یک شب خیییییییییییلی خوب
سلام
واااااااااااااااای که چقد گذروندن یه شب کنار کسایی که خیلی دوسشون داری و آرومت میکنن قشنگه
دیشب افطار یک دوست قدیمی وشوهرش + داداشش که بیشتر دوست بابای پویاست دعوت بودن خونمون. بودن کنار اینا اونقد برام قشنگه که خدا می دونه . یه جمع آروم که من تقریبا 7 یا 8 سال شده در واقع باهاشون بزرگ شدم .
از انتهای دانشگاهم که کارت مربیگری گرفتم و تو آموزشگاه بابای اینا مشغول تدریس کامپیوتر شدم تا الان که دیگه اون دوستای قبلی الان برام مثل خواهر و برادرن.....
افطار اومدن و کلی با هم بودیم و گفتیم و خندیدیم و خودشونم کلی کمکم کردن دست گلشون درد نکنه
آخرای شب ساعتای 11 تازه بابا و مامانشونم به جمع ما اضافه شدن وقدم رو چشمای من گذاشتن . اونقدر وجود این زن و شوهر بهم آرامش میده و به گردنم حق دارن که هر چی بگم کم گفتم....
کلی کتاب از توی کتابخونه ی امیرجونم برداشتن و همه با هم دیدیم و خوندیم و....
باور میکنین تا سحر خوابم نبرد . خونه آروم بود . وجودشون به خونم آرامش داده بود . روح داده بود....
این شب برام یک شب خیلی زیبا بود خیلی. و اینجا نوشتم تا همیشه تو یادم بمونه ..............
خدایا زندگی همه ی آدما رو پر کن از اینچنین دوستان و بزرگوارانی که همیشه در کنار هم آروم باشن و با همدیگه شاد...... آمین