این روزای من + شیرین زبونی پسرک
یه سری موارد از تو کتابا یا سایتها برداشتم و بطور روزانه انجام میدم گفتم بنویسم شماها هم اگه کسی بارداره شاید به دردش خورد
40 تا سوره عصر (که من روزی چند بار میخونم این سوره رو )
40 تا سوره قدر (اینو یه جا خوندم )
هر شب قبل خواب تسبیحات اربعه
یک دور قران (که خوب من شروع کردم آروم آروم میخونم امیدوارم چون به ماه رمضون میرسم تو 9 ماهم بشه 2 دور)
روزی 120 صلوات
اعمال این ماهها زیاده . ولی من همینا رو انجام میدم . قبل خواب هم هر سوره ای که به ذهنم میرسه و حفظم میخونم در حالی که دستمو گذاشتم رو جنین!
خوردن کندر رو من برای پویا هم انجام دادم . بیرجند تو منطقه گرم و خشک هستش باید کمتر بخورم ولی خوردن هر روزه اش ناشتا هوش بچه رو زیاد میکنه .
پویا تو نوزادیش بینهایت پسر جیغ جیغو و گریه کنی بود امیدوارم این یکی آروم باشه . به امید خدا ......
البته من تو دوران بارداری پویا اوایل ازدواجم بود و خیلی تناقضات وجود داشت و من زیاد حرص میخوردم و الان هم تجربه ام بیشتر شده هم از اوایل ازدواج زیاد گذشته و خوب به خیلی چیزها بی توجهم و خودمو بیخیال میگیرم. بیخیال اینکه فلانی چی گفت منظورش چی بود . گاهی حتی همون لحظه شیک و مجلسی جواب اطرافیانی که رو مخم هستن رو میدم تا دیگه تا صبح بهش فکر نکنم! و گاهی هم که خیلی ارزش نداره و سکوتم دال بر نادانیم نمیشه سکوت میکنم و سوت میزنم. خیلی جاها میبخشم و بعضی جاها هم دیگه از رفتار بعضیا حرصم میاد البته و خداییش نمیتونم جلوی خودمو بگیرم هههههه در کل تو بچه دوم آدم تجربه اش خیلی بیشتره .
فردا نوشت: یادم رفت بنویسم ! تهوعم تقریبا تموم شده و رو به اتمامه .دیگه بوها خیلی اذیتم نمیکنن دارم میرم تو مرحله ی قشنگش خدا نصیب همه بکنه ایشالا
چند گزینه نطق بیان هم از گل پسری تو ادامه مطلب تقدیم به دوستایی که همیشه طرفدار این سخنان گرانبها بودن
تو ایستگاه اتوبوس نشستیم. یه پیرمرد با عصا بهمون نزدیک میشه . پویا: مامااااان وقت من بزرگ بشم شبیه کی میشم؟میگم شبیه عمو رضا! الان هم شبیهش هستی. میگه نه خییییلی بزرگتر . هنوز هیچی نگفتم میگه: میشه بهم کم غذا بدی؟ که بزرگ نشم . همینجوری بمونم؟؟؟ بهش میگم غذا به بزرگ شدن ربطی نداره با غذا فقط قوی میشی ولی هر روز که بگذره یه مقدار بزرگتر میشی. به آسمون نیگاه میکنه.....نگرانه . میگه وای خدا داره شب میشه!!!! یهو داد میزنه: الان بزرگ میشمممممم الان پیر میشم مثل این باید عصا بپوشمممممم!!! و دقیقا انگشت اشاره اش تو حلق پیرمرده اس!!!!! خخخخخخخ
**********************
عاقا این بچه فقططططط حرف میزنه اصلن هم معلوم نیس به کی رفته!!!! (((یه همکار دارم اتاق بغل دستمه بهش پیشنهاد میکنم مثل ما بره یه رادیو بخره برا خودش میگه لازم نیس من یه رادیو دارم! میگم اواااا راست میگی؟ کو؟منو با انگشت نشون میده الان بر این اساس به نظر شما پویا تو وراجی به کی میتونه رفته باشه؟؟؟خخخخخ)))) بگذریم . دراز کشیدم مثلا استراحت کنم هی حرف هی حرف دهههععع میگم مادر جان اینقدر حرفو از کجات در میاری؟ میگه یه لوله بین استخونای بدنم هست! توش پر از حرفه .بعد این حرفا میرن به مغزم!!! مغزم به زبونم میگه که من چی بگم
***********************
بابایی براش ماژیک نو خریده گذاشته رو تخته وایت برد. یهو میبینه میگه: ااااا بابایی تو برام ماژیک نو خریدی؟؟؟ من: شماااااا پویا: یه نفر میشه تووووو وقتی بخوام دوتاییتون رو صدابزنم میگم شما.
من: باباها بزرگن .به آدمای بزرگ باید بگیم شما. پویا: بزرگ بشن دوتا میشن؟؟؟اون یکیه .یکی میشه تو!!!! قیافشم یه چیزایی تو مایه های نگاه عاقل اندر سفیه!
************************
عروسی دعوت شدیم .بابایی نیومد (یکی از دوستان من بود) به جاش با خاله زهرا و پویا رفتیم. طبق معمول جدیدترین اسباب بازیشم با خودش آورد . حالا چیه؟ سری"" داستان اسباب بازیها!!!"" آقا اینا رو برمیداره یکی یکی میره دور تالار میگرده مکالماتشون رو انجام میده . باز میاد بعدی. یه لحظه میبینم مالنا (دوستم) اومده میگه جم کن بچه تو با عروسکش رو کرده به من میگه : چطوری گاو چرون ؟؟؟ خخخخخخخ . میگم: خو بچم تو دیالوگ کارتونش بوده چه عیبی داره مگه؟ برو با مسئولین دوبله کارتون ها صحبت کن هههههههههههه
************************
بچه ها قضیه ی شعر زاغکی قالب پنیری دید رو نوشتم براتون؟ یادم نمیاد اگه ننوشتم بگین اونم بگم