پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

حالم اصلا خوب نیست

1392/4/8 9:22
نویسنده : مامانی
303 بازدید
اشتراک گذاری

از ساعت 7 تا 7:50 دقیقه دلقک شدم- شعر خوندم- قربون صدقه رفتم آخرشم گریه کردم ....بیدار نمیشه که نمیشه . خوابش نمیاد ها بیداره .چشاشو باز نمیکنه و فقط داااااااااد میزنه که نمیخوام برم مهد

ای خدا سرنوشتمو چی نوشتی؟تا کی؟

خسته شدم خسته.........................................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (18)

حامد
8 تیر 92 9:24
اینقدر سر به سر این بچه نذار حالا نمیشه نره مهد. اینقدر از این مهدا بدم میاد


خوب چیکارش کنم؟کول کنم بیارم سرکار؟؟؟
مامان گلاب و هلنا جون
8 تیر 92 11:56
نمیدونم چی بهت بگم رقیه جون من از تو بی اعصاب ترم ولی فقط باید صبر داشته باشی فط همین اینم یه عالمه بوس شاید یه کم لت شاد بشه
مامان نازدونه ها
8 تیر 92 11:56
آخی عزیزم شاید نصفی از بهونه گیریاش بخاطر مریضی چند روز قبلش بوده و اذیتهایی که برا آمپول زدنش کشیده روش اثر گذاشته و نصف دیگه ش هم برا خستگی های خودته که مثل سابق حوصله شو نداری ونازشو نمیخری یه کم بخودت مسلط بشی و همراه با ارامش باهاش برخورد کنی بهتر میشه
زی زی بانو
8 تیر 92 14:25
چی شده؟ چرا داغونی؟ به خاطر پویا؟


خسته شدم زینب خسته..........
مامان یاشار
8 تیر 92 15:47
خدا بهت صبر بده رقیه جون. اون طفلک هم تقصیری نداره. خدا که بد نمیخواد حتماً یه حکمتی داره.


کفاره ی گناهامه
میدونم............
رادمهر و مامان
9 تیر 92 0:10
رقیه جون مواظب خودت باش که بتونی مواظب پویا هم باشی حالا مهد از خونه بهتره به نظر خودت؟

مهد خوبه خوب؟ولی به شرط اینکه از 4سالگی تازه شروع بشه! روزی هم 2ساعت بره
نه اینکه از 10ماهگی بره هرروز 8تا1!!!!!!!

مامان نازدونه ها
9 تیر 92 7:32
حال واحوال مامان خسته مون چطوره ؟ بهتر شدی عزیزم ؟


چاره ی دیگه ای هست؟
آزاده
9 تیر 92 9:28
سلام مامان رقیه عزیز مرسی از لینک وای خدا این چیزا رو که می خونم هول می کنم، ولی دیگه توی هر سنشون یه چیزایی هست که مامانای بیچاره باید باهاش بسازن. خدا حفظش کنه با وجود لج بازیا حرفای بامزه ای میزنه
مرد كوچك من
9 تیر 92 10:09
الهي دورش بگردم
چي ميشد ما از اين مشكلات نداشتيم دركت ميكنم


منم تو رو درک میکنم
تاکسی این روزها رو ندیده باشه این چیزا براش جوکه
دخترشیرازی
9 تیر 92 10:36
نباید بفهمه واست مهمه و حساسی.
وگرنه دقت میده! فینگیلی بچه!


فهمیده و دقمم کرده ......
حاج خانوم
9 تیر 92 21:48
به خاطره یک مهد خسته شدی از زندگی ... واویلا ننه
بچه است دیگه


تو که ندیدی چه میدونی الان چی میگم من ننه!
مثل اینکه من بگم به خاطر یه جدایی دیگه خسته شدی!!!!!!!!
مامان ترنم
10 تیر 92 8:44
تا به حال خودت براش جايزه گرفتي ببري بدي كه مهد بهش بده؟؟؟ اين راه حل خيلي جواب مي‌ده. از مربي مهدش هم بخواه تا كمي ناز گل پسر رو بخره و جلوي بچه‌هاي ديگه ازش تعريف كنه . نمي‌دونم شايد اگر كمي تحقيق كني و راه حل جديد پيدا كني بتوني به مهد علاقه‌مندش كني. راستي به مربيشون بگو سعي كنه با يكي از بچه‌هاي مهد دوستش كنه . دوست صميمي توي مهد براي بچه‌ها از همه چي باارزشتره.
رقيه جون ديگه چيزي به مغزم نمي‌رسه خوب .


عزیزم کلی اسباب بازی فرشته ی مهربون بهش داده ولی چه کنم این که این بچه قانع نمیشه و زود همه چی خسته اش میکنه
اوایل مهد رو خیلی دوس داشت الان میگه به درد نمیخوره همش نقاشی همش نقاشی!!!!
الی مامی آراد
10 تیر 92 8:48
سلام خاله جون.من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم.به رايتون نياز دارم اگه از عکسم خوشتون اومد کد 290رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید. ممنون
نسرین مامان باران
10 تیر 92 13:39
سلام
وای خدا مثله اینکه این مشکل فراگیر شده .
اگه رئیس جمهور شم تمام مادرها رو اخراج میکنم اول خودمو



خدایا به بزرگیت قسمت میدم اینورئیس جمهورش کن !!!!
مامان خورشيد
11 تیر 92 14:53
آخ بميرم. با تمام وجود دركت مي كنم. يه روزايي گريه مي كردم. ولي الان اوضاع خوب شده. آرزو مي كنم ديگه سر اين لجبازيا نيفته. خسته نباشي عزيزم.


بوووووووووووووووووووس
مرضی
12 تیر 92 19:23
رقیه چی شده!وا!
خو بچه س


فاطمه(من و همسرم و یه دنیا خوشبختی)
13 تیر 92 15:49
والا چی بگم؟ تجربه ای هم ندارم که بگم بهت.فقط دعا میکنم


ممنونم ازت دعا که بهترین کاره که میتونی انجام بدی
مامان نازننيها
18 تیر 92 10:08
اقتضاي سنشه دوستم صبوري كن بازم صبوري كن


یعنی زینب خانوم شما هم اینجوریه؟ نیست دیگه
این خییییلی زیاد با بچه های هم سنش فرق داره