پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

یه شب خوب دیگه

1391/8/12 21:35
نویسنده : مامانی
499 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر این روزا پستام زیاد شدنفرشتهخوب قصد زدن این وبلاگ این بوده که کلیه خاطرات برای پسرک ثبت بشه و پس هر اتفاقی میافته و خوبه که بمونه رو ثبت میکنم

دیشب مامان النا (همسایه) اومد خونمون . بابایی میخواست بره شب شعر و ماقرار بود تنها باشیم که به دادمون رسید. بعد صرف نسکافه و کمی حرف زدن پیشنهاد داد بریم بیرون پیاده روی. که من چون پویا از صبح نخوابیده بود میترسیدم منو خیلی اذیت کنه ولی به امید خدا حاضر شدیم و راهی.

از در خونه تا اول معلم رفتیم (فقط یه طرف خیابونونیشخند و کلیه مغازه ها رو از پوشاک گرفته تا لوازم قنادی زیرو رو کردیم.چه حس خوبی نه؟از خود راضی تازه قراره امشب اونور دیگه خیابونو بریم.....

شکر خدا پویا هم زیاد نق نق نکردو اینو بخر اونو بخر راه ننداخت . خیییییییلی هوا خوب بود . مایل به سرد بود ولی دل انگیز. خیابون از بارون دیروز خیس بود و هنوز اون حس خوب رو به ما میداد. کلی با هم حرف زدیم و النا تو کالسکه بود و پویا مثل یه مرد باهامون میومد.

رفتیم تو یه مغازه و کالسکه النا رو گذاشتیم و مشغول گشتن و دیدن پالتوها شدیم یه ربع! بعد موقع بیرون اومدن تازه متوجه پویا شدیم که مثل یه نگهبان کنار کالسکه وایستاده و به سمیه جون میگه: پسرتون، پسرتون!!!! یعنی اینو یادت نره بیا ببرشخنده بعد براش توضیح دادیم که النا دختره نه پسر!

از برگشت هم به وسطای معلم که رسیدیم پسرک گفت که من دیگه خسته هم بغلم کن!!!!  که جفتشونو گذاشتیم تو کالسکه و حرکت به سمت خونه ها.

 با سمیه مواد لازم برای پیتزا رو مرور کردیم و هر کی هر چی داشت رو کردو  شامو باهم پیتزا درست کردیم و خوردیم (توخونه ما). جای همه خالی 

پویا خوابید و بابای پویا مشغول خدمت به ادبیات شدنیشخند و جمع شد زنونه

ما هم اول آلبومای عروسی ما رو نیگاه کردیم بعد سرخوووووووووووش دوباره لباس پوشیدیم رفتیم خونه اونا آلبومای اونو دیدیم!!!!! بعدشم تازه میگفت نرو هنوز تا 11 بمون تا شوهرم بیاد منم گفتم نههههههههههه میخوام برم پیش شوهرم زبان اونم حرصش دراومد گفت: شوهر ذلیلخنده

به قول فاطمه :        قلبدوست میدارم دیشب روقلب 

----------------------------------------------------------------

پینوشت: پویا در سن 2 سال و 10 ماهگی برای اولین بار خودش شلوار میپوشه ماچ البته فقط شلوارای خونه که راحت تره . اون تلاش میکنه و هی اینور اونور میشه و میگه : دست نزن . خودم تنها!  ومن کیییییییییییف میکنم . همیشه مستقل باشی عزیییییییییزم عمرم

پویا و ثنا (دختر عمو)

 

----------------------------------------------------------------

قراره از این به بعد گاهی تو ادامه مطلب یه مطلب خنده دار بزارم اینم اولیش

 

سه چيز غير ممکن در دنيا:


- شما نمي توانيد تعداد موهاي خود را بشماريد..

 

- شما نمي توانيد چشمان خود را با صابون بشوييد


- شما نمي توانيد در حاليکه زبانتان بيرون است نفس بکشيد..!!!

 .

.

.

 .

... خانم ، آقا ، نکن

چی کار میکنی الان با اون زبونتون دور از


جون مثل آدمای روان پریش شدید!!!

 

بسه دیگه زبون رو بکنید تودهنتون!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

مامان یاشار
11 آبان 91 8:43
ادامه مطلب خیلی باحال بود خوشحالم که بهت خوش گذشته. در ضمن میبینم که پسرکت واسه خودش مردی شده و دیگه حس مسئولیتش گل کرده و از نی نی ها مراقبت میکنه و .... اینا رو همینجوری گفتم و هییییییییچ منظوری نداشتم راستی اگه یه وقتی خواستین بیاین تهران حتماً خبرم کنی همو ببینیم



آره خودمم اول که خوندمش دقیقا با زبون درااااااز رفتم قسمت پایین خخخخخخخخخ
منظوری نداشتی هااااااااااااان؟؟؟؟
چشششششششششششششششششم شک نکن همین کارو میکنم و میام می بینمت منتها که نمیدونم کی و به چه دلیلی آخه من باید بیام تهران؟؟؟؟؟ به امیدخدا.....
حتما حتما یاشارو ببوس خیلی دوسش دارم ....رو
آسمان آبي
11 آبان 91 12:09
سلام خانومي گل . چه قدر حس خريد توي هواي خوب بارون خورده رو دوست دارم. مي دونم چه لذتي بردي. ايشالا هميشه جيبهات پرپول و دلت شاد باشه.
در ضمن ادامه مطلب هم خيلي باحال بود.
نمي گم كه چيكار كردم. ولي به نظرم ميشه نفس كشيد


