باورم نمیشه هنوز 4 سالته!!!
پسر گلم . اونقدر بزرگانه حرف میزنی و به ریز مطالب دقت میکنی که اگه اون همه نق نق و بهونه گیری کنارش نبود واقعا باور هیچ کس نمیشد که 3ونیم سالته فدات شم. وجالبه 23 ساعت و نیم نق نقه و این سخنان گرانقدر تو همون نیم ساعت بیان میشه!!!!!
********************
پویا و بابا دارن Angey beards بازی میکنن تو گوشی بابایی
پویا: آها اها برو برو برو ووووووو بززززززززززززززززززززن هووووووووووووووووو معرکه بود بابا!!!!!!
----------------------------------------------------------------
من: پویا جان امروز برات تخم مرغ گذاشتم (توکیف مهد). همشو بخوری باز نگی فقط سفیده رو میخوام زرده نمیخورم . باشه؟
پویا: نههههههههه آخه من زردشو دوست ندارم
م: خوب دوست نداشته باشی باید بخوری که قوی بشی و بزرگ
پ: مامانیییییییی اگه خیلی بخورم بزرگتر و بزرگتر میشم بعد سقف مهد کودکو سوراخ میکنم میرم بیرون بعد خانووووم جعفری(مدیرمهد) باهام دعوا میکنه هااااااااا (این ، ها ، با غمزه بسیاااار زیاد ادا میشه)
م:
--------------------------------------------------------------------
پ: مامانی می دونی رعد و برق چیه؟
من: نه مامان جان چیه؟
پ: خوب وقتی ابرا به هم میخورن و تصادف میکنن . رعد و برق درست میشه دیگه ....
----------------------------------------------------------------------
داره شعر آتش نشانو برام میخونه و هر بیتی که تموم میشه بدون اینکه من بگم تفسیرش میکنه اینجوری:
مردان آتش نشان.......
اگر شوند با خبر که در یک گوشه شهر - آتیش گرفته جایی.....
(مثلا اینجا ، همین خونه ی ما ، پراز آتیش بشه و ما گریه کنیییییممم...)
تا دیده را بگشایی آتش نشان میآید تا که خاموش نماید
(دیگه بعدش با همون لوله ی درازشون !!!! آتیشو خاموش میکنن)
مامان جونم من عاقلم آتیش بازی نمیکنم
(مثلا به گاز دست نمیزنم . تو آپزخونه نمیااااااام....)
با چوب کبریت شما - خونه سازی نمیکنیم
(مثلا اون شب که تو برای بهروز کاردستی درست کردی همش با چوبای کبریت خونه و مثلث و مربع درست کردیییییین تو و بهروز عاقل نبودین کار خطر ناک کردین!!!!! )
الله اکبررررررررررررررررررر
-----------------------------------------------------------------------------------
یه روز که رفتم دنبالش در مهد، با این سربنداومد بیرون و کلی خوشحال بودومیگفت این اسمش کاردستیه روشم نوشته پویا ....
قربون دست و پای بلوریت بشم مااااااااااااااااااااااادر
اینم یه اسباب بازی جدیده. یه روز رفتیم پیاده روی خییییییییییییلی خوش گذشت بعدش رفتیم یه کم خرید. واسه پسرکم یه اسباب بازی دیگه خریدیم و خودشم راضی بود . از وقتی رسیدیم خونه هی گفت چرا واسم اون دایناسورو نخریدین من اونو می خواستم!!!!! هی ما حواسشو پرت کردیم هی اون گفت
امروز بعد 2 شب از خواب بیدار نشه میگه: دیرووووز به بابا میگم بره برام اون دایناسورو بخره!!!!!! قدرت خدا
بالاخره امشب خریدش و وقتی ما بهش گفتیم عجیب اژدهایی داری ها گفت :
نه این دایناسوره ببینین پاهاش رو زمینه دستاش بالا!!! اژدها دست و پاهاش یه اندازن!!!!!!
---------------------------------------
بچه ها امروز آخرین روز ختم صلواته ها . هر کی تموم نکرده یالا