متفرقه!
روز جمعه رفتیم خونه مامان بزرگ با صدرا یه عالمه بازی کردی مامان و باباش نیستن رفتن کربلا اینو گذاشتن!
بعد اومدیم خونه خوابیدی وقتی بیدار شدی چشمت باد داشت و بس که چرک کرده بود باز نمیشد! با خودم گفتم بااااز دکتر-- باااز معطلی و الافی
یه کم گذشت چشمتو قشنگ باز کردی و چیز خاصی به نظر نمیومد . صبح شنبه هم چشمت دوباره همونجوری بود. صبح یکشنبه که بیدار شدی اون چشم دیروزیه خوب خوب بود باز این یکی چرک کرده بود و باد داشت!!!
به نظر یه حساسیت فصلی بود چون مورد مشابهش تو اقوام بابایی بود و دکتر گفته بود حساسیت فصلی هستش و من واقعا ترسیدم ببرمت دکتر باز برا همون هم یه بهونه در بیارن هی عکس هی.... الان دیگه خوب خوب شدی
--------------------------------------------
روز شهادت رفتیم روستای بابایی نهار اونجا بودیم و بعدشم یه کم بیابون گردی و طبیعت گردی و خوردن چایی آویشن اونم روی آتیش و بعدم برگشتن به بیرجند(دست خاله فاطمه درد نکنه ک ماشینشو داد ببریم)
-------------------------------------------
پ: مامان برام شیرینی گینار بیار من: چی؟؟؟
پ:گیناررررر گییییناااااار من:مطمئنی ما از اون شیرینی ها داریم؟
پ:آره خودم همشونو خوردم ببین قدم بلند شده بزرگتر شدم
میرم همه ی شیرینی ها رو میارم و با دقت نیگاه میکنم جهت افزوده شدن براطلاعات عمومیم ببینم باز بعد از شیرینی تفنگ(نارنجک)گینار کدوم نوعشه که میبنم شیرینی نارگیلی برمیداره و با نگاه عاقل اندر سفیهی میگه: بفرما اینم شیرینی گینااااار
-----------------------------------------------
آخر شبه ومن مشغول کارای خودم و پسرک هم تو اتاقش نقاشی میکشه وبابایی هم خواب!
بدومیاد میگه مامان سوکس!!!!
کجا؟ تو اتاقم .... میرم میبینم بعله یه سوسک خوشکل!!!! داره تواتاق پسرک قدم میزنه!
پویا میگه برو غذاش سوکسو بیار (ینی سم سوسک)
میرم میارم و اونقد میپاشم روش که همونجا ناکار میشه و میندازمش تو خاک انداز میزارم جلودر ورودی فردا بزاریمش بیرون!
صبح میریم مهد و اداره و وقتی برمیگردیم من کلا یادم رفته قضیه که پسک میگه :ماماااان سوکسو بزارم بیرون ؟؟؟
من: اه خوب شد گفتی آره همون خاک اندازو بزار تو پله های حیاط
پ: تو خاک انداز نیست اصلا ....من کشتمش!!!!
نیگاه میکنم میبینم دوباره انداختتش رو زمین و چندین ضربه نثارش کرده با کفش
میگم بیا با جارو بزارش تو خاک انداز بعد خاک اندازو بزار بیرون اینقد دست کاریشم نکن اه
پویا: خودشو تنها؟یا دست و پاهاشم؟؟؟؟؟ من:
دیگه ادامه ندم بهتره......
-------------------------------------------------------
اینم شعر پسرکم با دیدن پارچه های سیاه عزاداری ایام فاطمیه:
امام حسین مظلوم دارن میان پیش ما!
کشتنشم قرمزه!(با قرمز نوشته شده بود) با هم بخونیم دعا
هزارپا:
بن تن!!!!