پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

پویااااااااا پویااااااااااااااا

صبح وقتی پویا رو میبرم مهد ، مهدی (پسرآبجیم) از بین بچه ها داد میزنه که سلااااااام خاله رقیههههههه و ظهر وقتی میرم دنبال پویا داد میزنه که خاله رقیههههههههههههههههه منم ببر خونتون اینه که همه ی اهالی اعم از مربی و کمک مربی و مدیر و ایضا کلیه بچه ها اسم کوچیک اینجانب رو میدونن امروز صبح به محض اینکه وارد حیاط شدیم همه ی بچه ها پشت پنجره کلاس بزرگه! بودن و با هم مث گروه سرود می گفتن : پووووووووویاااااا پوووویاااااا وقتی پویا رو تحویل مربی مربوطه دادم و دوباره داشتم از تو حیاط برمیگشتم به سمت در خروجی دیدم همه با هم میگن: رقیههههههههه رقیههههههه!!!!! برگشتم یه عالمه بوس برا همشون فرستادم و با یه دنیا انرژی اومدم ...
20 اسفند 1391

سرماخوردگی و یه کمی ثبت سخنان شازده

چند روزه پویا شدید سرماخورده و تب و.... منم که دائم کنارش بودم و پاشویه و...تاصبح چرا؟ش.ی.اف استامینوفن کلا پیدا نمیشه تو بیرجند!!!! مواد اولیه اش نیست خانم!!!! ....ماداریم دیگه . خودمم از دیروز ظهر ویروسه گرفته و تا همین لحظه یه ثانیه نتونستم سرمو بلندکنم کلی دارو... الان دیگه پاشدم بیام اینجا یه کم شایدحواسم پرت شه ------------------------------------------------------------------------------------------- من:ببین مامان همش میگی ب.و.س ل.ب بده همه ویروسا رو منتقل کردی به من منم مریض شدم پویا: دوباره میاد منو میبوسه میگه بیا حالا دیگه استقراقا(ویروسا) دوباره منقتل (منتقل)شدن به خودم خوب شد؟ ---------------------------...
15 اسفند 1391

یه مشت حرف زنونه

*جمعه 15/10/91 همه ی دایی ها و اقوام تو خونه خاله زهرا جمع شدن و وسایلو که ما چندروز قبل برده بودیم دیدنو چیدمان نهایی انجام گرفت -----------------------------------------------------  *درپی چاقتر شدن اینجانب (البته این چاقتر شدن یعنی از 49-50 رفتم رسیدن به 61!!!!واینقدو لازم داشتم تازه الان نرمال شدم) همش استرس این میاد سراغم که نکنه این لباس مجلسی ای که واسه عروسی خریدم تا اون موقع تنم نشه! که البته الان هنوز تنم میشه و تازه خیلی هم بهتر بهم میاد و قشنگتره  و همچنین کل کمد لباسامو ریختم بیرون و یه عالمه لباس رو مجبور شدم بزارم کنار چون دیگه تنم نمیشه  خیلی خوشالم من الان اینجوریه دیگه : زنا اگه چاق باشن میرن ورز...
15 اسفند 1391

روزهای آرام ما

پویا و امیرحسین نوه ی صاحبخونه : پویا: بیا 4راه بکشیم! امیرحسین باشه تو 4راه بکش من ماشیناشو پویا: موتورم بکشی باشه؟   امیر: نه الان تو شهر فقط ماشین و تریلیه پویا: آره مدشده !!!! (اصلا این حرفو تا حالا جلو ما نگفته بود) ------------------------------------------------------- صبح بعد از عروسی:   من:بیا بریم خونه خاله زهرا پویا: دیشب چجوری خوابیده ؟         من:  یعنی چی؟ منظورت چیه!! پویا: یعنی لباسش اذیتش نکرده؟   من: درآورده خوب هنوز که تو اون لباس نیس پویا: پس بهش هیچی نگی خوب؟ نگی که عروس شده! ---------------------------------------------...
15 اسفند 1391

تمیز کاری

دیروز رفتیم سرساختمون کلی تمیز کاری کردیم چون قراره بیان گرمایش از کف گفته بودن باید خاک و ... جم و جور بشن. من و پسرک +بابایی+مامان بزرگ+عمو محمد مشغول شدیم . خاله مریم و علی آقا و مهدی هم به جمعمون پیوستن دست همشون درد نکنه جهت ثبت در تاریخ نوشتم که باشه و یادم نره
12 اسفند 1391

یلدا+ پنجمین سالگرد ازدواجمون

خوب پسرکم برای ثبت در تاریخ بگم که نوستراداموس پیش بینی فرموده بودند که شب یلدا (البته روز بعدش) رو آخر دنیاست و قیامت میشه و..... یه عده هم میگفتن چند شب پشت سر هم خواهد بود و روز نمیشه و ماه و زمین و خورشید در یک راستا قرار می گیرن و زمین نابود خواهد شد!!!! و...... جالبه خود امام زمان قربونش برم که بغل دست خدا نشسته  نمی دونه دقیقا قیامت کی هست اونوقت اینا!!!! قدرت خدا! -------------------------------------------------------------------- شب یلدا رفتیم خونه مامان بزرگ و برا خاله زهرا شب چله ای آوردن  معلوم نیست این طفل معصوم قراره کی بالاخره بره خونه خودش و از این مراسمات و تشریفات که اوایل قشنگه ولی بعد دیگه اعصاب...
11 اسفند 1391

پویا و آشپزخونه

ساعت 1 رسیدیم خونه لباسامو درآوردمو مشغول آشپزخونه شدم: آشپزخونه رو ریختم به هم مثلا دارم خونه تکونی میکنم هی این پسرک میاد تو آشپزخونه بدو بدو میره بیرون منم سرم گرم کار خودمم بعد که کابینتا رو تمیز تمیز دستمال میکشم شروع میکنم به چیدن وسایل : کف چای سازومیزارم هر چی می گردم قوری وکتریش نیس!!!! پاسماوریا هستن قاشقاشون غیب شده!!!! کارتون قندا هست 2تا کله قند توش نیستن! 4تا قابلمه سر ندارن ! و.....    تو حالت خلسه بودم و فقط به اطرافم نیگاه میکردم دیدم یه دست کوچولو آرووووووووم به طرف سبد سیب زمینی و پیازا که خالیش کرده بودم شسته بودم دراز شدو داره میکشه به طرف هال اونو!!! دنبالش رفتم دیدم یا حضرت عباااااااااااااااا...
10 اسفند 1391

بچه ها بیاین بازی

میگم بچه ها  ، ای وای اول سلام حالا : میگم من اینو یه جا دیدم خیلی خوشم اومد قضیه چیه؟ همین الان تمام وسایل کیفتونو در بیارین ازش عکس بگیرین سانسور نداریما ! مرتب کردن الکی هم نداریم واقعی واقعی بعدش آدرس عکسا رو برام بزارین میزارم اینجا ادامه مطلب منتظر عکساتون هستم میگما منم با چه کسایی همبازی شدم هر کدومتون یه بهونهه بیارین حالا :( برای دیدن عکسا برین ادامه مطلب   اینم عکس وسایل داخل کیف من که شامل کیف پولی - جاسوئیچی- قرص ویتامین ث که روزی 2باربایدد بخورم- اون کاغذه هم لیست کارا وخریدایی که برای عید باید انجام بدم - کارت اتوبوس -کارت هدیه و... جالبه برام جای سواله پنکک بدون ابر به چه دردم میتونه بخوره آ...
9 اسفند 1391