پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

تولد 29 سالگی

بله امسال تولدم مصادف شد با عید مبارک غدیر خم 93/7/21 تولد 23 سالگیم در حالی بود که یه پسرک شیطون 7 ماهه تو دلم بود . وحالا تولد 29 سالگیم در حالیه که یه گل دختر 8 ماهه تودلم داره وول میخوره. خدایا چی باید بهم میدادی که ندادی؟ ازت ممنونم امسال تولدم پر هدیه ترین تولد عمرم بود . شوهری هم با اینکه موقع خرید گوشی گفته بود بخشی از این مال تولدت هست ولی بازم برام هدیه خرید . یه عالمه هدیه هم داره برای نی نی خانوم و داداشی  وخودم میرسه از اینور اونور .اونقدددر که من امسال حس و انرژی مثبت داشتم تو روز تولدم هیچ سالی نداشتم. همش اشتیاق بود. همش شور بود. داشتن دوستای با معرفتی که حتی ندیدیشون ولی برات یه دنیا ارزش دارن به ا...
20 مهر 1393

آشنا جان

سلام دوست خوبم که به اسم آشنا کامنت گذاشتی. میتونم یه آدرس یا ایمیل ازت داشته باشم؟ میخوام باهات حرف بزنم.خیلی حرف دارم عزیزم خیلی    ممنونم که اومدی اینجا و بهم سرزدی یه سری توضیحات همینجا برات مینویسم عزیزم ولی حتما آدرستو برام بنویس من تو این وبلاگ که ماااال پویاست تمام اون چیزایی که میگذره رو مو به مو مینویسم تا وقتی بزرگ شد بدونه که چی گذشته به من و چجوری بزرگ شده. من برای دیگران نمینویسم . این وسط یه عده ی خیلی زیادی باهام دوست شدن و میخونن مطالبم رو که رو چشام جا دارن و خیلی هاشون عین خواهرن برام. منظورم اینه که هیییچ دلیلی برای دروغ نوشتن ندارم.  بعدش اینکه ما از مهر پارسال تا الانو پرستار گرفتیم ...
20 مهر 1393

پیش دبستانی +عکس اضافه شد

بله اومدم از این روزای پسرک بگم تو پیش دبستانی. اول اینکه خیییلی کارخوبی کردیم از مهر پارسال تا الانو براش پرستار گرفتیمو پیوسته نرفت مهد چون الان کاملا محیط براش قشنگ و لذت بخشه . البته کمی هنوز نق نق میزنه ولی اصلن نمیگه نمیخوام برم. واما بزرگ شده. خیلی بزرگتر از قبل. مهدش نزدیک خونه است. گاهی صبحها میگم با صندل بیا لازم نیست کفش اسپورت بپوشی میگه : وااای نه! زشته همه کفش دارن   **یا کیفی که براش میبرم همون کیف عروسکی شکل انگری برد هست از این کوچیکا. آخه کتاباشون که توی مهد هست و این فقط خوراکی هاشو میزاره توش خوب فکر کردم کیف گنده بخرم که چی همین واسه یه ساندویچ و میوه کافیه دیگه. اما امروز در مهد اولتیماتوم داده که اگه فقط یه ...
12 مهر 1393

عکس

بقیه چون مطلب طولانی نشه بدون رمز تو ادامه مطلبه عزیزان دوست خوبم اسما برای نی نی و پویا هدیه فرستاده اینجا نوشتم تا علاوه بر تشکر پویا و نی نی هم بدونن همچین خاله ی ندیده ای دارن که به فکرشون هست .روزهات پراز لحظات شیرین باشه اسمای خوبم تخم مرغو برداشته با انگری بردهاش بازی کرده وقتی به این روز افتاده با قیافه ی پایین اومده میگه: مامان اجازه تخم مرغ بردارم؟تو رو خدااااااا اجازه بده   پویا ور دختر خاله اش ریحانه  ...
8 مهر 1393

