حالی برام نمونده +چندعکس
سلام
وای که قبل از هرچیز به همه دوستای خوبم که توان روزه گرفتن تو این روزای سخت رو دارن تبریک بگم . واقعا روزه گرفتن تو این روزای گرم و طولانی سخته مخصوصا اگه مجبور باشی از خونه بری بیرون .
میخوام اینجا شرح کامل یه روز که روزه می گیرم رو بنویسم تا گل پسرم وقتی بزرگ شد و خوند یاد این روزا بیافته . شاید مقداری خسته کننده باشه براتون فقط اگر .......اگر دوست داشتید بخونیدش
-------------------------------------------------------------------------------------
صبحها بیدار میشم و کیف گل پسرو حاضر میکنم . شکر خدا یه مورد مثبت این ماه رمضون داره اونم تغییر ساعت کاری باباجونه که به جای 7 ساعت 8 باید اداره باشه و درنتیجه بغل کردن پسرک تو اون خواب ناز صبح از دوش من برداشته شده و بابایی این کارو انجام میده . خدا رو صد هزار بار شکر
بعدم میرم سرکار . ظهر میرم دنبالت و میاییم خونه .
حالا: من: اونقد سرکار حرف زدم و با آدمای ببخشید بی سواد اطرافم کل کل الکی کردم که دیگه هیچ مخی برام نمونده و زبونم از تشنگی ترک ترک شده و فقط دلم میخواد دراز بکشم و با اینکه از تشنگی و گرسنگی خوابم نمیبره ولی آرررررررررررررروم بگیرم
تو: تازه از مهد اومدی . اونجا رو به زور تا الان تحمل کردی یا هم کلی کیف کردی بماند در هر حال الان مثل یه آدم بزرگ انرژی و صدالبته خورده فرمایش داری
مامان خربوزه میخوام. مامان آلبالو بده(شربت) مامان چرا از اون بستنیا نخریدی !!! من از اینا بدم میاد!!! میگم پسرم من دراز میکشم کاری به من نداشته باش و بازی کن خوب؟ -: باااااااااااااااشه بخواب . بوسم می کنی و میگی شب بخیر 5 ثانیه بعد: یکی منو داره تکون میده ! بر میگردم، مامان جیش دارم (البته این جمله کاملا به صورت پانتومیم بیان میشه و چون گفتم کاری بهم نداشته باش هیچ صدایی ازت بلند نمیشه)
پا میشیم میریم دستشویی و بر میگردیم . نمی فهمم چجوری سرمو میزارم رو بالش و دوباره چشمام سنگین میشه که این دفعه یه صدای تررررررق بلند میشه . مثل موشک می پرم ببینم چی شده! صندلی رو از تو حمام آوردی! گذاشتی زیر پات از اون بالاااااااااااااااااای کمد یه اسباب بازی که شاید 5 ماه میشه بهش کاری نداشتی رو برداری!!!!!
خوب مامان جان الان تو بااااید با اون بازی کنی؟این همه وسیله بازی کن دیگه
آخه خودش گفت میخواد با شیرم بجنگه هر چی میگم ساکت باش ساکت نمیشه بهش دعوا کن!!!!
اسباب بازی رو میدم بهت و میرم دراز میکشم و با خودم عهد میکنم که چشام بسته نشه چون این دفعه اگه وسط خواب بپرم از سردرد می میرم . که یک دفعه می بینم صدای تلویزیون که احتمالا رو 50 هست ! منو از یه خواب شیرییییییییین و عمیق بیدار میکنه و گل پسر داره بدو بدو دور حال راه میره تا کنترلو پیدا کنه و صداشو کم کنه بعدشم که قیافه من مستاصل رو با اون موهای پریشون و چشای خمار می بینه میگه مامان جون اگه سی دی بزاری می خوابم ها!
براش سی دی میزارم و میگم دراز بکش نگاه کن و صدارم کم میکنم که خوابش ببره. نیم ساعت بعد: ماماااااااااااااان از اولش بزار !!!و....
خوابش میبره و من به ساعت نگاه میکنم شده 6 . و من دیگه واقعا خواب از سرم پریده و چشمام بسیار درد گرفته و سرم داره می ترکه . تشنگی و گرسنگی روزه تو مرداد ماهم که.....
پا میشم شروع می کنم به تمیز کاری - جارو - ظرف - مرتب کردن اتاقت و....
نزدیک افطارم افطاری درست میکنم و تازگیا بابایی تا دم افطار بیرون خودشو مشغول میکنه و بعدش به جمعمون اضافه میشه و افطار می کنیم.
به زور بیدارت میکنم چون بیشتر بخوابی باز خواب شبت به هم میریزه . صد در صد بسیار نق میزنی و من بسیار حرص میخورم.
گاهی بعد افطار میریم بیرون و گاهی هم مجدد مشغول درست کردن سحری میشم و تو باااااز شروع به فرمایش میکنی که مامان....مامان.....
بابایی تا 2.5 اداره است و وقتی میرسه حدود 3 میشه . یه کم پسرکم سربه سر باباجون میزاره و با هم بازی میکنن و من داد میزنم ساکت باشین
بعدشم بابایی می خوابه و باز به جون خودم میافتی
برای تمام روزه دارای عزیز این ماه آرزو می کنم که خدا براشون راحت کنه و بتونن روزه بگیرن و قبول درگاهش قرار بگیره ....................................آمین
اینجا الان یه کرگدن کشیده!!!!!1
پسرکم با موتور عمو محمد