم دیدنو چیدمان نهایی انجام گرفت

-----------------------------------------------------

 *درپی چاقتر شدن اینجانب (البته این چاقتر شدن یعنی از 49-50 رفتم رسیدن به 61!!!!واینقدو لازم داشتم تازه الان نرمال شدم) همش استرس این میاد سراغم که نکنه این لباس مجلسی ای که واسه عروسی خریدم تا اون موقع تنم نشه! که البته الان هنوز تنم میشه و تازه خیلی هم بهتر بهم میاد و قشنگترهخیال باطل و همچنین کل کمد لباسامو ریختم بیرون و یه عالمه لباس رو مجبور شدم بزارم کنار چون دیگه تنم نمیشه لبخند خیلی خوشالم من الانخنده

اینجوریه دیگه : زنا اگه چاق باشن میرن ورزش و رژیم و..... لاغر کنن

اگه لاغر باشن میخورن میخورن چاق شن

اگه موهاشون فر باشه میرن صاف میکنن

اگه صاف باشه میرن فر میدن!

اونکه موهای زاغ داره رنگ میکنه

اونکه موی رنگی داره میره زاغش میکنه!!!

از دست ما زنانیشخند          

-------------------------------------------------------

پویا و مهدی دارن بازی میکنن مهدی پتو رو میکشه روش میگه: خدافظ

پویا: نهههه مهدی خدافظ راه میرن - شب بخیر میرن زیر پتو (دقیقا همینجور دست و پاشکسته) یعنی وقتی میری زیر پتو باید بگی شب بخیر.....

 ------------------------------------------------------------

آخر شبه همه ی برقا رو خاموش کردیم میبینم آروووم بلند میشه میره برق اتاقشو روشن میکنه

من: کجا رفتی؟ بیا بخواب الان موشا از سوراخشون میان بیرون ها!!

پویا: اینقد جیغ جیغ نکن تا موشا صداتو نشنون و نیان من که دارم نقاشی میکشم

------------------------------------------------------------

بابایی یه کم مسموم شده بود. رفته تو حموم گلاب به روتون بالا میاورد

پویا: حال چیکااااار کنم؟ بابا میخواد بمیرهتعجب من دیگه بابا نداشته باشم؟هان؟ چرا اینقد بهش دوغ و خربوووزه دادی؟؟؟ (تقریبا 8ماه پیش یه بار خودش دوغ و خربزه خورده بالا آورده! )

----------------------------------------------------------

کبک مامان سرشوکرده زیر برف مامان نبینتش نبردش مهد

 

یه روز از ساعت 2تا خود5 برنامه این بوده: من نقاشی بکشم پسرک با آبرنگ رنگ کنه که نتیجه شده این: اینا یک سوم کل نقاشیهاست !!!!! کل حال پر شده بود

و همه ی نقاشیها رو کاملا درست رنگ میزدچه حیوون چه میوه و یا وسایل! اسنادش هم موجوده بفرمایید: این یه ذرته ببخشید نچرخوندمش.

 مهدی و پویا توی استخر  الان کم مونده استخرو بجوون .به جان خودم هر هنری سرش درآوردن

 دیگه رفتیم که بریم تا 29/10 که یه عروسی در پیش داریم اونم پسرداییمه ایشالا سرگرفت و مشکلی پیش نیومد! با عکس میام هم پویا هم مامان رقیه در ابعاد جدیدزبان

پینوشت:نشستن کنار بخاری خونه و خوردن یه استکان نسکافه ی داغ درحالی که صدای تلویزیون متعادله و من دارم تلویزیون نگاه میکنم و پسرک مشغول بازی با خودشه روبادنیا عوض نمیکنمخیال باطل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (21)

دخترآریایی(من مینویسم تا تو بخندی)
20 دی 91 11:23
ای جونم پویاااااا

زنده باشید کلاس پنجمی جان:d
------------------------
خستگیم در رفت الان!!!!


پرستو
20 دی 91 12:35
سلاااااااااااااااااااااااامممم خوبی مامانی جون؟اون پسر شیطون بلات چطوووووره؟ با یه دنیا شرمندگی از معرفتت اومدم من بی معرفتم میدونم خودم قبول دارم مرسی که همیشه بهم سر میزنی دوستت دارم این هواااااااااااااااااااااااااا این اقا مجید ما گیر داده باید لاغر بشی!الان 67 کیلو هستم با قد 174 به خدا همه لباسام تو تنم زار میزنن اما بازم باید لاغر تر بشمانقدر سخته که نگوووووووووو هر روز باشگاه و بعدش یه عالمه درس و کار بووووووووووووووووس بوووووووووووووووس بووووووووووووووس
شقایق(مامان محمد ارشان)
20 دی 91 12:46
آخیییییییییییییییییییییییییییییییییی چه باحال منم 60کیلو ام... منم به سختی خودمو چاق کردم... جون دادم تا از47 به 60رسیدم... رمز و برات میذارم
شقایق(مامان محمد ارشان)
20 دی 91 12:47
خاله جونی به ارشانم رای دای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


