پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

عروسی+دوست جدید

هفته گذشته عروسی دعوت شدیم اونم تو یکی از روستاهای اطراف بیرجند! دودل بودیم بریم نریم . روستاهه بغل روستای بابام بود و رفتن به اونجا بهم آرامش میداد خوب. امیرگفت نمیاد! میخواد بره با دوستان شب شعر نمیدونم کجا و خلاصه تصمیم براین شد من و پویا +آبجی کوچیکه (البته اونم بدون شوهر) با داداشم اینا بریم.عصر 5شنبه راه افتادیم به سمت بابا.بقیش ادامه مطلب چون اینجا شلوغ پلوغ میشه   رفتن به سمت ولایت پدری http://noughand.blogfa.com/      و بوی خوش و هوای دل انگیز و آب سرد و زلالش حالم رو جا میاره . ساعتای 8رسیدیم قرار شد اول بریم حنابندون! و مراسم اون روستا رو ببینیم و آخر شب برگردیم خونه ی بابا بخوابیم.من و زهرا ه...
22 ارديبهشت 1392

تمیز کاری

امروز عصر همه اومدن خونمون (جدید)تمیزکاری کردیم. ینی سرامیکا رو تمیز کردن و خاکای اضافی رو ریختیم بیرون و کمی دستمال کشیدیم و.... هنوز تمیز کاری نهایی مونده ........بازم دست همشون دردنکنه
18 ارديبهشت 1392

رنگ کابینت

راستی بچه ها رنگ چوبمون شد این (بادمجونی یا همون بنفش پررنگه) + سفید براقش http://secoya.persianblog.ir/post/5 منظورم از طرح رو اوپن مثلا اینه http://www.bing.com/images/search?q=%d8%a2%d8%b1%da%a9+&view=detail&id=31F87A65BAE014016BE520041BDEA9054FC84E02&first=271&FORM=IDFRIR   ...
17 ارديبهشت 1392

به قول مامان نازدونه ها میان پست!!!

البته این اولین و آخرینشونه ها یه سوال: چرا خیییییییییییلی هاتون می نویسین             :دی خیلی جالبناکه برام خوب عزیزان من :یا D انگلیسی میشه این آیکون درسته؟ انگیزتون از نوشتن :دی   فارسی چیه؟ یعنی چی؟؟؟؟؟؟ چه منظوری رو میرسونه؟؟؟؟ بعد از تایید پست یا کامنتتون تبدیل به هییییچ آیکونی هم نمیشه . الان دقیقا منظورتون رو به من میگین؟؟؟؟ فقط جهت افزودن اطلاعات کامپیوتریم بود! ----------------------------------------------------- گزینه بعدی نیاز مبرم و سریع به دادن طرح برای اوپن دارم. ببینین اوپن رو گفتم کابینت کنه . خوب سمت حال یه روکش چوب میخوره حالا...
17 ارديبهشت 1392

عکس اضافه شد

روز مادر رو به همه ی شما مامانای مهربونی که روزها و شبها حرفای دلتون رو خوندم و عشق به عزیزانتون رو عمیقا حس کردم تبریک میگم و به همه ی دوستانی که هنوز مادر نشدن . ایشالا که هیچکدومتون تو حسرت این نعمت و حس زیبا نمونید ------------------------------------------------------ من و پویای من یه حرف زشتی زدم (مثلا بین حرفم گفتم یارو!!) میگه: ماماااان حرف زشت!!!؟؟؟؟ من: راست میگی پسرم، ببخشید پویا : ببخشید بی ببخشید  هرچی هیچی نمیگم! اینا همه رو از مهد یاد گرفتی !!! --------------------------------- من شدم خریدار پویا فروشنده . یه عالمه وسایل قطار کرده از ناخن گیر گرفته تا موگیر مامان و ژل بابایی...
11 ارديبهشت 1392

شیرین من

سلاااااااااااام چند مدته فکر بزرگی که ذهنمونو مشغول کرده خونه جدیده اونقد همه چی گرونه که نمیشه هیچی خرید ! واونقد دلمون میخواد که زودزود بریم خونه که خدا میدونه از همتون خواهش میکنم در مورد خونه نیان بنویسین ایشالا درست میشه -کم کم میرین نگران نباش و...  یه حس بدی بهم دست میده خوووو چیکار کنم؟ ---------------------------------------------------- پسرک هی میگه سی دی بزار سی دی بزار میگم: ببین خیلی وقته رو تخته نقاشی نکشیدی دلش تنگ شده داره گریه میکنه میگه: ببییییین صداش داره میاد میگه پوویاااا جووون بیا پیشم من: آفرین بدو برو پیشش روش نقاشی بکش آفرییییین پویا: خوب گوش کن ! صدای تخته نیست صدای لپ تاپه!...
3 ارديبهشت 1392

متفرقه!

روز جمعه رفتیم خونه مامان بزرگ با صدرا یه عالمه بازی کردی مامان و باباش نیستن رفتن کربلا اینو گذاشتن! بعد اومدیم خونه خوابیدی وقتی بیدار شدی چشمت باد داشت و بس که چرک کرده بود باز نمیشد! با خودم گفتم بااااز دکتر-- باااز معطلی و الافی یه کم گذشت چشمتو قشنگ باز کردی و چیز خاصی به نظر نمیومد . صبح  شنبه هم چشمت دوباره همونجوری بود. صبح یکشنبه که بیدار شدی  اون چشم دیروزیه خوب خوب بود باز این یکی چرک کرده بود و باد داشت!!! به نظر یه حساسیت فصلی بود چون مورد مشابهش تو اقوام بابایی بود و دکتر گفته بود حساسیت فصلی هستش و من واقعا ترسیدم ببرمت دکتر باز برا همون هم یه بهونه در بیارن هی عکس هی....   الان دیگه خوب خوب ...
29 فروردين 1392

بهار 92

                                             سلام به همه ی دوستای خوبم امیدوارم ایام عید تا اینجاش به همتون خوش گذشته باشه واز این به بعد هم کنار خانواده ها شاد و سلامت باشین. عید امسال ما هم کلا به دید وبازدید گذشت و من این نوع دیدوبازدید روخیییییییلی دوست دارم. تند تند میریم اینور و اونور ومخصوصا خونه ی کسایی که شاید واقعا سال گذشته عید فقط رفتیم خونشون! یا حتی چند سال میشد نرفته بودیم! ولی امسال رفتی...
21 فروردين 1392

پسر شیرین من

داره شکلات میخوره میگم: اینا رو تموم نکنی شب مهمونا میان به فاطمه (دختر کوچولوی مهمونا) هم بدی از اینا نهههههههههههههههه اون دختره ، نباید از اینا بخوره اینا توش میکروب داره پس چطور تو میخوری؟ آخه میکروبا با من دوستن ازشون پرسیدم با من دوستین؟گفتن آره!!!! -------------------------------------------------------------- مامان وقتی اومدی دنبالم در مهد کودک یه بسته شیرینی عسل هم بخری(شیرینی خامه) لاستی لاستی حتما شیرینی تفنگم داشته باشه(نارنجک!!!) دارم مات نگاش میکنم گردنشو کج میکنه چشاشو ناززززززززک میگه:باششششششششششهههههههه؟؟؟با نهایت غمزه --------------------------------------------------------------- چرا اننا (النا) نمیاد خ...
21 فروردين 1392