) نگو چیکار کردی خودم میدونم هههههههههههههه
فدای مهربونی و لطف و صفات دوست گلم
سه دانشجو
11 آبان 91 13:41
سلام بر دوست عزیز و مامانی مهربون
خوبی؟
آپ کردیم منتظرتیم
درضمن مطالبت یا همون خاطراتت عالیه توش حس عشق به پسرت موج میزنه
خوش باشین


فدای هر سه تاتون. یعنی میشه من یه روز شماها رو ببینم؟؟؟؟
سودا
11 آبان 91 21:14
یادآوری
به لطف خدا و مهربونی شما دوستان ختم صلوات در روز شنبه سیزدهم ابان، روز عید غدیر برگزار میشه و حتما باید در این روز صلوات های مربوط به خودتون رو تلاوت کنید از صبح تاشب فرصت دارید که صلوات هارو بفرستید و تعداد صلوات های شما 500 صلوات هست.
به یاد داشته باشید که ختم صلوات به نیت برآورده شدن حاجت خودتون و همه ی کسانی که توی ختم شرکت کردن هست پس موقع تلاوت برای همه دعا کنید. ان شالله با دعای دیگران در حق ما همه مون به حاجت هامون برسین.

ممنونم از حضور گرمتون[بوسه]



سلام دوست گلم
مرسی از یادآوریت بووووووووووووووس
مامان بهراد
11 آبان 91 23:22
رقیه حالا حی بگو پویا .....
ببین عزیز خاله چقدر آقا شده......
قربونت بشم که مواظب دوست جونت بودی...
خانوم خانوما پس عکسااااااااااات کجااااااست؟!!!!



آره خیلی اون شب پسر خوبی بود راست میگی.
هان؟ عکس؟ راست میگیا.....
نیلوفر
11 آبان 91 23:43
دوست گلم. نینی نازگلی ,عیدت مبارک. الهی لبت همیشه خندون,دلت همیشه مهربون.


قربونت برم نیلوفر جونم . تو هنوز تو همون قفسی؟
شهرزاد مامان نگار
11 آبان 91 23:59
همیشه شاد باشین


مرسییییییییییییییییییییی
زهــرا
12 آبان 91 21:21
عجب شبی بود. جای منم خالی


همینطوره
زی زی
13 آبان 91 10:43
ووووووووووووووووو آفرین خانوم با دقت... یعنی خیلی خوشم اومد ازت ها دقتت در حد تیم ملی بالا

عزیزم تو چیکار داری پست زیاد و کم میشه باید تک تک خاطراتت پسرت ثبت بشه. من از سوم راهنمایی دفتر خاطرات داشتم. یعنی الان میدونم از اون سنم تا الان توی تک تک روزام چه اتفاقایی افتاده. همرو دارم. تا اینکه با وبلاگ نویسی آشنا شدم و از اون به بعد رو توی نت دارم. آخه من یه وبلاگ دیگه دارم ولی هیچی اون دفترام نمیشه

برم بخنونم ببینم پویا امروز چه شیرین کاری کرده


الان دقتم دقیقا مال چی بود؟؟؟؟؟
بخنونی؟ آخییییییییییییییییش منم ازت یه غلط املایی گرفتم ههههههههههههه
زی زی
13 آبان 91 10:47
وای کاش من همسایتون بودم. من انقد پایه ی این کارام. با خواهر شوهرم که بیفتیم کل خیابونارو با تک تک فروشگاهاش میگردیم البته اون موقع احیانا اگه من بچه ای داشته باشم فراموشش میکنم و با کالسکش جاش میذارم


خیالت راحت . مادر و این کارا؟؟؟؟
کاااااااااااااااااااااش من و تو دوستای بیرون گرد خوبی می شدیم

نسرین مامان باران
14 آبان 91 14:24



جونم
پارمیدا
14 آبان 91 15:32
سلام عزیزم همیشه خوش باشید.خوش به حالتون چه شب خوبی داشتید....
کاش پارمیدا هم زودتر بزرگ بشه منم اینقدر راحت بتونم بیرون برم...
راستی عکس وبلاگشو عوض کردم ...
فردا قراره کلی عکس جدید بذارم آخه امروز تازه یاد گرفتم جریاناتشو.


به به - به سلامتی و میمنت الان میام ببینم عکس گل دخترمو
مامان یاشار
14 آبان 91 18:06
انقده از این پینوشت ها که عکس داره خوشم میاااااااد. آخ جون. جیگر شلوار پوشیدنشو


بووووووووووووووووووووس
شقایق(مامان محمد ارشان)
16 آبان 91 17:53
آخی چه قشنگ
چه خوبه آدم یه دوست خوب داشته باشه


همینطوره
مامان خورشيد
27 آبان 91 10:02
به به هميشه به گشت و خوشگذروني و خريد. دور همي خوش باشيد و اين شبهاتون بيشتر باشه.


مرسی دوست جونم