مهر

ماه مهر قشنگه. بوی ماه مهر ماه مهربان  بوی بازیهای راه مدرسه چرا اینقدر برای ما لذت بخش بود و بچه های الان نق میزنن؟؟  چرا ما اونقدر روز شماری میکردیم و بچه های الان نه؟ شاید چون از وقتی یادشون میاد رفتن مهد . امروز پویا رو بردم مهد. گفتم این دو روز که خلوت تره بره که اول مهر یهو با شلوغی مواجه نشه . یه کمم نشستم اونجا بعد اومدم. بهش گفتم من کنار دوستات میشینم هر وقت خودت دیدی دیگه زشته من باشم بگو برم!!!! یه کم سرش پایین بود و خجالت میکشید کم کم چند تا پسرک همسن خودش اومدن و منم یکی از حیووناش!! که تو کیفش گذاشته بودو درآوردم و گفتم پویا اطلاعات زیادی در مورد حیوونا داره میتونین ازش بپرسین براتون توضیح بده!!! ضمن ...
30 شهريور 1393

عایا؟

کسی هست از اینا برای نی نیش خریده باشه و حالا دیگه به کارش نیاد؟ میخوام که با قیمت مناسب تر بخرم  نو نباشه  ...
27 شهريور 1393

برای دخترم

کم کم داریم به اومدنت نزدیک میشیم  هنوز خیلی مونده ولی خوب دیگه آخراشه (فرض بر این بگیریم که شهریور دیگه تموم شد. میشه گفت 45 روز دیگه و شایدم کمی زودتر یا دیرتر)  میخوام از این چند ماه بگم . از سختیاش شیرینیاش. مادر شدن سخته دخترم ولی ایشالا که خدا این نعمت رو ازت دریغ نکنه و حس خوبش رو بهت هدیه بده. ایشالا که تو روهم یه روز با شیکم  گنده ببینم و تا اون روز زنده و سالم باشم و بتونم پرستاریت کنم. کارهایی که هیچ کس برای من تو این چند ماه نکردو من برای تو خوب و از ته دل انجام بدم. تو این چند ماه از همه بدترش همون ویارش بود که کل ماه 2-3-4-5 رو درگیرش بودم !! هر ثانیه دستامو میشستم ولی وقتی میخواستم غذا بخورم قاشقو میاوردم سمت د...
25 شهريور 1393

این روزهای ما(رمزو برداشتم یه چیزایی هم اضافه شد)

سه نفری نشستیم داریم حرف میزنیم (البته 4 ر نفری ) بابایی یه چیزی به پویا گفت دقیقا یادم نمیاد چی بود!!! وقتی من از اتاق اومدم بیرون رو کرده به باباش میگه: جلوی مامانم منو مسخره میکنی؟؟    میگه بیا باهام بجنگ. حین بازی میپره بالا میاد پایین رو میکنه بهم میگه: بیا جلووووو خرفت شیکم گنده!!! یا وسط کشتی گرفتن با باباش میگه: چی از جونم میخوای جونور موزی؟؟؟ (اینقد سی دی نشون ندین به بچه هاتون )   دوروز پشت سر هم اومده باهام اتحادیه عصر روز دوم در حین بازی کردن با وسایلش هی تکرار میکنه:  فک کُلُم ! میپرسم  چی میگی؟ میگه همونی که تو امروز به اون آقاهه گفتی ، فک  کُلُم دیگه و من پس از...
12 شهريور 1393

گلودرد

دیشب وسط شب یه حالتی مثل خروسک گرفته بود پویا رو راه گلوش بسته شده بود و نمیتونست نفس بکشه .ساعتای 4 صبح بود بردیمش بیمارستان یه قرص داد که همون موقع بدم بهش و گفت که اگه خوب نشد آمپول بزنین و بازم اگه ادامه داشت بیارین دوباره .  موندم تو کار این بچه . بس که هیچ غذایی نمیخوره بدنش ضعیفه و خیلی راحت ویروس بهش منتقل میشه خیییلی زود مریض میشه. تورو خدا شماهایی که میخونین اگه دکتر آشنایی دارین باهاش صحبت کنین. بگین از لجبازی و کم اشتهایی گذشته . این بچه از صبح که بیدار میشه تا خود شب یه سیب درختی میخوره فقط!!! یا فوق فوقش یه ساندویچ پنیر. به خوراکی ها حسی نداره مثل اشیاء رفتار میکنه باهاشون. دستم به دامنتون. امونمو بریده . قرص اشتها آور ش...
6 شهريور 1393