خردادنامه به روایت عکس
میگه بابایی چرا موهات سفیده ؟ بابایی: پیرم کردین! پویا:سکوت......
آخر شب : مشغول نقاشی کشیدن رو تخته وایت برده و هی یه چیزی میکشه پاک میکنه هی مثل اینایی که سر قبر کسی نشستن پچ پچ میکنه ناله میکنه و هق هق میزنه! میگم چیه مامان؟ میگه: زیپتو ببند!!!! دارم با خودم حرف میزنم و دوباره ناله و هق هق ..... میگم آخه چی شده؟ میگه : بابایی پیر شده. داره میمیره. تو هم باهاش میمیری؟؟؟شماها با هم پیر میشین؟؟؟ و دوباره خط خطی رو تخته و هق هق
هدفون رو از گوش بابایی که در حال فیلم دیدن تولپ تاپ هست در میارم و میگم بیا گل پسرت رو توجیح کن که داره نوا میاره واست .... و بابایی کلی توضیح میده که هر کسی یه رنگ مویی داره و من رنگ موهام سفیده و قرار نیست بمیرم. اونوقت دیگه نقاشی ها تبدیل میشن به لاکپشتهای نینجا و......
وقت خواب هم دوباره بی دلیل میگه: آرهههههه اون رنگ موهاش اونجوریه نمیخواد بمیره..... نکنین با احساسات بچه هاتون بازی. با شماها هستم آقایون محترم.:D
*******************************
طبقه همکف خونه عمورضا یه مغازه خالی هست که قبل این که برن مکه رفتیم اونجا وکارای قبل سفرشون رو انجام دادیم. دیروز تا مغازه هه رو دیده میگه یادته اومدیم اینجا کیک و آبمیوه بسته سازی کردیم؟؟؟
*******************************
سرما خوردم و هیچ کاری نمیتونم بکنم جز تحمل عجب روزگاریه خخخخخخ
17هفته تمام شد برم برا جنسیت عایا؟؟؟؟
خدامیدونه به چه نکبتی عکسا رو گذاشتم چرا اینجوری میشه؟؟؟؟
طی یک عملیات ضربتی تو این چند روز تعطیل من و پویا +خانواده خاله ام رفتیم تربت جام پیش آبجیم وشوهرش. طول راه زیاد اذیت نشدم و شکر خدا پویا هم پسر خوبی بود. بماند که آبجی زهرا هم خیییلی خوشحال شد .
آرامگاه شیخ احمدجامی
یه روز عصر پسرم رو بردم آرایشگاه و بعدشم پارک
وبراش قلک خریدم
این دختر خاله پسر خاله تو یه روز دنیا اومدن! قدرت خدا!!!!