بچه ها!
جفت بچه هارو بردیم دکتر ! پسرخان برای کم اشتهایی... ن ببخشید بی اشتهایی!!! ب دکتر گفتین ک از 24 ساعت شبانه روز یه وعده غذایی میخوره بروووو تا 24 ساعت بعد اونوخ این وعععده غذایی هم ینی یه ساندویچ پنیر!!! ممی در خلقت این بشر متعجب شد دکتر و بعد ازمایش و ایت حرفا گفت ککم خونی زیاد داره و قرص اهن نوشت روزی یه دونه
حالا دیشب اولین قرصو خورد و چشمتون روز بدنبینه از صدای نفس نفس های عجیب غریبش بیدارشدم دیدم خدایا دااااغ داغه . دکتر گف ممکنه! تب کنه چون بدن بچه فعالیت زیادی باید بکنه براجذب اونقد اهن ! خلاصه ک بین بچه ها نشستم و تا خود صبح پاشویه کردم شیر دادم ! پارچه خیس کذاشتم رو دست وپای این اونو عوض کردم! شیاف گذاشتم برااین مجددا اونو شیر دادم! تا الان ک 6 صبح شده! نگرانیم واسه چندماه دیگه است ک این ساعتم ک باید پاشم حاضر شم برم!!! مععععع
خدایا خودن فرجی بکن
یه چند جمله هم از بیانات داداش پویا بگم ختم کلام
ای جاااااانم ابجی چی شده ک مثل دخترای واقعی شدی! داری آواز میخونی؟!
ابجی گریه میکنه و پویا: جاااااانم جاااااان ابجی مگه من کجا رفتم؟ منکه اینجام جایی نرفتم گریه نکن!
یت مثلا: جان ابجییییی جااااان نگران نبااااش داثاشی نمردههههه مراقبتههههه پیشتهههه
میگم ببین غذانمیخوری خون بدنت کم شده! میگه ای وای مثل خروس جنگیای تپ بازی کم کم خونم تمام شه می میرم؟! بعد دیشب ک هی تب تب تب خودش میگه : هروقت دیدی خونم داره تموم میشه سریع برو نیمرو و ابپز بیار بخورم نمیرم
دارم باگوشی مینویسم! جفتشون خابیدن منم برم لالا
دعاکنین برامون