فدات شم پسر عاقل ، شیرین و شیطونم
با پویا وارد یه میوه فروشی میشیم و من شروع میکنم به خرید و انتخاب میوه ها و پویا همچنان قدم میزنه . این آقای فروشنده اونقدر قشنگ و مرتب همه میوه ها رو چیده بود گمونم حتی به رنگ بندی میوه ها کنار هم توجه کرده بود تا جایی که ذوق پسرکم فوران کرد:
همه چی مرتبه من چقد آرونم!!!
بیشم هسی حالا من چقد خوشحالم!!!!
همه خریدو رها کرده بودن و نگاش میکردن
------------------------------------------------------------------------------------
رفتیم خونه همسایه با پسرشون که کلاس اول دبستانه حیوونا و ماشینا رو ردیف کردن یه گوشه حال
بهروز: یه حیوون بده بزارم تو کامیون
پویا : چی بدم؟
بهروز: یه حیوون حیوووووووووووون و رو میکنه به طرف من : خاله چرا این اینقد کوچیکه هیچی بلد نیس میگم حیوون بده نمیدونه چیه
من:
پویا: خوب میگم چی بدم ؟ کرگدن؟ سمور آبی؟ اژدها؟ دایناسور؟ مامان گاو؟ باباگاو؟ کدومو؟؟؟؟ هااااااااااااااان؟
بهروز: ماماااااااااااااان کرگردن کدومه؟
من و مامان بهروز:
-------------------------------------------------------------------------------
صبح اومدیم بیرون که بریم مهد
پویا: باااااااااز میخوایم پیاده رو بریم؟(پیاده)
آره چیه مگه ؟
خییییییییلی دورهههههه من خسته هم!!!!(مهد کودک تا خونه کلا 50 قدم راهه) بچه های امروز ......
ما که کل دیشبو خواب بودیم چطور خسته ای؟
نهههههههههه تو و بابا که خواب بودین من رفتم یه جایی تو یه خونه ای یه بچه به چوب کبریت دست زده بوووود بعععد خونشووون آتیش گرفته بود!!!!(یا ابوالفضل!) بعد من رفتم با ماشین آتش نشان قرمز اونجا رو خاموش کردم
خوووب؟ دیگه چی؟
دیگه هیچی نجاتشون دادم اوناهم رفتن غذا خریدن همشون با همدیگه خوردن و خوشحال شدن!!!!! دیدی حالا چقد خسته هم؟تو خواب بودی!!!!!!!!
به قول یکی از دوستان : اینا بچه نیستن که، افعین!!!!!
-----------------------------------------------------------------------------
پینوشت: امروز همینجوری یهو رفتم تو وبلاگ همه اونایی که لینکشون کردم تو لیست دوستان نگاه کردم ببینم منو لینک کردن یا نه ! نمی دونم چرا ...همینجوری..... تا حالا خیلی دقت نکرده بودم