رفتم شقایق جان سردرنیاوردم والا الان دوباره میرم فدات شم
سه دانشجو
20 دی 91 16:37
سلام. وای چه باحال بود . آقا پسرتو ببوس. آپ کردیم ناناز
زی زی
21 دی 91 1:07
آخیش!!!! بعد از 45 دقیقه تلاش مکرر تونستم وارد شم !!!

خونه خاله جون مباااااااااااااااااارک
ایشالا عروسی پسردایی هم خوش بگذره
اوه چقد نقاشی!!

واقعا راس میگن مادرا حوصله دارن.


اوهوم. ولی نه همه ی مادرا!
مامان یاشار
21 دی 91 23:11
ای جون دلم خاله قربونت بره که هول کردی. یادمه اونوقتی رو که خربزه و دوغ خورده بود ببین بچه چه حافظه ای داره. حالا بیا ثابت کن الان اگه بخوایم هم خربزه نیست که بخوریم خونه خواهر کوچیکه هم مبارک باشه. ایشالا که خوشبخت باشن نگران نباش دیگه تا عروسی چیزی نمونده مگه چی کار میتونی بکنی که تو این مدت کم لباست تنگت بشه جای ما رو هم تو عروسی حتماً خالی کن


راس میگیا . آخه این مدت همه ی لباسام تن تن دارن تنگ میشن از این بابت گفتم!
راستی تو بیرجند خربزه هستا! حال کن پوزه تهرونیا رو زدیم هههههههههههههههههه
محبوبه
22 دی 91 21:01
چه پست پر انرژي بود.
بنظرم وزنت خوبه.سعي كن حفظش كني.بنظر منم آدم تو پر باشه بهتر از لاغر و استخونيه.من خودم قدم ١٧٠،وزنم قبل بارداري٥٨ بود.الان شدم ٦١.بازم لاغرم.چون استخونام پره.هركي ميبينه منو باور نميكنه بيش از ٥٥ باشم.
راستي قيافه ام خيلي خنده دار شده.فقط شكمم چاق شده.
انشاله عروسيهاي پيش رو بهتون خوش بگذره خواهر.عروسي پويا جون خودت.
مامانتو...
بچه ها تا يه سني ضماير رو با هم قاطي ميكنن.دخترخاله منم يه بار زانو درد گرفته بود،بهش ميگفتيم زانوت درد ميكنه ميگفت آره زانوت درد ميكنه.تو ببخش خواهر جون.
مرسي كه بهم سر زدي.من همين امروز اومدم وبلاگت ولي نميدونم چرا آپ جديدتو نديدم




کامنتای بزگو خیلی دوست دارم ونویسنده هاشو بیشتر
ممنونم که این همه دقت به خرج دادی برای حرفام
بوس
ستاره زمینی
24 دی 91 10:10

کلی انرژی گرفتیم با این پست...............


ما زنا همیشه از حرفای زنونه انرژی میگیریم . امان از دست ماااااااااااا امان
دخترآریایی(من مینویسم تا تو بخندی)
24 دی 91 11:30
ای جونم چه توصیفات خوشگلی کردی. موافقم. نه که بگم مخالف ازدواجم یا بدبین شدم یا هرچی.. اتفاقن خیلی هم این حسایی که میگی رو درک میکنم و دوس دارم. خیلی هم مطمئنم که زندگیم یه زندگی شیرین پر از عشق و دوستی میشه. ولی تصور اینکه یکی بیاد خواستگاری و برم بشینم حرف بزنم باهاش رو اصلن نمیتونم بکنم!! فک کن! میدونی، فک کنم وافق ترم که یه جریان منو پیش ببره تا من یه جریان رو
مامان خورشيد
24 دی 91 11:36
مباركه براي خاله زهراجوني.
از صميم قلبم بابت اينكه از چاق شدنتون خوشحاليد بهتون حسوديم شد چون من 62 كيلوام و آرزوم اينه كه برم زير 60

يعني خوشمزه كه مي گن همين پوياستا.

پسر هنرمند داشتن اين زحمات رو هم داره ديگه.


