پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

اولین روز اداری

امروز بعد 6 ماه اولین روزیه که اومدم سرکار و گل دخترو با پرستارش تنها گذاشتم. اول صبحی که عالی بود و میخندید ولی الان که زنگ زدم گریه میکرد چقددددر سخته مادر بودن و سرکار رفتن! الان تمام سلولهای بدنم دارن میلرزن. دیشب تا خود صبح بیدار بودم و به چهره معصومش نگاه میکردم و خوابم نمیبرد. هر چند ثانیه پامیدم و نگاش میکردم  امیدوارم این کار کردنها اونقدرا ارزش داشته باشه و به درد آینده ات بخوره وروجک خانوم. اونقدری که هم من هم خودت از آینده راضی باشیم و نگیم حیف اون روزا حیف اون زحمتا حیف اون گریه ها بیشتر نمیتونم بنویسم منو ببخش دخترکم. نهایت کاری که تونستم انجام بدم این بودکه مهد نبردمت وپرستار گرفتم منو ببخش..... ...
1 ارديبهشت 1394

اولین وضو و نماز پویا

امروز برای اولین بار پویا کنارم وایستاد و هرکاری رو که من انجام دادم مرحله ب مرحله مدل من انجام داد و وضو گرفت بعدشم کنارم وایستاد و شروع ب نماز کرد و منم بلند نمازمو خوندم ک اونم بتونه تکرار کنه و حمد و سوره رو باهام تکرار میکرد و بقیه مواد فقط تهش رو میگفت  و قنوت هم که تمام شد یواشکی خم شد و جانمازشو جمع کرد و د فرار  ...
19 فروردين 1394

اولین اوتوبوس سواری

دوشنبه 18 فروردین 94 من و پرنیا برای اولین بار رفتین بیرون باهم!! تا سن 5 ماه و 12 روزگی یعنی ایشون مجال بیرون رفتن ندادن به ما! و باهم سوار اتوبوس شدیم و رفتیم خونه دوست من و خدارو شکر چون هوا گرم بود و کلاهم سرش نکردم و لباساشم کم بود گریه نکرد و ب اطراف نگاه میکرد  وقتی هم پیاده شدیم که بریم مهد دنبال داداشی تا جایی که دید داشت اتوبوسو دنبال کرد و صداهلی هنجار و ناهنجار از خودش در آورد ...
19 فروردين 1394

اخرین روزهای مرخصی من

سلامی گرم و از ته دل به همه دوستای عزیزمون . مرخصی منم داره تموم میشه و شبها و روزهای سراسر استرسی رو میگذرونم که البته سپردمش به خود خدا و میدونم که مثل همیشه مراقبم هست و کمکم خواهد کرد. امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشین و این ایام تعطیل کنار عزیزاتون خوش گذرونده باشین . نشستم تو کانون گرم خونه و خوردن یه استکان چای دور هم و مهم نیست دارین چی میگین و از کجا میگین مهم اینه که به صورت همدیگه نگاه کنین و از ته دل لبخند بزنین و رضایت از زندگی رو به همسرتون نشون بدین ، بالبخند   با نگاه  این تعطیلات یه استراحت خیلی طولانی بود برام که واقعا بهش احتیاج داشتم هرچند ماههای اول خییییلی زیاد درگیر پرنیا بودم و ماه اخر هم فقط داره میره ...
12 فروردين 1394

غلت زدن پرنیا و تعطیلات عید پویا

سلام ب همه دوستای بینهایت مهربونی ک نبودنمون براشون مهمه و حسش میکنن و ب یادمون هستن کامنتهای پرمهرتون کلی انرژی مثبت ب دلم ریخت و از خدا براتون عیدی های بینهایت خوبی ارزو کردم تو این ایامی ک نبودم درگیر بچه ها هستم و مرخصی هم داره ب پایانش نزدیک میشه و من دلهره پرستار گرفتن و این چیزا یه مقدار اذیتم میکنه ک سپردم ب خود خدا ک قطعا بهترین وضعیت رو برام رقم خواهد زد مادربزرگم یه هفته ای میشه فوت کرده و درگیر عزاداری هم بودیم امیدوارم گشتن تو بازارها و خیابونای شلوغ ک بوی بهار میده و سبزه و گل به همه تپن خوش بگذره و سال جدیدتون پرباشه از شادی و سلامتی و خبرای خوب خدابه همه زنای منتظر بچه های شیرین و سالم بده و همه بچه ها رو عاقبت بخ...
27 اسفند 1393

سه ماه گذشت

سلام ب همه دوستای خوبی ک با اینکه من گرفتارم میان و بهم سرمیزنن . سه ماه از مرخصیم باتمام سختیاش مثل برق و باد گذشت و دخترم وارد ماه چهارم زندگیش شده . روزهام با بردن پویا به پیش دبستانی شروع میشه و با بچه داری و کارای خونه میگذره پویا بینهایت عالیه و از نظر بچه باهاش مشکلی ندارم البته بازم میگم خیلی مراعاتش رو میکنم. از وقتی قرص آهن رو میدم غذاخوردنش هم بهتر شده بدین معنی ک سه وعده غذاییشو میخوره ولی بازم نه هرچیزی! همون چیزایی ک دوست داره یعنی کلللل چیزایی ک میخوره الان اینان:  پنیر! عسل     تخم مرغ     برنج و ماست    تن ماهی  میوه هم فقط   موز    سیب درختی     هویچ ب...
12 بهمن 1393

بچه ها!

جفت بچه هارو بردیم دکتر ! پسرخان برای کم اشتهایی... ن ببخشید بی اشتهایی!!! ب دکتر گفتین ک از 24 ساعت شبانه روز یه وعده غذایی میخوره بروووو تا 24 ساعت بعد اونوخ این وعععده غذایی هم ینی یه ساندویچ پنیر!!! ممی در خلقت این بشر متعجب شد دکتر و بعد ازمایش و ایت حرفا گفت ککم خونی زیاد داره و قرص اهن نوشت روزی یه دونه  حالا دیشب اولین قرصو خورد و چشمتون روز بدنبینه از صدای نفس نفس های عجیب غریبش بیدارشدم دیدم خدایا دااااغ داغه . دکتر گف ممکنه! تب کنه چون بدن بچه فعالیت زیادی باید بکنه براجذب اونقد اهن ! خلاصه ک بین بچه ها نشستم و تا خود صبح پاشویه کردم شیر دادم ! پارچه خیس کذاشتم رو دست وپای این اونو عوض کردم! شیاف گذاشتم برااین مجددا اونو شی...
26 دی 1393