پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

وباز هم شیرین زبونی

باهم نشستیم من شدم مشتری . پول میدم و پویا با هر پولی یکی از حیوناشو بهم میده! اینجوری: ببخشید پویا جان گاو داری بدی  به من؟                      نههههههه باید بگی ببخشید آقای مغازه!!!! باشه . آقای مغازه یه گاو بدین لطفا                            دستشو دراز میکنه (یعنی پولو رد کن بیاد) پول خیالی رو میزارم کف دستش . اونم میگه: بفرمایید قابلی نداره!!!!! یکی دوتا حیوون میخر...
12 مهر 1391

عکس اضافه شد

خوب دوستای مهربون من چقد همتونو دوست دارم من وسایل مسایل عروس خانوم تقریبا همش خریده شده . من و بابای پویا هم لباسامونو خریدیم آویزون کردیم تو کمد و هر روز نگاشون می کنیم  فقط مونده برا پسرکم که دارم کل شهرو میگردم ببینم چی گیرم میاد آخه عروسی خاله است دیگه دیشب با پویا رفتیم خونه مامان بزرگ خوابیدیم و امروز پسرکم رو نبردم مهد و الان خواااااااااااااب خواب بود که اومدم سرکار فقط نمیدونم چرا دیشب همش بالا میاورد  اصلا نتونستیم بخوابیم..... و همش میگفت: واااااااااااااااای دارم سرفه میکنم. من و مامانم با هم داشتیم مرور میکردیم از صبح چی خورده ، یهوگفتم: آهان خربزه زیاد خورده حالا پویا:  چرا اینقد بهم خرب...
6 مهر 1391

دقت کردین؟

دقت کردین به هرکسی سر سفره میگی نمک دونو بده اول خودش میزنه ؟؟؟ دقت کردین وقتی تو یه جمعی میگی صدای تلویزیونو کم کنین یکی پیدا میشه بگه : اصلا خاموشش کنین!!!!   دقت کردین وقتي از يكي ميپرسيم خوبي !!  ميگه ممنون...مرسي.. چرا تشكر ميكنه ؟؟؟چرا نميگه خوبم يا بدم ؟؟؟   دقت کردین قديما مراسم خواستگاري ميذاشتن كه خانواده ها دختر و پسر را به هم نشون بدن....         الآن مراسم ميذارن كه دختر و پسر خانواده هاشونو با هم آشنا كنن...   دقت کردین يه سريا يه سوالايي ميپرسن خدا شاهده هر جوابي بدي آخرش يه داستاني ميشه برات دقت کردین سند باد  کل...
4 مهر 1391

استمدااااااااااااااااااااااااااااد+یه خبر خوش

سلام به همه اونایی که میان و بهمون سر میزنن و دوسمون دارن خوب بعد سفر اوضاع و احوال برگشته به حالت عادی برو سر کار بیا خونه بخواب عصری یه دوری تو شهر بزن دوباره بخواب و بااااااااااااز فردا صبح پسر گلم باید بگم تازگیا خییییییییییییییلی منو اذیت میکنی و مامانی شدی!!! از همه دوستای خوبم میخوام بگن چیکار کنم که این عادتهای بد کم شه: 1. حتی وقتی میرم دستشویی صدای گل پسر بلنده: مامااااااااااااااااااان رقیه کجاست؟؟؟ 2. هر 5 ثانیه: مامان منو بغل کن!!! 3. امروز میگم برو مامان جان اونور اینقد سوارم نشو من الاغت نیستم! والا.... برگشتی قهر کردی رفتی تو اتاق . داد و بیداد که چی؟ تو با من دوست نیستی!!!!! چطور من باید ثابت ک...
25 شهريور 1391

سفر + بخیه

امروز سر کار بودم از مهد زنگ زدن بیاین که لپ پویا یه کمی............ زخمی شده!!!! حالا من هی حرص میخورم هی این لامدهبا نمیزارن برم!!!!! زنگ زدم باباجون رفت پسرمو از مهد برداشت. 5 دقیقه بعد زنگ زدم حال پسرکمو پرسیدم میگه : کلا چشمش کبوده و زیر چشمش چاک خورده!!!!! (یه کمیٍ مهد کودکا رو داشته باشین!) خلاصه اینکه منم زودتر اومدم خونه و وقتی من رسیدم گل پسرم خواب بود و بابایی زخمشو باند پیچی کرده بود عصری یه عقد دعوت بودیم و رفتیم که دیدم از زخم پسرم خون میاد . طاقت نیاوردم و زنگ زدم به امیر و اومد بردیمش بیمارستان. گفتن باید بخیه بخوره!!!!! چشمام سیاهی میرفت . حالم هنوز بده و بدنم میلرزه . اسماء جان اونجا یاد تو افتادم که وق...
1 شهريور 1391

عید همه مبارک

با امید این که طاعات و عبادات همتون قبول درگاهش شده باشه و ایشالا همیشه در کنار عزیزانتون شاد و خوش باشین از همه دوستای خوبی که عیدو بهم تبریک گفتن تشکر میکنم و به همه دوستای خوبم عید فطر رو تبریک میگم همیشه شاد و خوش باشید عزیزای من خوشحالم که در جمع دوستای خوبی مثل شماها هستم -----------------------------------------------------------------------------------------------   آقا پویای ما داره سعی میکنه پاهاش به کلاج و گاز برسه!!!!! اینه درد سر جدید ما! صبح عید پسرکم تو خونه مامان بزرگ در حال ادعای مرد شدن!!!! میگم پویا تو چشام نگاه کن . نگاه میکنه ، بهش میگم : عاشقت...
30 مرداد 1391

آخرین اخبار - چند عکس

سلام اوضاع و احوال تقریبا رو به راهه امسال بابایی یه لطف بزرگ در حقم کرده و از شب 19 تا 23 از ساعت 10 تا 12 پویا رو تقبل کرده که من با خیال راحت برم روضه . این چند شب که امشبم دیگه میشه آخریش از عمرم حساب نشده . بسکه بهم چسبیده پویا رو سالای پیش گاهی با خودم می بردم و کل مدت مجبور بودم دنبالش راه برم یا تو حیاط خونه ی مذبور گربه بازی کنیم یا قرآن به جای اینکه رو سر من باشه رو سر اون بود و گاهی تو دهنش!!!! این شد که گفتم امسال باااااااااااااااید بعد 3 سال یه احیای درست و حسابی برم که امیر جونم همکاری کرد دستش درد نکنه. ----------------------------------------------------------------------- واما مهمونیا : ...
23 مرداد 1391