پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

خدایا شکرت

1392/1/21 9:49
نویسنده : مامانی
544 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب ساعت 2بامداد! پسرک صدام زد که مامااااااااان پام درد میکنه

من :گریه ای خدا خودت کمک کن

رفتم پمادی که دفعه قبل دکتر داده بود آوردم چربش کردم و شربت بروفن دادم میگه: نه برو آب داغو بیاررررر آآآآآآآآآببببببب داااااااااغغغغغ(کیسه ی آب گرم میزارم رو پاهاش بهتر میشه)

رفتم چای سازو زدم و آب گرم کردم ریختم تو کیسه یه حوله پیچیدم دورش و گذاشتم روی پاش . آروووم چشاشو بست و پاشو می چسبوند به کیسه

بسکه دیروز ورجه وورجه کرد ظهر نخوابید از ساعت 6تا خود 9 فقط راه رفت راه رفت و با بهروز بازی کرد اونقدر راه رفت که سرم داشت گیج میرفت

ولی دیگه نگران نبودم مثل قبل چون مطمئن بودم چیز مهمی نیست درد عضلانیه و مربوط به رشد بچه است پسرکم میخواد مثل باباش رعنا بشهخیال باطل

همینجوری کنارش نشسته بودم میگه: خوب خوب شدم برو راحت بخوابماچ

بوسش کردم پتوروکشیدم روش گفت:نکن پام خفه میشه دست از سرم بردار این کاراتو تمام کن!!! حالا چشاشم بسته....

دراز کشیدم 5دقیقه بعد مثل سپندرو آتیش پرید از رو متکا میگم یا ابوالفضل چیه مامان؟ هیچی خواب بد دیدم قند از دستم افتاد تو موجا!!!

پسرکم رو بغل کردم دستاشو جمع کرد و خودشو لوووس و با یه لبخند گفت همینجوری بغلم کن خوابای بد برن پی کارشون

ومن خوشحال از اینکه تورو دارم

خوشحال از اینکه دردت آروم گرفته و بلافاصله خوابت برده

تورو به علی اصغر امام حسین سپردم و خوابیدمقلب

-----------------------------------------------------------

بهروز: پویا تو چه غذایی رو بیشتر دوست داری؟ فقط پنیر؟

پویا: موز و پنیر و پسته         چایی و سیب زنیمی!!!!

-----------------------------------------------------------

بهروز : داداشم فلفل دلمه ای دوست داره ولی من نه

پویا: داداشت کیه؟                    بهروز: بهنام

من: ما هم میخوایم برای پسرم یه داداش بخریم

پویا: کیلویی چنده؟؟؟؟             بهروز:قهقهه             من:ابرو

 

ادامه مطلبببببببببببببببببب

 

ﺩﺭ ﺍﯾﺎﻡ ﻗﺪﯾﻢ ﯾﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺑﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺎﺧﺪﺍﯼ ﺷﺠﺎﻋﯽ ﺩﺍﺷﺖ.

یک ﺭﻭﺯ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ

 

ﻧﺎﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ، ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺭﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ

ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻠﻮﺍﻧﺎﻧﺶ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺟﻨﮕﯿﺪ

 

ﻭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ.

ﺍﺯ ﺍﻭ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ.

 

ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﮐﺮﺩﻡ،

ﺷﻤﺎ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﻭ ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﯿﺪ.

 

ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ

ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﺼﺎﻑ ﺑﺎ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﮑﺴﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ.

 

یک ﺭﻭﺯ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﺎﻥ ﮔﻔﺖ : 10 ﺗﺎ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ.

ﻫﻤﻪ ﻭﺣﺸﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ یکی ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.

 

ﮐﺎﭘﯿﺘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ،

ﺍﻭﻥ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (30)

تنها
21 فروردین 92 10:13
امیدوارم پویا خوبه خوب بشه تو نگران نشی .وای چه بد 4 ساعت مگر شغلش چیه دوست داشتی تهران امدی هم دیگرو ببینیم ما که بیرجند که نمیدونم کجاستو چی داره نمیام


بیرجند نمی دونی کجاست؟؟؟؟ خراسان جنوبی .خراسانو می شناسی؟؟؟
ازت ممنونم اداره+دانشگا و... در کل چند ساعت تو خونه است
تنها
21 فروردین 92 10:32
ممنون خراسان جنوبی باشه اگر خدا کاری کرد کلامون افتاد میایم آدرس بده مثل اصفهانی ها هستید یا به مشهد نزدیکید مثل اونا شوخی کردم قیافت به اون وری ها نمی خوره باید سبزه باشن خوش باشی در کنار پویا


مثل هیچکدوم...سبزه؟
دخترشیرازی
21 فروردین 92 10:40
آخ آخ که این درد پا رو محمد ما هم داره.5 سالشه عشقم اون شب تا خود صبح گریه کرد از پا درد! دکتر معاینش کرد و گفت چیزی نیست مربوط به رشده.
نگران نباش اصن

ادامه مطلبت


آره هر کی شنیده همینو میگه ممنونم ازت
نسرین مامان باران
21 فروردین 92 12:49
خداروشکر که پویا خوب شده منم شنیدم که این دردها از رشدشونه .
م(خط خطی خوانا)
21 فروردین 92 16:17
قربونش بره خاله مرضی
ایشال هیچ مشکلی نداشته باشه و دیگه از پا درد خبری نباشه


خدا نکنه خاله مرضی ما شما رو لازم داریم حالا حالا ها
elham
22 فروردین 92 3:15
کی بشه رشدش کامل شه از این نگرانی در بیای


