پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

اولین خرید

دیروز پسر گلم برای اولین بار از مامانی یه لیست خرید! دریافت کرد به این صورت: پوشک مولفیکس شماره 5 دوبسته....بستنی و پولم دستش گرفت و تنهایی از خونه رفت بیرون. مغازه همین سمت خونه هستش و نیازی به رد شدن از خیابون نیست. من و آبجی از بالکن بدرقه اش کردیم و هرررچی گفتیم وقتی برگردی درو برات باز میکنیم گفت نهههه ممکنه باد درو ببنده تو منو نبینی.و چندیییین عدد آجر گذاشت جلو درو رفت به سوی مغازه. چند دقیقه بعد هم خوشحال و در واقع در حال پرواز برگشت.  خودشم کیف کرده بود از این کار. بابایی هم از ذوقش ار روتخت پاشد و اومد تو بالکن ببینه جدی موفق برمیگرده عایا خخخ پویا یه سری اخلاقیات خاص و ترس نابجایی داره متاسفانه وگرنه...
28 ارديبهشت 1394

پرنیا و مامان بزرگ

دو روزه که پرستار رفته اعتکاف و تا دخترمون میخاست خو بگیره باهاش همه چی قاطی پاتی شد  دیروز و امروز گذاشتمش پیش مامانم دیروز که خاله زهرا هم بوده ولی از 11 به اینور دیگه سرود میخوندن همگی باهم  امروزم نمیدونم چی بشه سپردم به خدا همش آیت الکرسی میخونم   خیلی سخته مادر بودن . وقتایی که کنارمی خودتو میچسبونی بهم و قورت قورت شیر میخوری خودمو لعنت میکنم که صبحها میزارمت و میرم. اوایل شیر خشک میزاشتم برات با غذا ولی بعد دو روز دیگه شیر خودمو هرجووور شده میزارم برات و غذا که شکر خدا خیییلی بهتر از داداشت میخوری حتی همین الان حجم غذای تو از پویا بیشتره خدا روشکر. وقتایی که حین شیر خوردن دستتو میاری بالا  میک...
14 ارديبهشت 1394

خدارو شکر

روزها داره میره تو یه رول معمولی مایل به خوب و خداروشکر پرنیا با پرستارش داره کنار میاد بماند که پرستار هم آدم بسیااار دلسوز به فکر و مهربونی هستش و خیلی مراقبشه خداروشکرررررر پویا هم دیروز دوتا جوجه رنگی خریده و حساابی سرگرمه باهاشون و تا از خواب بیدار میشه میگه مامان حال جوجه کوچولوهام خوبه؟ و قبل خوابم میگه : خوب بخوابین خووووشکلای منننن رابطه ی پویا با پرنیا بینهایت عالی هستش من هیچ رابطه ی بچه اولی رو ندیدم که اینقدر خوب باشه با بچه دوم خونه اون هم پویا با اون اخلاق خاصش و با اون مدل بزرگ شدنش که برای یه مدت تنها نوه ی خانواده بابایی بود و... در هر حال مثل یه مرد با شرایط کنار میاد و صدالبته گاهی رو مخم هست ولی نه از لحا...
10 ارديبهشت 1394

اولین روز اداری

امروز بعد 6 ماه اولین روزیه که اومدم سرکار و گل دخترو با پرستارش تنها گذاشتم. اول صبحی که عالی بود و میخندید ولی الان که زنگ زدم گریه میکرد چقددددر سخته مادر بودن و سرکار رفتن! الان تمام سلولهای بدنم دارن میلرزن. دیشب تا خود صبح بیدار بودم و به چهره معصومش نگاه میکردم و خوابم نمیبرد. هر چند ثانیه پامیدم و نگاش میکردم  امیدوارم این کار کردنها اونقدرا ارزش داشته باشه و به درد آینده ات بخوره وروجک خانوم. اونقدری که هم من هم خودت از آینده راضی باشیم و نگیم حیف اون روزا حیف اون زحمتا حیف اون گریه ها بیشتر نمیتونم بنویسم منو ببخش دخترکم. نهایت کاری که تونستم انجام بدم این بودکه مهد نبردمت وپرستار گرفتم منو ببخش..... ...
1 ارديبهشت 1394

اولین وضو و نماز پویا

امروز برای اولین بار پویا کنارم وایستاد و هرکاری رو که من انجام دادم مرحله ب مرحله مدل من انجام داد و وضو گرفت بعدشم کنارم وایستاد و شروع ب نماز کرد و منم بلند نمازمو خوندم ک اونم بتونه تکرار کنه و حمد و سوره رو باهام تکرار میکرد و بقیه مواد فقط تهش رو میگفت  و قنوت هم که تمام شد یواشکی خم شد و جانمازشو جمع کرد و د فرار  ...
19 فروردين 1394

اولین اوتوبوس سواری

دوشنبه 18 فروردین 94 من و پرنیا برای اولین بار رفتین بیرون باهم!! تا سن 5 ماه و 12 روزگی یعنی ایشون مجال بیرون رفتن ندادن به ما! و باهم سوار اتوبوس شدیم و رفتیم خونه دوست من و خدارو شکر چون هوا گرم بود و کلاهم سرش نکردم و لباساشم کم بود گریه نکرد و ب اطراف نگاه میکرد  وقتی هم پیاده شدیم که بریم مهد دنبال داداشی تا جایی که دید داشت اتوبوسو دنبال کرد و صداهلی هنجار و ناهنجار از خودش در آورد ...
19 فروردين 1394

اخرین روزهای مرخصی من

سلامی گرم و از ته دل به همه دوستای عزیزمون . مرخصی منم داره تموم میشه و شبها و روزهای سراسر استرسی رو میگذرونم که البته سپردمش به خود خدا و میدونم که مثل همیشه مراقبم هست و کمکم خواهد کرد. امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشین و این ایام تعطیل کنار عزیزاتون خوش گذرونده باشین . نشستم تو کانون گرم خونه و خوردن یه استکان چای دور هم و مهم نیست دارین چی میگین و از کجا میگین مهم اینه که به صورت همدیگه نگاه کنین و از ته دل لبخند بزنین و رضایت از زندگی رو به همسرتون نشون بدین ، بالبخند   با نگاه  این تعطیلات یه استراحت خیلی طولانی بود برام که واقعا بهش احتیاج داشتم هرچند ماههای اول خییییلی زیاد درگیر پرنیا بودم و ماه اخر هم فقط داره میره ...
12 فروردين 1394

غلت زدن پرنیا و تعطیلات عید پویا

سلام ب همه دوستای بینهایت مهربونی ک نبودنمون براشون مهمه و حسش میکنن و ب یادمون هستن کامنتهای پرمهرتون کلی انرژی مثبت ب دلم ریخت و از خدا براتون عیدی های بینهایت خوبی ارزو کردم تو این ایامی ک نبودم درگیر بچه ها هستم و مرخصی هم داره ب پایانش نزدیک میشه و من دلهره پرستار گرفتن و این چیزا یه مقدار اذیتم میکنه ک سپردم ب خود خدا ک قطعا بهترین وضعیت رو برام رقم خواهد زد مادربزرگم یه هفته ای میشه فوت کرده و درگیر عزاداری هم بودیم امیدوارم گشتن تو بازارها و خیابونای شلوغ ک بوی بهار میده و سبزه و گل به همه تپن خوش بگذره و سال جدیدتون پرباشه از شادی و سلامتی و خبرای خوب خدابه همه زنای منتظر بچه های شیرین و سالم بده و همه بچه ها رو عاقبت بخ...
27 اسفند 1393