قربونت عزیزم . واچرا؟ من که خوشحالم 60 شدم




مامان کوروش
24 دی 91 12:35
مبارکه خونه نو خواهر جونت انشالله خوشبخت بشن پیشرفتت رو بهت تبریک میگم الان خوب شدی دیگه 1 کیلو از من بالاتریاین پسر ما رو ببین مثل موش رفته قائم شده نره مهد ای خدا


قدرت خدا!
الهام
24 دی 91 15:09
وای نقاشی ها رو ببین
چقدر وقت و حوصله گذاشتی ها
البته مادر شدن لذت بخشه تمام کارهاتون با عشق میشه


مرسی الهام جونم به حوصله تو نمیرسه مامان کدبانو
مامان شايان
25 دی 91 9:00
سلام عزيزم پسرم شايان تو مسابقه ي تولد 2 سالگي ني ني وبلاگ شركت كرده ومنتظر دستاي پر مهر شماست تا بيايدو بهمون راي بديد شماره 22 ترو خدا زودتربيايد پايان روز دوشنبه زمانش تموم ميشه فقط بايد حتما به دو نفر راي بديد تا ثبت بشه ممنون اينم لينكش http://koodakeman91.niniweblog.com/post1099.php
الهام
25 دی 91 14:15
من هنوز مامان نشدمممممم


شوخی میکنی؟؟؟؟؟ چرا پس من فک کردم مامانی؟قدرت خدا!
اسما
26 دی 91 0:18
جیگر این گل پسر شیطونو.فدای کبکتون
بابا عجب حوصله ای داریا اون همه نقاشیییییییییییی.چه غلطا.نسکافه داغ مگه بیرجند نسکافه ام داره؟؟؟؟؟؟


جم کن بینیم بابا یه چیزی بهت میگم اسما ها!!!
آره اون همه نقاشی نصف نقاشیا هم نیست تازه ما هفته ای دوروز این بساطو داریم و هر روز هم نقاشیهای روز قبل دیگه قبول نیست!!!!باید تازه بکشم!به خاطر همین نقاشیش خوب شده بسکه دیده من چجوری میکشم
مامان نازدونه ها
26 دی 91 10:16
عزیزم چند باری سر زدم اما بخاطر سرعت ÷ایین نت یا وب برام باز نمیشد یا کامنتدونی ارور میداد امروز هم ناامیدانه اومدم که دیدم کامنتدونی باز شد واز فرصت استفاده کردم تا حرفامو بگم یه کم راحت شم خونه ی خواهرت مبارکه انشالا بشادی از وسایلش استفاده کنه مثل اینکه اسباب کشی عروسی بهت اومده وچاقت کرده اگه بمن میگفتن فرق خداحافظ وشب بخیر چیه عمرن اگه همچین چیزی به ذهنم میومد که به ذهن این دلبرک اومده ادامه مطلب هم که عاشقشونم

سلام عزیزم . ممنونم که اینقد وقت میزاری برای وبلاگم و نوشته هام
این بچه ها خیلی چیزا به ذهنشون میرسه که به ذهن ما نمیرسه مثلا وقتی گفتی محمد گفته: چرا امام خمینیش با بقیه فرق میکنه! من به جرعت میگم 2-3دقیقه کامل سنکپ کرده بودم و فقط فکر میکردم ! عجیب بچه هایی هستن اینا عجیب

مرد كوچك من
26 دی 91 12:22
سلام خوش تيپ خانوووم
ايشالا به زودي عروسي خواهر و پسر دايي ما كه مشتاقيم ورژن جديد مامان رقيه رو ببينيم
اي جانم پويا با اين همه شيرين زبوني
حالا متوجه فرق خداحافظي و شب بخير شدي يا به پويا بگم بازم براتون توضيح بده
ادامه مطلببببب


سلام دوست جونم عزیزم
ممنونم همونطور منتظر باش تا مامان رقیه با ورژن جدید برسه ههههههههههههه
دخترآریایی(من مینویسم تا تو بخندی)
27 دی 91 22:16

آپ کن شما هم دلمون پوسید بابا


فردا شب برم عروسی بعد میام آپ باشه؟
حاج خانوم
27 دی 91 23:12
سلام به مامان رقیه ... ممنون از حضورت تو وبلاگم .. پیشنهاد دوستی شما پذیرفته میشه
انقدر گشتم تا این صفحه نظراتت رو پیدا کردن اصلا دیده نمیشد انقدر کوچولو بود
عجب زرنگه این پسملت واقعا خوشم اومد دمش گرم
عزیزم لینک شدی ... آدرسی هم که تو وبم گذاشته بودی اشتباه بود رفتم از وب پرستو اومدم رمزم واست میفرستم


شوخی نکن! اشتباه بود....قدرت خدا
تو هم لینک شدی عزیییییییییزم