دلنوشته های مامان و بابا
سلام دوستای مهربون من و ممنون از همه اونایی که به ما سر میزنن . واونایی که مابهشون سرمیزنیم و یاد ما نمی کنن هم ..... ولش کن از اونا هم ممنونیم
یه اول نوشت بگم : مامان و بابای پویا هر دو دستی به شعر و ادب دارند و صد البته بیشتر بابا جون ولی خوب منم گه گاهی یه چیزایی از درونم تراوش میکنه مثل این
این یکی از شعرایی که من واسه بابایی گفتم:
عطر از بو گل و لاله و نسرین دارد او عزیز است، به دل، خانه ی رنگین دارد
قد زیبای چو سروش به دو دنیا ندهم با نگاهش به دلم عشق زدیرین دارد
خم ابروی نگارم چو مهی مشکین پوش گرد چشمان قشنگش دل مسکین دارد
خنده بر لب نفشاند چه کنم من ای وای دل چه کرده است که او با دل من این دارد
گربود دم به دم عمر کنارم زیباست همچو فرهاد نظر بردل شیرین دارد
حافظش باش خدایا که بُوَد ماه شبم بنده ات ، آنکه دلی ساده و غمگین دارد
اینم یکی از شعرایی که باباجون واسه مامانی گفته
زیباتر از ستاره و الماس میشوی خوشبوتر از شکوفه ی گیلاس میشوی
حتی نگاه شب پره ها روبه سوی توست با آن لباس قرمز خود خاص میشوی
من از تبار همین خاک بی هنر تودر زمین خشک دلم یاس میشوی
لبخند میزنی و جهان در نظاره ات با خنده ات الهه ی احساس میشوی
شرط قمار زندگی ام برگ دست توست چون مطمئنم عاقبتش آس می شوی
---------------------------------------------------------------------------------------------
واما پویا
* مامان چقد خونمون نزدیک مهده حوصلم سرمیره!
* مامان یادته دیروز(قبلا) منو بغل کردی حرفای خوشکل زدی > خوب حالا هم بگو از اون حرفا! کدوم حرفا؟
همونا دیگه: عزیزم نفسم فدات شم عاشقتم و.... چقد دیر شده بگو دیگه!!!!(یعنی خیلی وقته نگفتی)
* به محض اینکه از دستمون عصبانی میشه: پاشین پاشین همه چیزو جمع کنین دوباره شلوغ بازی بشه برگردیم همون خونه قبلی ! اصلانم اینجا خوب نیست !
* به محض اینکه بگی بالای چشمت ابروست: مامان بد! بابای بد!
* چرا زانوهات اینقد کثیفه چیکار میکردی تو مهد؟ خاله گفت یکی حسنی بشه همه بهش بخندن من حسنی شدم : موی بلند زانوی سیاه واهو واهوو واه!!!!!
*چیکار میکنی پشت لپ تاپ؟ ای بابا هر چی این دکمه ها رو زدم اون عکس هواپیمای بابایی نیومد آخرش دیونه میشم میمیرم میرم تو خاک!!!!
شاید بعدا چند عکس اضافه بشه شایدم باشه واسه پست بعد