پویااااااااا پویااااااااااااااا
صبح وقتی پویا رو میبرم مهد ، مهدی (پسرآبجیم) از بین بچه ها داد میزنه که سلااااااام خاله رقیههههههه و ظهر وقتی میرم دنبال پویا داد میزنه که خاله رقیههههههههههههههههه منم ببر خونتون
اینه که همه ی اهالی اعم از مربی و کمک مربی و مدیر و ایضا کلیه بچه ها اسم کوچیک اینجانب رو میدونن
امروز صبح به محض اینکه وارد حیاط شدیم همه ی بچه ها پشت پنجره کلاس بزرگه! بودن و با هم مث گروه سرود می گفتن : پووووووووویاااااا پوووویاااااا
وقتی پویا رو تحویل مربی مربوطه دادم و دوباره داشتم از تو حیاط برمیگشتم به سمت در خروجی دیدم همه با هم میگن: رقیههههههههه رقیههههههه!!!!!
برگشتم یه عالمه بوس برا همشون فرستادم و با یه دنیا انرژی اومدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی