یه شب خوب دیگه
چقدر این روزا پستام زیاد شدنخوب قصد زدن این وبلاگ این بوده که کلیه خاطرات برای پسرک ثبت بشه و پس هر اتفاقی میافته و خوبه که بمونه رو ثبت میکنم
دیشب مامان النا (همسایه) اومد خونمون . بابایی میخواست بره شب شعر و ماقرار بود تنها باشیم که به دادمون رسید. بعد صرف نسکافه و کمی حرف زدن پیشنهاد داد بریم بیرون پیاده روی. که من چون پویا از صبح نخوابیده بود میترسیدم منو خیلی اذیت کنه ولی به امید خدا حاضر شدیم و راهی.
از در خونه تا اول معلم رفتیم (فقط یه طرف خیابونو و کلیه مغازه ها رو از پوشاک گرفته تا لوازم قنادی زیرو رو کردیم.چه حس خوبی نه؟ تازه قراره امشب اونور دیگه خیابونو بریم.....
شکر خدا پویا هم زیاد نق نق نکردو اینو بخر اونو بخر راه ننداخت . خیییییییلی هوا خوب بود . مایل به سرد بود ولی دل انگیز. خیابون از بارون دیروز خیس بود و هنوز اون حس خوب رو به ما میداد. کلی با هم حرف زدیم و النا تو کالسکه بود و پویا مثل یه مرد باهامون میومد.
رفتیم تو یه مغازه و کالسکه النا رو گذاشتیم و مشغول گشتن و دیدن پالتوها شدیم یه ربع! بعد موقع بیرون اومدن تازه متوجه پویا شدیم که مثل یه نگهبان کنار کالسکه وایستاده و به سمیه جون میگه: پسرتون، پسرتون!!!! یعنی اینو یادت نره بیا ببرش بعد براش توضیح دادیم که النا دختره نه پسر!
از برگشت هم به وسطای معلم که رسیدیم پسرک گفت که من دیگه خسته هم بغلم کن!!!! که جفتشونو گذاشتیم تو کالسکه و حرکت به سمت خونه ها.
با سمیه مواد لازم برای پیتزا رو مرور کردیم و هر کی هر چی داشت رو کردو شامو باهم پیتزا درست کردیم و خوردیم (توخونه ما). جای همه خالی
پویا خوابید و بابای پویا مشغول خدمت به ادبیات شد و جمع شد زنونه
ما هم اول آلبومای عروسی ما رو نیگاه کردیم بعد سرخوووووووووووش دوباره لباس پوشیدیم رفتیم خونه اونا آلبومای اونو دیدیم!!!!! بعدشم تازه میگفت نرو هنوز تا 11 بمون تا شوهرم بیاد منم گفتم نههههههههههه میخوام برم پیش شوهرم اونم حرصش دراومد گفت: شوهر ذلیل
به قول فاطمه : دوست میدارم دیشب رو
----------------------------------------------------------------
پینوشت: پویا در سن 2 سال و 10 ماهگی برای اولین بار خودش شلوار میپوشه البته فقط شلوارای خونه که راحت تره . اون تلاش میکنه و هی اینور اونور میشه و میگه : دست نزن . خودم تنها! ومن کیییییییییییف میکنم . همیشه مستقل باشی عزیییییییییزم عمرم
پویا و ثنا (دختر عمو)
----------------------------------------------------------------
قراره از این به بعد گاهی تو ادامه مطلب یه مطلب خنده دار بزارم اینم اولیش
سه چيز غير ممکن در دنيا:
- شما نمي توانيد تعداد موهاي خود را بشماريد..
- شما نمي توانيد چشمان خود را با صابون بشوييد
- شما نمي توانيد در حاليکه زبانتان بيرون است نفس بکشيد..!!!
.
.
.
.
.
... خانم ، آقا ، نکن
چی کار میکنی الان با اون زبونتون دور از
جون مثل آدمای روان پریش شدید!!!
بسه دیگه زبون رو بکنید تودهنتون!!!