روزمرگی
تازگی ها پرحرف شدی در حد تیم ملی . یعنی اونقدرحرف میزنی که خدا میدونه. مامان ببین چی کشیدم(حالا من دارم مثلا ظرف میشورم! )مامان .... مامان.....
هی باید از سر کارام پاشم بیام ببینم چی میگی یا حتما سرمو بچرخونم به طرفت و دقیق گوش کنم چی میگی وگرنه بیشتر ادامش میدی.....
* مامان میخوام با گوشی بابایی انگری برد بازی کنم
من: خوب برو به خودش بگو
رفته تو حال کناربابایی وایستاده میگه:اهه اهه (اصلا حرف نمیزنه نق نق....)
بعد 5ثانیه برگشته میگه: بابایی بهم نگفت جان چی میخوای!!!!!!
خیلی اعصابم خورد میشه انتظار داره خودمون از غیب بفهمیم چی می خواد اصلا حررررررررررررررف نمیزنهههههههههههه
-----------------------------------------------------------
* داریم بن بن بن کار میکنیم یه چندتا کلمه میگه بعد بلند میشه....
چی شد مامانی؟ بشین .
پویا: ولم کن بابا سرم کله پاچه شد !!! همش همش مثل هم.. چقد آب؟چقد دست؟چقد بابا؟ (یعنی الان اینا تکراری بوده و حوصلشون سررفته!)
------------------------------------------------------------
* یه بازی داریم ما به اسم حیوون بازی وقتایی که دیگه کمرم جواب نمیده میشینم وباهاش بازی میکنم حالا داشته باشین حیوون بازی دیشب آخر شب مارو:
من : پویا:
گربه سمورآبی!
ماهی فوک دریایی..... یا ابوالفضضضضضل
گنجشک مامان این پرنده است لطفا حیوووون بگو!!
باشه، موش سمندر
اسب راکون!!!!
ومن همینطور توذهنم دورحیاط میچرخم یه حیوون پیدا کنم و اون هی حیوانات اهلی رو جدا میگه وحشی رو جدا و خلاصه مامان کم میاره و پیشنهاد میده که:
بیا حالا پرندگان بگیم باشه؟ با سرتکون دادن تایید میکنن ایشووون!
من: پویا:
کبوتر کرکس..
گنجشک پلیکان!!!!
مممممم الان میگم صبر کن
--------------------------------------------------------------
مامان من بزرگ شدم خاله مهین(مهدکودک) کاردستی درست میکرد به منم داد قطره ها رو بچسبونم گفت تو آقا شدی
من: آفرین عزیزم پسرم دیگه مرد شده می بینی هیچوقت الکی نق نق نمیکنه و مامانشو اذیت نمیکنه
پویا: یه کم به فکر فرو میره ...... باخودش میگه نه مادره بدجور گذاشت تو کاسم یه ذره نق نق عیبی نداره آخه لاستش که هنوز کوچولوهم مث بابا نشدم که شدم؟ نه نشدی جووووووووووووووون مادر
------------------------------------------------------------
ظهر تا میرسیم یه چیزی میخوریم و پویا بازی میکنه من کارای خونه . تازه با اون خستگی شروع میکنم به جارو . ظرف شستن . گردگیر و حتی گاهی تغییر دکور!!!!! بعدش میخوابیم .باز بیدار میشیم . بازی - تلویزیون . و..... ولی هنوز بابایی نمیرسه
دیروز:مامان چیکاااااااااااااار کنمممممممم
من: وا چی شده مگه؟ برو نقاشی بکش خوب
پو: آخه چقد تنهاییم ما! چرا به بابا نگفتی بیاد(انگار اومدیم سیزده بدر باباروخبر نکردیم!)
من: میاد مامانی کارداره . اداره - دانشگاه . تموم بشه میاد
پویایی که دیگه واقعا نمیتونه خودشو کنترل کنه: باشه باشه پس منم درماژیکاروباز میزارم تا خشک بشن! گلدونتم میندازم که بشکنه! دریخچالم باز میزارم که بوووووووووووووووق بزنه خوبه خوبه ؟؟؟هااااااااان؟؟؟
میگ میگ وهمون روباهه (یاگرگه؟) به دنبالش
بیا لباساتو بپوشم یخ میزنی .......... یهههههه کمممممم بدون لباس باشم باشههههههههههههههه؟؟؟
یعنی جون کندم . 100تا دستور اجرا کردم و صدتا ژله خراب کردم ولی بالاخره این من واین هم ژله ی خرده شیشه
در جواب تمام خسته نباشید هایی هست که وسط کلاس به استاد
می گفتیم !
-------------------------------------------------------------------------------
ميگم : بخون عزيزم!
شروع کرده :دختراي لاله زار خوشگلاشون،
تيغ مي کشن به پر و پاهاشون،
آدم ميميره براشون! آدم ميميره براشون!
ميگم : اينو کي بهت ياد داده؟
..
.
.
.
.
ميگه : مربيمون نيومده بود امروز، آقا جمال (راننده) باهامون کار کرد ..!