آره الهام جان کی بشه...
شقایق(مامان محمد ارشان)
22 فروردین 92 11:28
سلام گلم... خوبی؟ با تاخیر سال نو مبارک ببخشید دیر بهت سر میزنم... آخه تقصیر من نبود... اینترنتم قطع بود. راستی همه پستای جدیدتو خوندم ولی با وجود این وروجک وقت نشد تک تک نظر بذارم میبوسمتون
م(خط خطی خوانا)
22 فروردین 92 15:28
عزیزم امیدوارم خدا همیشه پناه و کمکت باشه
باران
22 فروردین 92 18:48
ایشالله مریضی وهر چی درده از پویا جونم دوربشه. ایشالله
فاطمه
23 فروردین 92 1:55
انتظار داشتیم عکسای نوروزو ببینیم! داستان نوشتی چرا؟ راستی به روزما
مامان ترنم
23 فروردین 92 13:00
اگه از اون داداش كيلويي‌ها خريدي و مزنده بازار دستت اومده به ما هميه خبر بده.
مامان ترنم
23 فروردین 92 13:01
قربون اون قد كشيدش بشم. ولي خوب خدا كنه ديگه اين رشدش اذيتش نكنه.
مامان نازدونه ها
23 فروردین 92 17:48
ای جان دلم علی اصغر همیشه حافظ جان و سلامتیش باشه
مامان نازدونه ها
23 فروردین 92 17:49
ادامه مطلبت هم که دیگه آخرش بود
مرد كوچك من
24 فروردین 92 10:24
سلام مامان رقيه عزيز خداروشكر كه پات بهتر و بهتر شده ايشالا تا وقتي كه مامانت برات يه داداش كوچولو بخره ديگه هيچ مشكلي نداري و ميتوني با داداشت حسابي كشتي بگيري
آتيلا جون و مامان شيما
24 فروردین 92 12:17
ايشاا... شازده هر چ زودتر حالش خوب شه مادر خانومي... من تو ليست دوستانتونم... خواستار آشنايي بيشتر با اين مادر مهربون و دلبندش هستم... ب اميد دوستي هاي بهتر و زيباتر...
زهره
24 فروردین 92 15:28
سلام رقیه جون
پارمیدا
24 فروردین 92 17:23
سلام
عزیز نگران نباش بچه ها توی این سن و سال و حتی چند سال بعد مدام دارند از این دردهایی کهع به خاطر رشده من که خودم یادم هست دردها رو...
راستی ما مادر ها هم بذارن فقط حرص بخوریمو استرس داشته باشیم کار دیگه ای نداریم که....
موفق وشاد باشی عزیزم


چطور کار دیگه ای نداریم
آره بابا الکی بچمو اونقد اینور اونرو بردیم و عذابش دادیم ولی خدارو شکر باز خیالمون راحت شد
دو دانشجو
24 فروردین 92 19:06
سلام مامان مهربون،خوبی عزیز؟ما آپیم
mahdi...ܓܨܓܓܨ
25 فروردین 92 0:11
سلام..خوبي؟؟؟وبلاگ زيبايي داري....من به وبلاگت سرميزنم وخوشحال ميشم شماهم به من سربزنيدونظرتون روبگيد درصورت امکان منولينک کن ولوگوي منوبذاربه وبلاگت مهربون درضمن خبربده لينکت کنم واگه لوگوداري بده بذارم بع وبلاگم منتظرتماااااااااا...ممنون اينم کدلوگوي من: کدلوگوي اين وبلاگ
مامان نازننيها
25 فروردین 92 7:38
خدا رو شكر كه خيالتون راحته كه مساله مهمي نيست ٠ انشاا٠٠٠ ديگه همون يه ذره درد هم اذيتش نكنه ٠ زودتر هم داداش رو بخريد كه پسر گل حسابي باهاش بازي كنه
اسما
25 فروردین 92 12:08
خداروشکرکه خوبه.الهی همیشه خوب باشه وبخنده .وبازی کنه
زی زی بانو
25 فروردین 92 17:46
ادامه مطلبت منو کشت
زی زی بانو
25 فروردین 92 17:47
من درد پاهای خودمو یادمه یادش بخیر بچگی... مامان بزرگم میگفت داری قد میکشی. خدا بیامرزدش....


قربونت برم . آره خیلی ها میگن شاید تا 12 سالگی ادامه داشته باشه
م(خط خطی خوانا)
26 فروردین 92 21:25
سلام رقیه جان
کم پیدایی دختر جون
پویا جان خوبه
پاش چطوره؟
دیگه درد نداره که؟


مرضیه جان میام به خدا حرفی براگفتن ندارم!
مامان کوروش
27 فروردین 92 14:45
سلام عزیزم خوبی پویا جون خوبه مشکلتون حل شد؟
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
27 فروردین 92 16:16
پس چرا مطلب بالایی جای نظر نداره؟
مامان گلاب وهلناجونم
27 فروردین 92 16:48
عزیزم چقده این پسر شیرینه
باور کن هر وقت دلم گرفته میام دو تا از پستاتو میخونم کل غمم یادم میره
راست پست بالاییت نظرخواهی نداره ها خودت میدونی


سلام عزیزم ممنونم لطف داری
آره همینجوری نوشتمش فک کن مثلا یه میان پسته واسه همون نظرشوفعال نکردم
مامان یاشار
2 اردیبهشت 92 11:15
دلم میخواد قورتش بدم فقط همین
مامان یاشار
2 اردیبهشت 92 11:16
آهان یادم رفت پس تصمیم دارین یه داداش واسه عشقم بخرین آآآآآآآررررررررررررررههههههههه؟ً! آخ جون


نه به جاااااااااااااااان خودم نه
همین یکی رو حریف نمیشیم نسترن جان