این روزها
روزا همینطور پشت سر هم میره....
برای ثبت خاطرات مینویسم وگرنه دوست ندارم اصلا بهش فکر کنم.... یه مدته (حدود 2 ماه) پویا کل تنش میخاره ... فعلا تشخیص کم خونی ...حساسیت... و این چیزا بوده ، آخه بچه ای که هیچی نمیخوره طبیعیه دیگه...
دکتر باهاش صحبت کرده گفته هر غذایی که خوردی که هیچ... نخوردی آمپول اون غذا رو میزنم بهت... آمپول خورش سبزی! آمپول خرما!! و به طرز جالبی تا حدودی جواب داده ... یکی دوتا آمپول تقویتی و ضد حساسیتم که این وسط تزریق شده بهش گفتیم این مثلا آمپول قیمه بود
چاره ای نیس باید به هر صورتی میشه تو راه بیاد و غذا بخوره
اکثرا عصبی هست و بیشترش بخاطر تغذیه بدشه .....
اولین کارنامه ی پسرمم رفتیم مدرسه و مشاهده کردیم همه چی خیلی خوب بود و مربیش از وضعیت درسی و اخلاقیش راضی بود خدا روشکر.
دلم برای روزایی که با آرامش مینشستم و شیرین کاریای پسرمو مینوشتم تنگ شده...
* با آبجی بازی میکنه و سرگرمش میکنه که من بتونم غذامو بپزم. تموم که میشه میگم ممنونم ازت که آبجیو سرگرم کردی ... میگه خواهش میکنم کاری نکردم وظیفم بود
* پرنیا میپره روسر خاله زهرا وچنگ میزنه و اذیتش میکنه و خاله زهرا هی میگه نکنننن.... پویا میادو میگه خالههه کاش من جای شما بودم که شما اینقد اذیت نمیشدین
* به محض اینکه پرنیا میره سمتش یا دفترشو خط خطی میکنه یا کتاباشو چنگ میزنه یا ماژیکاشو میگیره یا لپ تاپو زرتی خاموش میکنه.... اینه که همیشه صدای پویا بلنده که : آبجییییی
حالا پرنیام یاد گرفته هر جا میخاد اعتراضشو نشون بده با کشششش تمام میگه آبجیییییی
از احوالات کلی م همینقد بگم که بین یخچال و کابینت یه جای کوچیک و تنگ هست در حدی که یه نفر بتونه سرپا وایسته.... گاهی میرم اونجا قایم میشم و نفسمو حبسسس میکنم شاید چننند ثانیه نبینن منو و کاری به کارم نداشته باشن
کلمه هایی که تا 1 سال و 4 ماهگی میگه دخترم:
بابا مامان دادا آب هاپو
گوگولی( خروس!! ههه ...... ینی خروس ه میگه قوقولی قوقو)
بابازا (بابا بزرگ)
بووا(پویا)
نم (نه!)
دردر (بیرون)
آله (خاله)
ضا (رضا)
تَ (توپ)
روزهای اخر اسفند همه ی دوستان با معرفتم سرررشار از شادی و ذوق و اشتیاق
سال خوبی در انتظارتون باشه
اگه کسی آدرس حسنا بانو رو داره بهم بده ایمیلشو پاک کردم یادمم نیست چی بود
اینم واسه مامان نازدونه ها و سپیده جان