پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

50 دقیقه ی دردناک هر روز ما

1391/7/25 11:52
نویسنده : مامانی
384 بازدید
اشتراک گذاری

راس ساعت 7:

در حالی که کیف پویا رو دارم حاضر میکنم: پویا جااااااااان پسرررررررم عزیززززززززززززم پاشو ببین صبح شده خورشید خانوم اومده

پویا: هههههههههههههههم

میرم کنارش : بوسش میکنم و باهاش حرف میزنم تا سر حال شه

پویا: بیا کنارم دراز بکش با هم بخوابیم باشه؟

چشم بیا پسرم . دراز میکشم و شروع میکنم به تعریف یه موضوعی که دوست داره . مثلا: دیروز مهدی رفته جنگل اونجا یه آهو شکار کرده!!!!!

کم کم چشماشو باز میکنه و نق نق که . آآآآآی وااااای چشمام باز نمییشه

میگم پاشو بریم صورتتو بشورم تا باز شه .

صورتشو میشوریم و بدو برمیگرده دراز میکشه سرجاش!!!!

میخوای برات سی دی بزارم؟ یا حیوون بازی کنیم؟

آره حیوون بازی.

زود زود حیوونا رو قطار میکنم و در حالی که به ساعت نگاه  میکنم

عجلمو درک میکنه. حس میکنه. مامان میخوایم بریم؟

نه مامانی هنوز نه .   میخوایم پرپرباشیم؟  (پر ِ پر یعنی خیلی زیاد)   

تو دلم میگم (فدای چشای قشنگت بشم ) آره هنوز میخوایم پرپر بازی کنیم

مامان منو نبر مهدکودک همینجا بمونیم

مامان جان نمیشه پسرم می بینی چقد زود میام دنبالت؟

پویا: خوب فعلا بیا ازم حیوون بخر

دستمو دراز میکنم یه پول خیالی بهش بدم که نق نق میکنه میگه نهههه پول واقعی!!!

در حالی که باز دارم ساعتو نگاه میکنم میرم کیفمو میارم و پول واقعی بهش میدم و بگذریم که به چه نکبتی این بازی تموم میشه و راضی میشه که خوب حالا بریم

هنوز یه پله نرفتیم : شیر طالبی میخوام.......

دوباره برمیگردم . از تو یخچال در میارم و بهش میدم و به ساعت رو دیوار نگاه میکنم

ظرف 30 ثانیه حاضر میشم و لباسای اونم که آخر شب پوشیدم که صبح اذیت نشه . فقط جورب و کلاهشو می پوشم و راه میافتیم

تو کوچه: مامان نریم دیگه خوااااااااااهش میکنم

مامانی ببینم من غصه میخورم نگو دیگه اینقد زود میام دنبالت . میخوای ببرمت خونه مامان بزرگ؟ نههههههههههه خودت .....

وسط حرفاش میگم: وای این سایه چیه رو زمین؟ و سایه گوشای کلاهشو نشون میدم و میگم وای بدو یه خرگوش داره دنبالمون میاد و اونم هی سرشو تکون میده تا سایه ها بیشتر تکون بخورن و هر هر میخنده و در حالی که دستمو گرفته بدو بدو میکنه و من فقط با هر لبخندش یه دنیا شاد میشم

میرسیم در مهد (امیر جان دستت درد نکنه که خونه رو به این نزدیکی کنار مهد گرفتی واقعا امسال از این لحاظ راحتم)

بهش قول میدم وقتی کارم تموم شد پرواز کنم و برم پیشش و اونم تاکید میکنه که حتما موقع پرواز بق بقو هم بگم!!!!!

همو می بوسیم و میره تو بدون اینکه پشت سرشو نگاه کنه و من از اینکه پسر 4 سالم اینقدر مرد شده که تنها پشتشو به من کنه وبره تو دل یه مشت غریبه و از پس خودش برمیاد احساس خوشحالی و البته از اینکه دلش اونجا رو خیلی نمیخواد و من مجبورش میکنم بره احساس گناه میکنم

حالا شده ساعت 7:50 و من باید از معلم تا آزادی رو برم.

دوباره به ساعتم نگاه میکنم و با عجله میرم سراغ کار و یه روز تازه.......

در حالی که تمام حواسم به پویاست..........................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

آسمان آبي
25 مهر 91 13:25
مطمئن باش هر مادر كارمندي تمام اين دقايق سخت تو رو درك مي كنه. چرا كه همه مادرهاي كارمند اين روزها رو تجربه كرده اند. خوبيش كه به اينه كه مي گذره و ....
ببوس رو گل پسر و زودتر برو سراغش


همینطوره . خدا به همه مادرا صبر و اجر بده
آسمان آبي
25 مهر 91 13:26
راستي مامان اون قسمت كه بايد به سرعت پرنده بيايي و بق بقو هم كنيد خيلي با حال بود


والا.............
مامان ساينا
25 مهر 91 14:55
دقيقا مشكلي كه من دارم همينه...خيلي ناراحتم و اعصابم خورد
ولي خوبه كه پويا جان بالاخره از خواب بيدار ميشه ساينا كه همش ميگه بغلم كن


پویام قبلنا همین جوری بود بابت همین دیسک کمر گرفتم!!!!
مامان کوروش
26 مهر 91 0:11
آخی عزیزمی پویا جون بمیرم ولی چار های نیست باید پاشی عزیزم تموم این روزها میگذره رقیه جون اعصابت رو بهم نریز الان پا نشه واسه مدرسه که باید بلند بشه شب زودتر بخوابونش که صبح بهتر بیدار بشه


چی بگم............
مامان نادیا
26 مهر 91 9:23
سلام
آخی
ما هم این روزها را گذروندیم
یکمی که بزرگتر بشه بهتر میشه


انشاء ا...
مرد كوچك من
26 مهر 91 9:38
سلام عزيزم
مي‌بينم كه پسر شما هم مثل پسر ما يه دل نه صد دل عاشق جك و جونورهه


آره بابا بد جور خونمون باغ وحشه به جان خودم
زهــرا
28 مهر 91 12:46
بق بقو که یادت نرفت؟؟


نه به جان خودم . خداییش تا در مهد کبوتر شدم


ستاره زمینی
30 مهر 91 8:28
بق بقو بق بقو
عزیزم مادران کارمند این مشکل را دارند انشالا بزرگتر شد همیچی درست میشه.


انشاءا...